در فیلم «منچستر ساحلی» از سناریست و کارگردان «کنت لانگرن» شخصیت محوری، «لی» با بازی «کیسی افلک» سرایداری مغموم و بیکس در شهر «بوستون» است که به وصیت برادر بزرگتر، ناچار میشود حضانت پسر ۱۶ ساله او را برعهده بگیرد، در شرایطی که خودش، به خاطر احساس تقصیر و گناه در مصیبت خانمانسوز، در زیرزمینی محقر، منزوی شده.
فیلم «منچستر» با مرگ برادر بزرگتر با بازی «جوزف چندلر» شروع میشود، از مرض قلبی... اما سایه مرگ بزرگتری روی دوش برادر کوچکتر، لی چندلر، سنگینی میکند. مرگ همزمان سه فرزند، که در صحنه آتشسوزی میبینیم ماموران آنها را از زیر خاکستر خانه، بیرون میکشند.
پرهیز از داستانگویی خطی، باعث میشود که تماشاگر دلیل احساس گناه و خودزنی مدام این شخصیت را وسط فیلم میبیند، هنگامیکه غفلتی کوتاه، سبب میشود زندگی خانوادگی او و همسرش با بازی «میشل ویلیامز» با مرگ هر سه طفل آنها، زیر خاکستر آشیانه محقر ولی خوشحال آنها، دفن شود.
در یک صحنه کلیدی از فیلم «منچستر ساحلی» همسر سابق، همراه با بچهای از شوهر جدید، سر پیچ «لی» سبز میشود، به بهانه حرف زدن، و او را به ناهار دعوت میکند. جاذبه این صحنه، نه حرفهایی است که آن دو به هم میگویند، و نه اشک های دردمندانه «میشل ویلیامز» بلکه ناگفتههاست، که سناریست و کارگردان ماهرانه زیر تصویر ساده و روزمره، پنهان کرده.
طنز و مرگ
مصیبت و مرگ همیشه همراه است با زندگی، ولی هنر این سناریست و کارگردان، کنت لونگرن، این است که در تلخ ترین موقعیت ها نمیتواند طنز نبیند، حالا میشود گفت، طنز سیاه. ولی طنز، بخشی از زاویه دید شخصیت کیسی افلک در فیلم است که قبل از آنکه به اصطلاح، به خاک سیاه بنشیند، سرزنده ترین و شیطان ترین و شوخ طبع ترین آدم محل بود، شهرک کوچکی که همه همدیگر را میشناسند و از مصیبت ها و بدبختی های زندگی هم خبر دارند.
در این فیلم هم مثل فیلم مارگرت و فیلم اول «لانگرن»، «میتوانی روی من حساب کنی» You Can Count on Me زندگی، روزمره است. آدمها میروند و میآیند و پیتزا و آبجو میخورند. به قول «استفانی زچرک» منتقد هفتهنامه «تایم» اگر دل بسپاریم، این آدمها به تدریج از خودمان میشوند، انگار ما هم داریم با آنها زندگی میکنیم.
فیلم «منچستر...» را بعضی فیلم بازگشت «لانگرن» به سینما توصیف کردهاند، برای «کنت لانگرن»، که تولید و بر پرده آمدن فیلم دوماش، «مارگرت» هشت سال طول کشید، و بادادگاه و وکیلکشی همراه شد. دو تهیه کننده فیلم، «سیدنی پالک» و «انتونی مینگلا»، فیلمسازان برجسته، در این فاصله، از جهان رفتند و اگر دخالت «مارتین اسکورسزی» نبود، شاید هرگز بر پرده نمیآمد.
بازگشت
در مراسم افتتاح اکران همگانی فیلم «منچستر...» روی فرش قرمز در لس آنجلس، «کنت لانگرن» میگوید سفارش نوشتن این سناریو را دوستان اش، بازیگران «مت دیمن» و «جان کرازینسکی» به او دادند و سرانجام، چون«مت دیمن» نتوانست، کارگردانی فیلم هم گردن خود او افتاد.
لانگرن، ۵۵ ساله، قبل از اینکه فیلمساز باشد، نمایشنامهنویس برجستهای است، صاحب آثار متعدد و تحسین شده. بعدش هم سناریست موفقی بود، صاحب سناریوهای دو فیلم پرفروش Analyze This و Analyze That که بالای ۲۰۰ میلیون دلار روی هم فروش داشتند و آدمیاست که فیلمسازها سناریوهای خود را برای دستکاری و بهترکردن، به دستش میسپارسند. یعنی دکتر سناریو است.
چهرههای برجسته سینما، از بازیگران میشل ویلیامز و کیسی افلک گرفته تا مت دیمن و کارا هی وارد و دیگران، که هفته پیش در لس آنجلس جمع شده بودند، برای حمایت از کار جدیدش، «منچستر ساحلی» که در جشنواره ساندنس پارسال درخشید و در جشنواره های جهانی، از جمله جشنواره فیلم «نیویورک» صحبت از اسکاری شدن آن بالا گرفت.
«میشل ویلیامز» صحبت اسکار را رد میکند، و میگوید این فیلم کوچکی است که با هیچ، ولی با عشق، ساخته شده و جایزه گرفتن برای آن، در ذهن همه دستاندرکاران دورترین چیز بود.
کیسی افلک نقش «لی چندلر» در فیلم منچسترساحلی را از سخت ترین کارهای خود توصیف میکند، چون باید احساسات زیادی را بدون اینکه حرف بزند، به تماشاگر منتقل میکرد.
سفیدپوستان آمریکا
وقتی «منچستر» را در جشنواره «ساندنس» نشان دادند، همه منتقدها، تحسیننامه نوشتند، به خاطر تصویر واقعیگرایانه و قابل لمسی که فیلم از زندگی آدمهای طبقه پائین، از جامعه کارگری در یک شهرک ساحلی ماساچوستی، بدست میدهد.
اما حالا، فیلم دارد همزمان با اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، اکران میشود، یعنی در لحظهای از تاریخ، که بازیگران اصلی صحنه سیاست در آمریکا، همین آدمها هستند، سفیدپوستان رنجکشیده.
این اشاره را در نقدهای جدیدتر میبینیم، هر چند به قول نویسنده نیویورک تایمز، قطعا از روی قصد نبوده. ولی فیلم، به طرزی اشتباهناپذیر، و قدرتمند، در باره رنجهای سفیدپوستان است. او بحث کرده که لانگرن، به قدری در باره بافتهای زندگی آمریکایی، تیزبین و دقیق هست که نمیشود گفت ساختار نژادی و طبقاتی شخصیتهای فیلماش، اتفاقی است یا مفهوم بزرگتر ندارد.
«اسکات» با مثال آوردن از فیلمهای دیگری که در ده-بیست سال اخیر در شهرکهای ایالت مساچوستز (یا ماساچوست) در باره جامعه کارگری سفیدپوست ساخته شدهاند (از جمله «رودخانه میستیک»، «مشتزن» The Fighter، «رفتگان» The Departed و بسیاری دیگر، مینویسد این ایالت جایی است که اسطورههای هویت پساقومیو پساطبقاتی سفیدپوستان، شکل گرفته است. در این فیلمها، از شخصیتهای رنگینپوست چندان خبری نیست. در این ایالت، چون از میراث بردهداری بیبهره است، علیرغم احساساتیگری و زندگیهای ناکارآمد و دستهبازیهای خود، نوعی معصومیت را همچنان میتوان حفظ کرد.
«اسکات» یادآوری میکند که این فیلم محصولی از مجتمع صنعتی «افلک – دیمن» است، که در آثاری که تهیه یا کارگردانی یا انتخاب میکنند، به خاستگاه خود، که جامعه کارگری جنوب شهر بوستون است، همچنان وفادار مانده اند.