لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ ایران ۰۰:۱۵

سعید مرتضوی – بخش نخست: پوزش خواهی از بابت جنایت کهریزک


صفحه آخر ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶: پوزش خواهی سعید مرتضوی و جنایت کهریزک
لطفأ صبر کنيد

No media source currently available

0:00 0:53:59 0:00

نام بازداشتگاه کهریزک با نام قاضی سعید مرتضوی گره خورده است. اما اولاً کهریزک "تنها جنایت او" نیست؛ ثانیاً "جنایت او تنها" نیست. برنامه صفحه آخر بیست و ششم شهریور ماه ۱۳۹۵ خورشیدی، برابر با شانزدهم سپتامبر ۲۰۱۶ میلادی به سعید مرتضوی و گوشه‌هایی از جنایت کهریزک می‌پردازد.

سعید مرتضوی، متهم اصلی جنایت کهریزک، در روز ۲۱ شهریور نامه‌ای در عذرخواهی از آنچه بعد از انتخابات سال ۸۸ در آن بازداشتگاه اتفاق افتاده منتشر کرد.

در این نامه یک صفحه و نیمی، که خطاب به رئیس دادگاه تجدید نظر پرونده کهریزک نوشته شده، مرتضوی سه جوان کشته شده در اثر شکنجه در کهریزک – امیر جوادی‌فر، محسن روح الامینی و محمد کامرانی – را "شهید" می‌خواند؛ یعنی به زعم او آن‌ها دیگر اصحاب فتنه و توطئه علیه نظام نیستند. متن نامه مرتضوی در ویدیوی زیر آمده است:

صفحه آخر ۲۶ شهریور - قسمت اول
لطفأ صبر کنيد

No media source currently available

0:00 0:07:22 0:00

پیش از بررسی جنایت کهریزک، مرور کوتاهی داریم بر پیشینه سعید مرتضوی. او ۴۹ سال دارد و متولد میبد – یا به گفته بعضی، متولد تفت – در استان یزد است. در زمان انقلاب ۱۱ سال داشت. در دوره دبیرستان عضو بسیج شد، و بعد هم بدون کنکور و با سهمیه بسیج وارد دانشگاه آزادِ تفت شد. مرتضوی یکی از ۳۰۰۰ نفری بود که در آن دوره، به عنوان کارآموز به استخدام قوه قضائیه درآمد و به دستگاه قضاییِ شهر بابک منتقل شد؛ و بلافاصله در سمت دادیار و مسئول واحد اجرای احکام مشغول به کار شد. در آن تاریخ تنها ۱۹ سال داشت. در کمال حیرت می‌بینیم که در بیست سالگی، با گذراندن یک دوره کارآموزی و پس از تنها ۹ ماه کار، رئیس دادگاه حقوقی شهر بابک شد. و همزمان به اعضای مؤتلفه نزدیک شد. اسدالله بادامچیان از رؤسای مؤتلفه، که آن موقع معاون سیاسی قوه قضائیه بود سعید مرتضوی را با خود به تهران برد و در دفتر خودش به او کار داد. در تهران دروازه‌های موفقیت یکی یکی به روی او باز شد. اول رئیس دادگاه امنیتی تهران - ویژهٔ صدور احکام وزارت اطلاعات – شد و بعد در ۲۸ - ۲۹ سالگی به ریاست دادگاه عمومی و انقلاب تهران رسید. شیخ محمد یزدی، رئیس قوه قضائیه وقت، او را به مجتمع کارکنان دولت و رئیس دادگاه مطبوعات برد، و بعد هم از اردیبهشت ۸۲ به حکم هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضائیه وقت، دادستان عمومی و انقلاب تهران شد.

مرتضوی هرجا که مورد سؤال قرار گرفته، پاسخش این بوده که "دستور از بالا داشتم." البته نشانه‌های زیادی در اثبات حرفش دارد – از جمله وقتی خامنه‌ای، مطبوعات دوره خاتمی را "پایگاه دشمنان" خواند، مرتضوی بیش از ۱۲۰ نشریه را یکجا توقیف کرد – اقدامی که به "توقیف فله‌ای مطبوعات" معروف شد. شمار زیادی از روزنامه نگاران را به زندان انداخت و شخصا از آن‌ها بازجویی کرد. کم نیستند روزنامه نگاران قَدَری مثل شمس الواعظین که از ضربه مرتضوی هنوز خانه نشین‌اند.

سعید مرتضوی درمقام دادستان تهران خودش هم رأسا و در خیابان حکم اعدام در ملأ عام جاری می‌کرد.

روز دوم تیرماه ۸۲، مرتضوی دادستان تهران بود که زهرا کاظمی، عکاس ایرانیِ مقیم کانادا، که برای سفر به تهران رفته بود وقتی از خانواده زندانیانی که در مقابل زندان اوین اجتماع کرده بودند، عکس می‌گرفت، بازداشت شد. او را به داخل زندان اوین کشاندند، و بعد، اعلام شد که در روز ۱۸ تیر ۸۲ در زندان درگذشته.

بنا به اعلام پزشکی قانونی دلیل مرگ، برخورد جسمِ سخت به سرِ زهرا کاظمی بوده. بهنام وفاسرشت، از فعالین دانشجویی دانشگاه بهشتی، که همان موقع زندانی بوده، به شهرزادنیوز گفت: "پنجم تیر ۸۲ [سه روز بعد از بازداشت زهرا کاظمی] به علت اعتصاب غذا در بهداری ۲۰۹ بستری بودم، و دکتر کشیک – دکتر اکبری، که از پرسنل وزارت اطلاعات بود – گفت چشم‌ بندم را بالا بزنم و مرا به اتاق دوم بهداری ۲۰۹ در زندان اوین برد که اتاقی مخصوص دندانپزشکی بود؛ و سعی می‌کرد مرا به شکستن اعتصاب غذا و دریافت سرُم راضی کند.

مشغول گرفتن فشار خون من بود که در همین لحظه چهار نفر وارد اتاق اول بهداری شدند. در دست دو نفر باتوم بود و فردی را که در پتو پیچیده شده بود و موهای آشفته‌اش بیرون بود کشان کشان وارد اتاق کردند و دکتر را صدا کردند.

دکتر حدود یک ربع مرا رها کرد و مشغول معاینه آن خانم شد. من سه نفر از آن چهار نفر را شناختم که عبارت بودند از قاضی مرتضوی، مظفر تهرانی از پرسنل وزارت اطلاعات و فردی به نام ستوده که از بازجویان وزارت اطلاعات بود.

مرتب از دکتر سوال می‌کردند آیا زنده هست یا نه؟ در این لحظه مرتضوی متوجه حضور من در این محل شد و به همراه مظفر تهرانی با مشت و لگد به جان من افتاد و دستور داد مرا به سلول ببرند. از زیر چشم بند پرونده‌ای بر روی میز ورودی بهداری دیدم که با ماژیک روی آن نوشته شده بود "زهرا (زیبا) کاظمی". صورت آن خانم، کاملا خونین بود و در مسیری که مرا به سلول می‌بردند کف زمین خون آلود بود. پس از نیم ساعت، صدای رفت و آمد و همهمه، و سپس صدای آژیر آمبولانس شنیده شد که از محل دور می‌شد".

مجلس ششم سعید مرتضوی را به عنوان متهم اصلی قتل زهرا کاظمی معرفی کرد؛ ولی پرونده در دستگاه قضایی ایران مختومه شد.

در یک مورد دیگر، مرتضوی در سال ۸۵ در حالی که دادستان تهران بود، متهم می‌شود به فروش سؤالات کنکور. داستان این بود که علیرضا زاکانی، از اصولگرایان سه دوره مجلس، به ریاست هیأت تحقیق و تفحص از آموزش عالی کشور منصوب شد. وی در گزارشش نوشت: "دادستان تهران، یعنی مرتضوی با "مفقود کردن پرونده‌ها و عدم ثبت آنها در دفاتر دادستانی موجب کور کردن سرنخ‌های پرونده شده است. مرتضوی همچنین پرونده متهمان را به شعبه مورد نظر خود فرستاده و باعث شده که "احکام سبکی" در مورد آنها صادر شود." و به این ترتیب، پرونده فروش سوآلات کنکور هم بسته شد!

اما ببینیم فروش سؤالات کنکور چقدر درآمد دارد؟ به گفته شهریار مشیری، عضو کمیسیون آموزشِ وقتِ مجلس: "سالانه حدود ۴۰۰ میلیارد تومان هزینه کلاس‌های کنکور و خرید و فروش سوالات کنکور می‌شود."

سعید مرتضوی تا شهریور ۸۸ دادستان تهران بود – یعنی در گرماگرم تظاهرات و اعتراضات خیابانی به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، و کشتار معترضان در تهران و دیگر شهرها به دست نیروهای وابسته به سپاه و تک تیراندازان، که نمونه معروفش قتل ندا آقاسلطان در خیابان کارگر شمالی بود. اما در شهریور ۸۸ سعید مرتضوی به حکم رئیس جدید قوه قضائیه، صادق لاریجانی، معاون دادستان کل کشور شد!

یکی از جوانانی که آن روز در خیابان دستگیر، و به کهریزک منتقل شد، مسعود علیزاده ست. گفتگویی منتشر شده از وبسایت توانا با مسعود علیزاده، که بخش‌هایی از آن به شرح زیر است:

"من مسعود علیزاده سال ۱۳۶۲ در شهر تهران به دنیا آمدم. از کودکی دوست داشتم که روزی مهندس شوم و در کنار آن هم به کار خوانندگی ادامه دهم. اما این آرزوها برای من گویی خیلی بزرگ بود. در زمانی که فقط ۱۷ سالم بود، پدرم به خاطر چربی خون و دیابت درگذشت. ۱۷ سالگی بهترین سن جوانی است، ولی من در آن سن حکم یک پدر را در خانه داشتم و برای مخارج زندگی شروع به کار کردم، فوت پدرم برای من و خانواده بسیار سخت بود و تا به امروز هم نتوانستم پدرم را از یاد ببرم و جای خالی پدر همیشه در زندگی ما احساس می‌شود ..." او در مورد شرایط بازداشتگاه کهریزک می‌گوید:

صفحه آخر ۲۶ شهریور - قسمت دوم
لطفأ صبر کنيد

No media source currently available

0:00 0:08:48 0:00

مسعود علیزاده پس از تشریح شکنجه‌های گروهی، در مورد شکنجه‌های شخصی که خودش تجربه کرده هم توضیحاتی داد.

صفحه آخر ۲۶ شهریور - قسمت سوم
لطفأ صبر کنيد

No media source currently available

0:00 0:08:05 0:00

مسعود علیزاده بارها اشاره کرده که در اوج شکنجه، "کاملاً می‌دیدم که روح از بدنم جدا شد. خودم را می‌دیدم که بالای سرِ من ایستاده و به شکنجه‌گر می‌گفت: نزن." او می‌گوید "دیگر توان فریاد زدن نداشتم ، فقط از بالا شاهد صحنه بودم. از هوش رفتم و وقتی بعد از چهار، پنج دقیقه به هوش آمدم، دیدم چند نفر بالای سرم ایستاده‌اند و گریه می‌کنند. دیگر انگیزه‌ای برای زندگی نداشتم، واقعاً برایم سخت بود، ولی یک لحظه به خودم گفتم نباید بخوابم. باید زنده بمانم. مرا وارد قرنطینه کردند و همه بچه‌ها دورم جمع شده بودند و گریه می‌کردند. یادم نیست که آن شب بر من چه گذشت. فردای آن روز تمام زخم‌های بدنم به شدت عفونت کرده بود. تب شدیدی داشتم. نمی توانستم به پهلو بخوابم چون پهلوهایم براثر ضربه، زخم شده و چرک کرده بود. شرایط بازداشتگاه کهریزک خیلی سخت بود."

"جمله‌ای از محسن روح الامینی یادم است: روز چهارمی که در بازداشتگاه کهریزک بودیم، همه ناله کردیم که ما بی‌گناهیم و کاری نکرده‌ایم. یعضی می‌گفتند ای کاش بیرون نمی‌آمدیم. محسن گفت "ما برای آرمانمان از خانه بیرون آمدیم، و باید تا آخر بایستیم. اینقدر زود خودتان را نبازید." من از حرف محسن خیلی خوشم آمد. او به ما روحیه داد و ما به زندگی امید پیدا کردیم. آن روز ما را به حیاط بردند تا موهایمان را کوتاه کنند. ماشین‌های اصلاح دستی خراب بود و همان طور که موی ما را می‌زدند، پوست سرمان هم کنده می‌شد. محسن نزدیک به من بود. صدایش را شنیدم که گفت: "موهایم را می‌توانی بزنی، ولی عقیده‌ام را نمی‌توانی عوض کنی." این حرفش در گوش من و دوستانم که در کهریزک بودیم، نشست و هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم. او پسر باشهامتی بود و در راه آزادی جانش را از دست داد."

یکی دیگر از بچه‌هایی که در بازداشتگاه کهریزک کشته شدند، امیرجوادی‌فر بود که گویا قبل از مرگ، بینایی‌اش را هم در اثر شکنجه از دست داده بود. مسعود علیزاده درباره او می‌گوید: "در همان روز چهارم در کهریزک، امیر جوادی‌فر حالش خیلی بد شده بود. جلوی در دستشویی خودش را به من رساند و گفت: "نمی‌دانم چرا یکی از چشم‌هایم نمی‌بیند." برایم خیلی سخت بود که بگویم بینایی یک چشمت را از دست داده‌ای. گفتم انشاء‌الله خوب می‌شوی. او ناله می‌کرد که: "مادر چشمم را به من برگردان." بعداً فهمیدم که مادر امیر فوت کرده بود."

درباره تجاوز جنسی در کهریزک، که خیلی سرو صدا کرد، مسعود علیزاده گفت: "به ما تجاوز نشد. اگر عده ما کمتر بود، مجرمان خطرناک صددرصد به ما تجاوز می‌کردند. ولی چون ما خیلی زیادبودیم، جرأت این کار را نداشتند. مجرمان خطرناک در بین بچه‌های کم سن و سال می‌خوابیدند، آن‌ها را نوازش می‌کردند و می‌خواستند با آن‌ها رابطه داشته باشند. البته به من تجاوز نشد، ولی ما به چشم خودمان شاهد تجاوز بودیم. مجرمان خطرناک به مجرمان خطرناک دیگر تجاوز می‌کردند. فردی بود به نام "بابا علی" که حدود شصت سال داشت. او را می‌بردند به دستشویی و همگی بهش تجاوز می‌کردند. ما نمی‌توانستیم از دستشویی استفاده کنیم. مجبور بودیم صبر کنیم تا این‌ها کارشان تمام شود، بعد. دیدن این صحنه‌ها خیلی سخت بود، مخصوصاً برای بچه‌هایی که شانزده، هفده سال بیشتر نداشتند."

مسعود و دیگر بازداشتی‌ها پنج روز در کهریزک بودند، و بعد به زندان اوین منتقل شدند. او می‌گوید محسن روح الامینی و امیر جوادی‌فر هر دو در همان روز پنجم و در فاصله بازداشتگاه کهریزک تا اوین جان خود را از دست دادند: "آن روز می‌خواستند ما را به اوین منتقل کنند. محسن حالش خیلی بد شده بود. در حیاط بازداشتگاه کهریزک خوابیده بود. همان روز استوار گنج بخش، با کمربندش سه، چهار بار محکم به پشت محسن زد. کمر محسن به خاطر آلودگی بازداشتگاه و زخم‌هایی که داشت، عفونت کرده بود، و وقتی او را با کمربند زدند، چرک از لباسش بیرون زد. امیر (جوادی‌فر) هم حالس خیلی بد بود و رفت در سایه‌ای نشست. رئیس بازداشتگاه، سرهنگ کمیجانی، امیر را به جرم این که در سایه نشسته بود، از سایه بیرون کشید و با پوتین پنج، شش لگد به دنده‌های شکسته‌اش زد. امیر از حال رفت، و من یک لحظه فکر کردم که او مرده. نمی‌دانم آقای کمیجانی بچه دارد یا نه، ولی آخر چطور می‌توانید کسی را که زخمی است، اسیر است و دارد جان می‌دهد، زیر لگد له کنید؟!"

"باری، به ما دستبند زدند – دستبند پلاستیکی – و سوار اتوبوس، راهی اوین کردند. در بین راه، تقریباً جلوی بهشت زهرا، بود که امیر جوادی‌فر جانش را از دست داد. هر چه در راه بچه‌ها به مأموران اصرار کردند که یک قطره آب به او بدهند، مأموران گوش نکردند، و او با لبان تشنه با ما خداحافظی کرد. خیلی مظلوم بود..."

"ما را دوباره سوار اتوبوس کردند و از بهشت زهرا به سمت اوین بردند. از این که از جهنم کهریزک زنده بیرون می‌رفتیم، خیلی خوشحال بودیم. ولی نمی‌دانستیم قرار است دوستانمان را از دست بدهیم." علیزاده می‌گوید چند نفر از زندانیان کهریزک، از جمله محمد کامرانی و محسن روح الامینی، بعد از رسیدن به اوین جان باختند، اما مرگشان ناشی از شکنجه‌های کهریزک بود:

صفحه آخر ۲۶ شهریور - قسمت چهارم
لطفأ صبر کنيد

No media source currently available

0:00 0:07:12 0:00

مسعود علیزاده، از بازماندگان جنایات بازداشتگاه کهریزک است. آقای پورمختار – که علیزاده به نامش اشاره می‌کند و می‌گوید جزو گروهی بود که به زور از زندانیان کهریزک رضایت می‌گرفتند – از نمایندگان مجلس بود. یادمان باشد اگر قاضی سعید مرتضوی الآن – به شیوه خودش –از جنایتی که در کهریزک کرده عذرخواهی می‌کند، اولاً کهریزک "تنها جنایت او" نیست؛ ثانیاً "جنایت او تنها" نیست: کسانی که رئیس، همدست، و سفارش دهنده‌اش بودند از همان موقعی که به سفارش بیت آقا دادستان تهران شد، همه در این جنایت سهیم‌اند.

هفته آینده به بخش دیگری از جنایات سعید مرتضوی می‌پردازیم، و سفارش‌هایی را که در پیوند با سعید مرتضوی شده – از دادن سمت و اختیارات و مسئولیت‌هایی که به او داده شده – صریح‌تر مطرح خواهیم کرد.

XS
SM
MD
LG