در ادامه برنامه هفته گذشته با موضوع بیست و پنجمین سالگرد قتل دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر قبل از انقلاب، برنامه صفحه آخر بیست و دوم مرداد ماه ۱۳۹۵ خورشیدی برابر با دوازدهم ژوئیه ۲۰۱۶ میلادی به عواملی میپردازد که در قتل این شخصیت تاریخ معاصر ایران دست داشتند.
دکتر شاپور بختیار، از رهبران جبهه ملی ایران، از مخالفان حکومت محمدرضا شاه – و به گفته خودش مخالف استبداد سلطنتی – بود، و چند بار در همان نظام زندانی شده بود. او در نهم دی ۱۳۵۷ پیشنهاد شاه را برای نخست وزیری پذیرفت.
بختیار میگفت در وضعیت فعلی سه راه وجود دارد: یا باید خود را کنار بکشی و بگویی "به من چه"، یا با حکومت جدید سازش کنی، و یا پیشنهاد را بپذیری و سعی کنی جلوی یک دیکتاتوری دیگر را بگیری. جبهه ملی ایران با حکومت برآمده از انقلاب سازش کرد، و البته خود قربانی همین حکومت شد – چون خمینی جبهه ملی را مرتد خواند. به محض اینکه بختیار نخست وزیری را پذیرفت، از جبهه ملی اخراج شد. بختیار شرطهایی برای پذیرش نخست وزیری تعیین کرد که شاه همه را پذیرفت – از جمله انحلال ساواک، آزادی همه زندانیان سیاسی، آزادی کامل مطبوعات و بیان، و غیره.
گفته میشود هنگامی که بختیار نخست وزیری را پذیرفت، شاه در حضور بختیار به امرای ارتش گفت در غیاب من، از بختیار دستور بگیرید. اما بعد از آن که بختیار از سالن خارج شد، شاه به امرای ارتش گفت "از حسین فردوست دستور بگیرید."
درباره صحت و سقم این نقل، و این که مگر شاه به او اعتماد نداشته، دکتر منوچهر رزم آرا، وزیر بهداشت دولت دکتر بختیار و دوست قدیمی او میگوید:
"این نقل کاملاً درست است؛ و کاملاً نشانگر آن است که شاه فقید در پیشنهاد نخست وزیری به شخص دکتر بختیار، صمیمیت و خلوص نیت لازم را نداشت. این مطلب در دو مورد به منصه ظهور رسید – یکی در زمینه شورای فرماندهان ارتش، که شاه سی ساعت با فرماندهان نظامی و در حضور بختیار رایزنی کرد و در پایان گفت: "در غیاب من از نخست وزیر دستور بگیرید." وقتی مذاکرات به پایان رسید، بختیار اجازه گرفت و از حضور شاه مرخص شد. سپس فرماندهان بلند شدند تا اجازه مرخص شدن بگیرند؛ ولی شاه به آنان گفت که بنشینند. و آن جمله معروف را گفت که: "در غیاب من، دستور از تیمسار فردوست بگیرید." این حقیقتی است که لااقل دو نفر از کسانی که در آن جمع حاضر بودند با من در میان گذاشتند. این نشان میدهد که شاه فقید به هیچ وجه با میل و رغبت بختیار را به نخست وزیری دعوت نکرد؛ تنها از روی اجبار زمان بود. شاه با خصایصی که داشت، اصلا و ابدا با چنین دولتی نمیتوانست نظر خوب داشته باشد، ولو این که تمام شرایط او را پذیرفته بود – از جمله انتخاب وزرا و اجرای تمام مفاد قانون اساسی."
ارتشبد حسین فردوست، رئیس بازرسی شاهنشاهی – که از بچگی دوست و همکلاس شاه بود و شاه شخصاً به او اعتماد داشت – خیلی سریع با حکومت برآمده از انقلاب همکاری کرد – درست یک روز پیش از آن که شاه برای آخرین بار ایران را ترک کند – یعنی کمتر از یک ماه مانده به روز ۲۲ بهمن. ضمن این که فردوست تلاش کرد تا با همکاری ژنرال هایزر آمریکایی ارتش را فلج کند و همو باعث شد ارتش اعلام بیطرفی بکند. او در زمینگیر کردن نظام پادشاهی و برآمد انقلاب ۵۷ نقش چشمگیری داشت. چطور بود که شاه مطلقاً فردوست را نمیشناخت، و پنهانی به فرماندهان ارتش میگفت در غیاب من از او دستور بگیرید – از کسی که داشت نظام پادشاهی را دودستی تحویل روحانیون میداد؟ دکتر رزم آرا در این باره میگوید:
"این اولین و آخرین اشتباه شاه فقید نبود. اطراف پادشاه را آدمهای ناصحیح و ناسالمی گرفته بودند و این بلایی که به سر مملکت و به سر خودشان آمد، به همین علت بود. من از طریق برادرانم که در ردههای بالای ارتش بودند، در جریان خبرها قرار داشتم. رضاشاه هر غروب برای مراسم شامگاه به دانشکده افسری سر میزد، و در آن موقع محمدرضا، ولیعهد و در آن دانشکده مشغول تحصیل بود. یک روز وقتی دانشجویان در مراسم شامگاه رژه رفتند، رضاشاه متوجه فردوست شد و گفت او را بیرون بیاندازند. ولیعهد آن روز، یک هفته اعتصاب غذا کرد تا او را برگرداند. فردوست به مثابه "کرمی بود که عوامل اینتلیجنس سرویس در داخل میوه جاسازی کرده بودند". اینتلیجنس سرویس در مدرسهای که محمدرضا در سوئیس تحصیل میکرد، دو نفر را داشت: یکی حسین فردوست که همسن محمدرضا بود، و دیگری پسر باغبانی بود به نام ارنست پرون، که او هم عضو سازمان جاسوسی انگلیس بود، و همراه شاه به ایران آمد و از محارم نزدیک شاه فقید بود. رضاشاه به جاسوس بودن این دو نفر پی برده بود و میخواست هر طور شده از دربار براند که برخورد کرد به مقاومت فرزندش ولیعهد. این بدبختی است که شاه فقید آن چه که به سرش آمد به خاطر این بود که اطرافش را آدمهای ناصالح و مشکوک پر کرده بودند."
مواردی از این دست زیاد است و این مسائل را نمیشود به حساب تصادف یا ناآگاهی گذاشت.
از جمله این که بختیار، تیمسار فریدون جم، رئیس ستاد ارتش قبل از انقلاب را که سال ۵۲ بازنشسته شده بود، به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد اما شاه نپذیرفت که ارتشبد جم، اختیاراتی را که میخواست در وزارت دفاع داشته باشد. این، اختلافی بود که قبلا هم تیمسار جم با شاه داشت. تیمسار فریدون جم از امرای ارتش فرد باسواد و مطلعی بود. چند زبان را به خوبی میدانست و ترجمههایی – از جمله از آثار ادبی – داشت و حتی اشعار فریدون توللی را به اسپانیولی ترجمه کرده بود.او در دوران انقلاب از مخالفان اعلامد بی طرفی ارتش بود. باری، محمدرضا شاه او را برای وزارت جنگ نپذیرفت. شش روز بعد از این که شاه، حکم نخست وزیری بختیار را امضا کرد، آمریکا ژنرال رابرت هایزر را – بدون اطلاع شاه و بختیار، یعنی قاعدتا با اطلاع بازرگان و خمینی – به ایران فرستاد برای قانع کردن امرای ارتش به اعلام بی طرفی، و برای جلوگیری از حمایت احتمالی ارتش از دولت بختیار. از این وقایع میشود چنین نتیجه گرفت که دولت آمریکا بر سرِ مسئله فلج کردن ارتش با خمینی توافق کرده بود. ماجرای تیمسار فریدون جم، شاه و بختیار چه بود؟ آیا مخالفت شاه با وزارت جنگ تیمسار جم در شکست دولت بختیار و اعلام بیطرفی ارتش تعیین کننده بود؟ به نظر دکتر رزم آرا:
"این مطالب حقایق واقعاً تلخی است که وجود دارد. ضربه اول را بختیار از جبهه ملی خورد که از پشت به او خنجر زد و او را از جبهه ملی اخراج کرد. ضربه دوم هم این بود که شاه، شرایط تیمسار جم را برای وزارت دفاع قبول نکرد و او هم وزارت دفاع را نپذیرفت. وقتی تیمسار جم به حضور پادشاه شرفیاب شد، شاه به او گفت: "من از شما نخواستم بیایید. بختیار شما را خواست!" تیمسار جم پیشنهادش این بود که فرمانده ارتش بشود – یعنی رئیس کل ستاد ارتش – که این پست را به فردوست خائن دادند. وقتی تیمسار جم دید که پادشاه پیشنهادش را قبول نمیکند، وزارت جنگ را رد کرد. البته باید گفت یکی از بلاهایی که به سر ایران آمد این بود که سال ۵۲ تیسمار جم مجبور شد استعفا بدهد و تقریباً به حالت تبعید به اسپانیا فرستاده شد – البته با پست سفارت کبری. دلیلش هم این بود که تمام فرماندهان ارتش، تیمسار جم را دور میزدند و مستقیم با خود شاه تماس میگرفتند. این امر نمیتوانست سازمان صحیحی در ارتش ایجاد کند. سال ۵۷ هم، وقتی از ملاقات شاه بیرون آمد، به بختیار گفت من در این شرایط، وزارت را نمیپذیرم. اگر پیشتر با افراد دیگری مثل بازرگان ملاقات داشته، من خبر ندارم؛ ولی آنچه که من می دانم این است که ژنرال هایزر که به ایران آمد، با تمام مراجع از روحانیون و ملی-مذهبیها که منتظر فرصت بودند، و با بازرگان و تیمسار فردوست تماس گرفت، و آن بساطی که منجر شد به اعلان بیطرفی ارتش، چکیده فعالیتهای هایزر بود با فردوست و قره باغی و حتماً با بازرگان و عواملی که آن روز فعالیت میکردند برای موفقیت انقلاب اسلامی."
"تیمسار قره باغی رئیس ستاد ارتش دوران دکتر بختیار شد. بختیار اصلا موافق این انتصاب نبود. پس از مخالفت ارتشبد جم، به نظر بختیار فرد مناسب سپهبد بدرهای یا سپهبد مهدی رحیمی بود. البته خسروداد هم بود ولی او درجهاش پایینتربود و سرلشگر بود."
"در دولت ۳۷ روزه بختیار، هیئت دولت پنج جلسه برگزار کرد. منتهای مراتب، وضع به قدری متشنج و آشفته بود که فقط موضوعات روزمره مطرح میشد. موج اعتصابات تمام مملکت را گرفته بود. امور کشور مختل و فلج شده بود. شغل نبود، بانکها بسته بودند. در مورد مواد غذایی گرفتاری هایی وجود داشت. در قسمت بهداری، داروخانهها دارو نداشتند. طلبی که ماهها از دولت داشتند، پرداخت نشده بود. اینها گرفتاریهایی بود که در این پنج جلسه هیأت دولت با آن رو به رو بودیم. در آنجا مذاکره بود و یکی دوبار راجع به وضع مملکت و موضع ارتش مفصل صحبت شد –تیمسار ارتشبد شفقت که وزیر جنگ، و در بین امرای ارتش، تنها کسی بود که اسمش را از پای بیانیه بیطرفی ارتش خط زد هم حضور داشت. یک جلسه کامل هیأت دولت به آمدن خمینی و بستن فرودگاه مهرآباد، و بازشدن اجباری آن اختصاص یافت."
"من روز ۲۲ دسامبر ۱۹۷۸، برای دیدن همسر و فرزندانم و گذراندن تعطیلات کریسمس به پاریس رفتم. بختیار گلایه می کرد که الآن در این وضعیت کشور کجا میروی؟ به ایشان گفتم من در پاریس خواهم بود و هر وقت کاری داشتید با من تماس بگیرید فوراً خودم را خواهم رساند. روز ۲۲ دسامبر وارد پاریس شدم. عید کریسمس را با همسر و فرزندانم گذراندم و صبح روز ۲۹ دسامبر، بختیار از تهران به من تلفن کرد که باید فوری برگردی. گفت بعد از اتفاقاتی که افتاده و سنجابی آمده و من از جبهه ملی اخراج شدهام و [شادروان] دکتر صدیقی هم نخست وزیری را نپذیرفته، خود من دولت را تشکیل میدهم و تو هم باید بیایی و مسئولیتی در کابینه بپذیری. او همچنین گفت: "اگر میتوانی برو به نوفل لوشاتو و این پیرمرد را آنجا ببین." این طور شد که من روز سیام دسامبر ۱۹۷۸، به نوفل لوشاتو رفتم و در حدود ۲۰-۲۵ دقیقه با آقای خمینی صحبت کردم. این درست همان روزی بود که بختیار فرمان نخست وزیری را پذیرفت."
"در نوفل لوشاتو برای دیدن خمینی به آیت الله اشراقی، داماد وی، متوسل شدم و او چند دقیقه بعد مرا به منزل آقای خمینی راهنمایی کرد. من تنها نبودم. پسر یکی از اعضای جبهه ملی به نام فرهنگ قاسمی و تیمسار سطوتی هم بودند. صادق قطب زاده، آخوند جلاد، غفاری، و شاید آقای ابراهیم یزدی هم آمدند و نشستند. آنها از روی کار آمدند دولت بختیار خبر داشتند، چون فهرست اعضای کابینه همان روز در روزنامه لوموند منتشر شده بود. من با احترام شروع به صحبت با آیت الله کردم و گفتم امشب باید به تهران برگردم. با آشفتگیای که الآن در تهران هست، و شما قرار است تشریف بیاورید، و این طور که استنباط میشود شاه هم به طور موقت یا برای همیشه از کشور خواهد رفت، نظر شما را راجع به این وضع میخواستم بدانم. آقای خمینی گفت هیچ نگران نباشید، من دستوراتم را دادهام، تمام تصمیمات گرفته شده و هیچ جای نگرانی نیست."
در پاسخ به این سؤال که چرا بختیار هواپیمای حامل خمینی را سرنگون نکرد، خود دکتر بختیار بعد از ترک ایران چنین گفت:
"اولا که راه دیگری نبود. تنها راه این بود که وقتی از سرحد غرب وارد میشد، به تیمسار ربیعی بگویم طیارهاش را بزند. من حساب همه چیز را کرده و همه جوانب را در نظر گرفته بودم. وقتی هم به پاریس رفتم، هدفم از دیدن او این بود که او را از آن الوهیتی که خودش برای خودش درست کرده بود، به پایین بکشم و مانند دو ایرانی با هم حرف بزنیم – البته به شرط این که او ایرانی تلقی بشود! ولی دلیل دیگر و مهمتری وجود داشت: هفتاد و دو تن عرب بر سر اختلاف عقیدتی و غیره در صحرای کربلا کشته شدند. ما هنوز هزار و چهارصد سال است که بر سر خود و بر مغز یکدیگر میزنیم. آن وقت میدیدید که مردم میگفتند این همان مهدی بود که منتظرش بودیم و داشت میآمد؛ و پسر شمر – که من باشم! – زد و او را نابود کرد."
اما به راستی، هیچوقت در این باره با دکتر بختیار یا در پنج کابینه صحبتی نشد؟ دکتر منوچهر رزم آرا میگوید: "به هیچ عنوان. حتی وقتی دولت دستور داد فرودگاه مهرآباد را برای ۱۲ ساعت ببندند، در واکنش، میلیونها نفر در تهران به خیابانها ریختند. هواپیما هم متعلق به شرکت ارفرانس بود و دولت امکان نداشت دستور ساقط کردن آن را بدهد. نکتهای که تا به حال ناگفته مانده بود این که دو، سه فروند جنگنده اف-۱۶ آمریکا، آن هواپیمای ارفرانس را همراهی و اسکورت میکردند تا سالم به تهران برسد. حتی از ارفرانس به من تلفن کردند و پرسیدند که آیا دولت دکتر بختیار امنیت این هواپیما را تضمین میکند؟ من در جواب گفتم طبق آنچه که عرف بین المللی هست، این هواپیما در فضای هوایی ایران امنیت خواهد داشت، و از طرف دولت در این ماجرا دخالتی نخواهد شد."
در تیرماه ۵۹ طرح کودتای نوژه لو رفت. کودتایی که قرار بود به رهبری عدهای از افسران نیروی هوایی ارتش از پادگان شاهرخی همدان شروع کنند، و اقامتگاه خمینی و چند نقطه کلیدی را بمباران، و سپس مجلس و رادیو تلویزیون را اشغال کنند. حزب توده ایران طرح کودتا را لو داد به روحانیون حاکم؛ و نتیجهاش این شد که ۱۲۱ نفر از افسران نیروی هوایی ارتش به حکم ریشهری – حاکم شرع – اعدام شدند.
دکتر بختیار سه هفته بعد از کودتای نوژه، درباره عدم دخالتش در کودتای نافرجام گفت:
به گفته دکتر رزم آرا آقای بختیار در سازماندهی کودتا نقشی نداشت؛ اما کاملاً با برپاکنندگان آن در ارتباط بود و در جریان کار قرار داشت. بختیار اعتقاد داشت از هر دولتی باید برای مبارزه با خمینی کمک گرفت. وی از دولت تازه تأسیس صدام هم درخواست کمک کرده بود – البته قبل از حمله صدام به ایران. رادیویی در بغداد و قاهره راه اندازی کرده بود. دکتر رزم آرا همچنین اشاره کرد که ۱۵ میلیون دلار اسلحهای که خریداری شد برای کودتای نوژه، با لو رفتن کودتا به دست مجاهدین افغان افتاد: "در بازار اسلحه، دست زیاد است و دلالان اسلحه همه جا حضور دارند. اما دستی که قیام نوژه را نابود کرد، سیای آمریکا و عوامل اسرائیل بودند."
اسنادی هست که نشان میدهد کا گ ب از طرح کودتای نوژه باخبر میشود و به کیانوری و عمویی و دیگران در حزب توده میگوید که آن را اطلاع بدهند. چقدر می توان باور کرد که آمریکا و اسرائیل در لو رفتن آن دست داشتند؟ و چطور این اسلحه به دست مجاهدین افغان افتاد که در شمال کشورشان علیه اتحاد شوروی آن زمان میجنگیدند؟ دکتر رزم آرا در این باره میگوید:
"اصل مطلب این است که قیام نوژه یک قیام میهنی بود و توسط دستکم هفت-هشت نفر از تیمساران نیروی هوایی طراحی شده بود که با بختیار رابطه داشتند. مسلم است که این امکانات در اختیار دکتر بختیار بود و او از آن برای راه انداختن قیام پایگاه شاهرخی استفاده کرد. اما متأسفانه در طراحی این حمله هیچ سازماندهی صحیحی در کار نبود. پنهانکاری نبود. اما شکی نیست که دست آمریکا در شکست کودتاد در کار بود. وقتی آمریکاییها بعد از نشست گوادلوپ، کارت خمینی را بازی کردند، دیگر به هیچ عنوان روی بختیار حساب نمیکردند. برای آمریکا بختیار کنارگذاشته شده بود؛ روی خمینی حساب باز کردند و او بود که باید برنده میشد. این بود که ژنرال هایزر به ایران آمد و فردوست و قره باغی بیطرفی ارتش را اعلام کردند. برنامهریزیای روی نابسامانی ارتش شده بود تا ارتش حذف شود و انقلاب پیروز شود."
دکتر رزم آرا همچنان بر این باور است که پذیرفتن نخست وزیری از سوی شاپور بختیار و عضویت خود او در هیأت دولت بختیار کار درستی بوده است:
"من در آخر عمرم هستم. به شرفم قسم که اگر الآن در دی و بهمن ۱۳۵۷ بودم، باز هم همین کار را میکردم. بختیار تقریباً همان چیزی را گفت که من هفته پیش گفتم: در مقابل هر ایرانی که یک جو، یک اتم احساس مسئولیت و وظیفه میکرد در برابر ایران، سه راه وجود داشت. و من هم راه بختیار را انتخاب کردم.