برای یافتن ریشه خشونتهای خیابانی لازم است نگاهی به وصیتنامه آیت الله خمینی، بندِ میم بیاندازیم:
«باید همه بدانیم که آزادی به شکل غربی آن، که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران میشود، از نظر اسلام و عقل محکوم است. و تبلیغات و مقالات و سخنرانیها و کتب و مجلاتِ برخلاف اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است. و بر همه ما و همه مسلمانان، جلوگیری از آنها واجب است. و از آزادیهای مخرب باید جلوگیری شود. و مردم و جوانان حزباللهی، اگر برخورد به یکی از امور مذکور نمودند به دستگاههای مربوطه رجوع کنند؛ و اگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان مکلف به جلوگیری هستند.»
آزادی به شکل غربی آن یعنی حقوق بشر؛ ولی این که چرا حقوق بشر از نظر عقل و اسلام، محکوم است، و این که آزادیهای مخرب، یعنی چه، و چرا باید یک چماقدارحزب اللهی تعیین کند که فلان آزادی، مخرب است و باید ازش جلوگیری کند، و این که این وصیتنامه کسی است که شعار می داد قانون، باید حاکم باشد و مجلسِ قانونگذاری، در رأس امور است و همه دربرابر قانون برابرند و ... مربوط به دوران طلایی امام است.
هم در دوران آیت الله خمینی، و هم در دوران آیت الله خامنه ای، حمله به محافل و مجامع دانشگاهی و فرهنگی و کارگری، شیوه مرضیه درجلوگیری از آزادی به شکل غربی بود – با این تفاوت که در دوران خامنه ای، وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و شهرداریها و نیروی انتظامی، همه در سازمان دادن چماقداران برنامه دارند. ظاهرا به چماقداران خودسر می گویند، وگرنه شیوه عملشان در خیابان، با مأموران وزارت اطلاعات ونیروی انتظامی هیچ فرقی ندارد.
به عنوان نمونه، روز چهاردهم آذر، عده ای از اعضای کانون نویسندگان ایران و جمعی از بستگان قربانیان قتلهای سیاسی پائیز ۷۷ در امامزاده طاهر کرج بر سرِ مزار محمد مختاری و محمد پوینده گردآمده بودند – جمع ساده عده ای از افرادتحصیلکرده و نویسندگان کشور. چرا باید به این جمع حمله شود و عده ای کتک بخورند؟ دکتر زرافشان، عضو کانون نویسندگان و وکیل دادگستری، می گوید فرزندش مزدک را شدیداً مضروب کردند و با بدن خونی و زخمی به بازداشتگاه منتقل کردند.
در چنین وضعیت هایی چطور می توان فهمید که آیا مهاجمان اطلاعاتی هستند یا نه؟ آیا خود را معرفی کرده بودند و یا با حکمِ قضایی جلوی مراسم را گرفتند و افرادی را مضروب و بازداشت کردند؟ پاسخ آقای زرافشان به این پرسش ها منفی است.
این قتلها یکی از شیوه های حذف افراد و در ضمن، ایجاد وحشت و ترور در جامعه است. حمله به مردم در کوچه و خیابون، حمله به نویسنده های سوگوار، یا تجمع کارگران شرکت واحد، یا نیشکر هفت تپه، یا حمله به دستفروشان و کتک زدن مردم بی گناه کنار خیابان؛ این چماقکشی و خشونت خیابانی که مخصوصا در یکسال گذشته نسبت به ۱۰- ۱۵ سال اخیر خیلی بیشتر شده حاصل چیست؟ آیا صرفا حاصل بی قانونیِ سازمانیافته در جمهوری اسلامی ست؟
به گفته آقای زرافشان، در جامعه ای با مشخصات فرهنگی جامعه ما می توان حدس زد که چه اندازه از حسابهای خصوصی افراد، از این رهگذر تسویه می شود. در بسیاری از موارد شاهدیم که تسویه حسابهای شخصی برای حفظ منافع شخصی صورت می گیرد: شخص پیشوا، شخص امام جمعه، حفظِ تقدس فردی در این سیستم، از رهبر فقط شروع می شود، ولی می تواند در مورد هر کسی اجرا شود. فلان پاسبانی که فردی را در بازداشتگاه یا خیابان تا حد مرگ می زند، می خواهد اقتدار خود و نظام مقدس را حفظ کند.
مورد دیگر توبه گرفتن و اعتراف هایی است که زیر شکنجه می گیرند. این نوع توبه و اعتراف گرفتن چه ارزش شرعی برای حضرات متشرع دارد؟! در اوج تمدن اسلامی در قرن بیست و یکم و در کشور تاریخساز ایران، رفتارهای زمان قدرقدرتیِ فئودالها را تکرار می کنند که رعیت را به درخت می بستند و به شلاق می بستند.
حمله مغولوار به کارگران کارواش در سعادت آباد تهران در ساعت یک و نیمِ بعد از نیمه شب ۱۸ بهمن ۹۴ نمونه دیگری است. کارواش چسبیده به مسجد قدس است. مسجد می گوید کارواش وقف مسجد است. شورای شهر تهران می گوید مسجد سند ندارد، و شهرداری زمین آن را به یک شرکت فروخته است. در ابتدا چنین به نظر می رسد که صاحب شرکت، زورش به متولیان مسجد نرسیده، و یک عده اوباش را اجیر کرده تا در عالمِ لات بازی و بی قانونی، ضرب شستی نشان بدهند و کارواش را از چنگ مسجد در بیاورند. ولی قضیه این نبود: مصاحبه ای که با کارگران کارواش منتشر شده نشان می دهد شهرداریِ سردار قالیباف، و نیروی انتظامیِ سردار حسین ساجدی نیا مرتکب این جنایت شدند.
وقتی فردی را به جرم روزه خواری در ملأ عام شلاق می زنند، بی فرهنگی را بر جامعه حاکم می کنند؛ و نتیجه اش این می شود که فلان مدیر و معلم مدرسه، دانش آموزی را که پول ندارد تا شهریه اش را بپردازد، شلاق می زند. در خبرها آمده بود:
پس از انتشار خبر شلاق زدن و اخراج دانش آموزان مدرسه شهید چمران، کمترین انتظاری که از مسئولان آموزش و پرورش استان کرمان می رفت، این بود که ضمن برخورد قاطعانه با معلم خاطی از دانش آموزان کتک خورده نیز دلجویی کنند. نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه آنها به رغم وجود مستندات فراوان، اصل خبر را نیز تکذیب کردند؛ تکذیبی که البته صحیح نیست.
نمونه اخیر، حمله آبان ماه مأموران شهراری اهواز به زن دستفروش ۷۰ ساله با شوکر برقی بود.
امیرفرشاد ابراهیمی، روزنامه نگار و دبیر سیاسی سابق انصار حزب الله، در پاسخ به این پرسش که آیا حمله کارمندان چماقدار شهرداری و پلیس به مردم در یک سال اخیر افزایش یافته؟ یا قبلا هم زیاد بوده ولی الآن با استفاده از شبکه های اجتماعی این گونه اخبار بیشتر پخش می شود؟ می گوید وجود شبکه های اجتماعی باعث انتشار بیشتر این اخبار شده، وگرنه پیش از این هم چنین مواردی کم نبود. البته رقم دقیق مشخص نیست، چون آماری در این زمینه وجود ندارد. ولی از سال ۸۸ تا به حال، فقط ۱۴ فقره قتل در تهران توسط عوامل شهرداری اتفاق افتاده، و ۱۴۰ مورد منجر به جراحت شدید. در شهرستان ها هم از سال ۸۸ تا الآن شاهد ۱۸ مورد قتل بوده ایم. وقتی دستگاههای قضایی، امنیتی و حتی شهرداری واکنشی به این قتل ها نشان نمی دهند، از لحاظ امنیتی هم برای عاملان این قتل های به نوعی پشتگرمی محسوب می شود.
البته در هیچ کجای دنیا سد معبر مجاز نیست، و یکی از اقدامات برای زیباسازی شهر، رفع سد معبر است؛ ولی به گفته آقای ابراهیمی در جایی که وضع اقتصادی اینچنین نابسامان است و افرادی به عنوان آخرین راه برای کسب درآمد به دستفروشی رومی آورند، چنین برخوردهای شدیدی تبعات امنیتی و روانی دارد: «رویه این است که با چنین برخوردهایی می خواهند پیغام های دیگری هم به مردم برسانند. در دهه ۷۰، جریان های امنیتی یک سری از افرادِ بقول خودشان اراذل و اوباش و گنده لاتهای تهران را سازماندهی کردند و زیر پر و بال خودشان گرفتند – مثل ناصر سیگارودی ملقب به ناصر سگسبیل – و بعد از او استفاده کردند تا جعفر خجندی، معروف به جعفر جنی از اراذل شرق تهران، و چند فرد دیگر از این قماش را از میان بردارند.»
اما افرادی که به عنوان مأمور شهرداری عمل می کنند، و مثلاً در حمله به کارواش قدس و زدن دستفروشان نقش دارند، از چه موقع و چگونه سازماندهی شدند؟ آقای امیرابراهیمی در این باره چنین می گوید:
به نظر می رسد که لاتها و اراذل و اوباش – یا لشکر غیررسمی روحانیت حاکم – برای دو هدف مختلف و در دو جای جداگانه سازماندهی می شوند: یکی همین موردی بود که اشاره شد یعنی مأموران پاکسازی خیابانی و مبارزه با سد معبر و غیره، و دیگری چماقکشان حزب اللهی برای به قول امام راحل حمله به مظاهر غربی یعنی زنان، جوانان و نویسندگان و اصحاب مطبوعات و غیره – همان طور که در بند میم وصیتنامهاش آمده، آنجا که می گوید آزادی به شکل غربی، حرام است و «مردم و جوانان حزباللهی، اگر برخورد به یکی از این امور نمودند به دستگاههای مربوطه رجوع کنند و اگر آنان کوتاهی کردند، خودشان مکلف به جلوگیری هستند.»
آقای ابراهیمی در این باره می گوید سردسته های این گروههای اراذل و اوباش را جذب خودشان کردند و خیلی از این افراد اصلا نمی دانستند برای چه کسی و کدام نهاد دارند کار می کنند. خیلی از اراذل و اوباش رده میانی را توسط سردسته ها از بین می برند تا جایی که نوبت به حلقه آخر می رسد. سیامک سنجری را – که آخرین حلقه از حذف اراذل و اوباش و گنده لاتهای تهران، و کارش شناسایی و حذف لاتها بود – جریان امنیتی رأسا توسط تیم معروف به تیم قتل های زنجیره ای – یعنی سعید امامی و اعوان و انصارش – از میان برداشت.
وی می افزاید بند میم وصیتنامه امام ایجادکننده و تقویت کننده جریان های خودسری است که در کشور می بینیم – وقتی سعید حنایی را بعد از جنایت های بسیار، در مشهد گرفتند، گفت من بر اساس بند میم وصیت نامه امام این کارها را انجام دادم. قتل های محفلی در کرمان هم بر همین اساس انجام گرفت؛ ضمن آن که عاملان قتل ها از آیت الله مصباح یزدی هم خواسته بودند در این باره فتوا بدهد.