همزمان با بیست و پنجمین سالگشت قتل فجیع دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر قبل از انقلاب، برنامه صفحه آخرپانزدهم مردادماه ۱۳۹۵ خورشیدی برابر با هشتم ژوئیه ۲۰۱۶ میلادی، به عواملی میپردازد که در قتل این شخصیت تاریخ معاصر ایران دست داشتند.
شاپور بختیار در پاریس، در منزل شخصیاش کشته شد. سروش کتیبه، منشی بختیار، و تنها کسی از نزدیکان او که در آن موقع در خانه بود، به قتل رسید – هر دو به دست تروریستهای جمهوری اسلامی.
سال ۱۳۵۹، در ادامه کشتارهای دستجمعی، ترورها و آدمرباییها و اعدامهایی که همه به اسم انقلاب و به حکم خمینی انجام شده بود، یک تروریست لبنانی به اسم انیس نقاش، در هماهنگی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با مأموریت قتلبختیار از تهران به پاریس رفت. انیس نقاش در مرداد ۸۷ به خبرگزاری فارس – خبرگزاری رسمی سپاه پاسداران – در تهران گفت: "حكم اعدام بختيار در دادگاه انقلاب صادر شد كه امام (ره) هم آن را تأييد كردند. من به بچههای سپاه گفتم كه من تجربه كار عملياتی دارم و اين كار را بر عهده میگيرم."
همزمان با سفر انیس نقاش به فرانسه برای انجام مأموریت، صادق خلخالی به خبرنگارها گفت "ما کماندو فرستادیم پاریس که بختیار را اعدام کنند." انیس نقاش میگوید وقتی خلخالی قضیه را علنی کرد، نقشه ترور به هم خورد. بعد هم به گفته خودش میخواست عجولانه کار را انجام بدهد و برگردد که موفق نشد. در این عملیات نافرجام یک افسر پلیس و یک شهروند فرانسوی کشته شدند؛ او هم دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. اما بعد از شش سال، در معامله فرانسویها با مقامات ایران بر سر گروگانهای فرانسوی در لبنان، آزاد شد و به ایران برگشت. در آن زمان، علی اکبر ولایتی وزیرخارجه، و عامل اصلی مذاکرات با فرانسویها و آزادی انیس نقاش بود.
امروز رسانههای حکومت و مشخصاً سپاه (خبرگزاری فارس و تسنیم) انیس نقاش را کارشناس مسائل خاورمیانه و "رئیس مرکز مطالعات استراتژیک امان" معرفی میکنند. در واقعیت، انیس نقاش، سالهاست در تهران به کار پردرآمد برج سازی سرگرم است. یک دفتر پر زرق و برق و یکی از برجهای بزرگ شمال تهران هم متعلق به اوست.
باری، با لو رفتن نقشه ترور بختیار و سپس زندانی شدن انیس نقاش، این مأموریت موقتاً به تعویق افتاد. دولت ایران روی دکتر بختیار و تیمسار اویسی خیلی حساس بود و نگران بود که مبادا یک وقت کودتا کنند.
تیمسار غلامعلی اویسی روز ۱۸ بهمن ۱۳۶۲ در پاریس به همراه برادرش غلامحسین اویسی با شلیک گلوله به سر کشته شد. گروه لبنانی جهاد اسلامی به رهبری عماد مغنیه مسئولیت این عملیات را برعهده گرفت. عماد مغنیه، بعدها در حزب الله لبنان فرمانده نظامی شد. عماد مغنیه به عنوان تروریست بینالمللی در بمبگذاری سفارت آمریکا چهار سال بعد از انقلاب ایران؛ حمله به ستاد نظامی اسرائیل در لبنان و سفارت اسرائیل در آرژانتین در سال ۱۹۹۲ و انفجار در مرکز همیاری یهودیان در بوئنوس آیرس نقش رهبری عملیات را داشت. سازمانهای بینالمللی برای کشتن او ۲۵ میلیون دلار جایزه تعیین کرده بودند. وی بالاخره سال ۱۳۸۶ در دمشق کشته شد.
دکتر بختیار تشکیلاتی ایجاد کرده بود در خارج از ایران به اسم نهضت مقاومت ملی ایران، که رئیس هیئت اجرائی آن دکتر عبدالرحمان برومند، نزدیکترین فرد به بختیار و همراه همیشگی او بود. او روز ۲۹ فروردین ۱۳۷۰ در مقابل آسانسور ساختمان محل سکونتش در پاریس با ضربات چاقوی مأموران جمهوری اسلامی کشته شد؛ و تنها سه ماه و نیم بعد، در نیمه مرداد ۱۳۷۰ دکتر بختیار هم به قتل رسید.
درباره جزیئات قتل دکتر بختیار روایتهای متفاوتی هست چون قاتلان وی به چگونگی این جنایت اعتراف نکردهاند. یکی از شایعترین روایتها این است که علی وکیلی راد و محمد آزادی – از اعضای سپاه – روز هشتم مرداد، یک هفته قبل از جنایت، گذرنامههای جعلی تحویل میگیرند و از طریق استانبول وارد فرانسه میشوند، و فریدون بویراحمدی که سالها عضو نهضت مقاومت ملی بود و به خانه دکتر بختیار رفت و آمد داشت، آنها را در هتلی مستقر کرد. این دو نفر و بویراحمدی، و بسا افراد دیگری مثل علی خوشکوشک – که همه جا با افتخار میگوید این ساعت مچی که به دست من است، مال شاپور بختیاراست"، که یعنی وقتی او را کشتیم از دستش باز کردم و برای یادگاری به دستم بستم– در قتل بختیار دست داشتند.
به هرحال، بعد از ظهر روز پانزدهم یا شانزدهم مرداد، دکتر شاپور بختیار و منشیاش سروش کتیبه، در منزل بختیار با کارد آشپزخانه سلاخی شدند. یکی از قاتلان– علی وکیلی راد – دستگیر و به حبس ابد شد محکوم شد؛اما بعد از ۱۹ سال، باز بنا به خبرهای غیررسمی، با کلوتیلد ریس، فرانسوی زندانی در ایران، مبادله گردید. و وقتی به ایران بازگشت، در فرودگاه امام خمینی، با استقبال رسمی جلالی نماینده مجلس، و قشقاوی سخنگوی وزارت خارجه رو به رو شد.
دکتر منوچهر رزم آرا وزیر بهداری دولت شاپور بختیار و نماینده وی در دیدار با آیت الله خمینی در پاریس در سال ۱۳۵۷، مهمان این برنامه صفحه آخر بود. وی درباره فریدون بویراحمدی، عضو نهضت مقاومت ملی چنین گفت:
"چندین بار او را دیده بودم، چون متأسفانه این فرد با دسیسهای به دست مرحوم عبدالرحمان برومند وارد نهضت مقاومت ملی شد؛ و در نهایت به قیمت جان خود آقای برومند تمام شد. اگر کمی به عقب برگردیم، میبینیم که از زمان ترور نافرجام دکتر بختیار در سال ۱۳۵۹، ایران فهرست بلندبالایی از افرادی داشت که نگران بود علیه حکومت اقدام کنند. از جمله تیمسار اویسی و بختیار، ناخدا یکم شفیق و غیره، که از زمان ورود خمینی به ایران، قصد داشتند حتماً آنها را از بین ببرند. بعد از سوء قصد نافرجامِ انیس نقاش، او به حبس ابد به علاوه ۱۸ سال حبس محکوم شد."
"منتهی در زمان میتران و وزیر خارجهاش رولان دوما، دولتهای دو کشور با هم زد و بندهایی کردند و انیس نقاش در حالی که تنها هشت سال زندان را گذرانده بود، آزاد شد و به ایران برگشت. در آن موقع، او بهترین راهنماییها را برای ترور بختیار در اختیار مقامات دولت ایران قرار داد. از جمله این که گفت دیگر امکان کشتن بختیار در خارج از منزلش نیست؛ چون اتوموبیل ضدگلوله دارد و پلیس هم به شدت از او مراقبت میکند. پس تنها راه این است که او را در منزلش به قتل برسانیم. از سال ۱۳۸۳ در کمیته سپاه یاسوج شروع به برنامهریزی کردند – و فریدون بویراحمدی را برای انجام این مأموریت نشان کردند و زیر نظر داشتند. متأسفانه یکی از اشتباهاتی که شد این بود که تعدادی از قشقاییان و بختیاریها وارد نهضت مقاومت ملی شدند و زمینه چینی کردند تا کم کم بویراحمدی در دستگاه نفوذ کرد. قشقاییان و بختیاریها از ایرانیان وطن پرست بودند ولی چون یکی از محورهای فعالیت بختیار روی عشایر ایران بود، دولت جمهوری اسلامی ایران هم روی این اقوام انگشت گذاشت و آنها را عامل نفوذ در شورا کرد. بویراحمدی در پاریس مستقر شد و در ظاهر شغل سیمکشی داشت. توسط مرحوم عبدالرحمن برومند پایش به خانه بختیار باز شد. او خودش را مثل اسب معروف تروا در نهضت مقاومت ملی جا کرد. کارهای سیمکشی منزل ایشان را هم انجام میداد، و حتماً وسایل شنود هم کار گذاشته بود. طولی نکشید که برومند او را عضو نهضت کرد و در نهایت عضو علی البدل شورا شد. بویراحمدی در آخرین جلسه شورای نهضت که ده دوازده روز پیش از قتل بختیار تشکیل شد، حضور داشت. حکومت ایران سالها روی یک برنامه شیطانی مدون کار کرده بود. برنامهریزی آنها در حیطه لجستیکی خیلی وسیع بود: از نظر مالی شش یا هفت میلیون دلار هزینه کرده بودند، و از جوانب مختلف، سازمانهای زیادی در این کار شرکت کرده بودند – از مدیرکل مخابرات گرفته تا "هندی"، برادر ناتنی خمینی و مسئول تلویزیون سیمای جمهوری اسلامی در پاریس، که در آن موقع با حسین شیخ عطار ارتباط داشت."
"در جلسه محاکمه متهمان ترور بختیار، من هم حضور داشتم. از بیست و چند متهم نام برده شد. هندی، شیخ عطار و وکیلی راد هم در ردیف متهمان نشسته بودند. دیگر متهمانی که نامشان برده شد، غایب بودند. ولی اتهامشان به طور رسمی قرائت شد."
" بدترین شکستی که به دکتر بختیار وارد شد از همین نهضت مقاومت ملی بود. این نهضت سازماندهی صحیحی نداشت؛ خیلی گل و گشاد بود و هر کسی که خواست، توانست وارد آن شود، و دکتر برومند هم در این ماجرا دست داشت – که به قیمت جان خودش هم تمام شد. فکر بختیار این بود که عوامل نسبتاً جوان، از تمام گروهها باید وارد نهضت شوند. و یک عده از افرادی که از رژیم سابق ایران دل خوشی نداشتند، از اعضای کنفدراسیون دانشجویی هم به آن راه پیدا کردند. بویراحمدی در جلسات نهضت مینشست و گوش میداد. گوشهگیر و کم حرف بود. به سبک ایلیاتی خیلی به دکتر بختیار اظهار ارادت می کرد. حدود هشت نه سالی در نهضت بود."
"پلیس فرانسه تا حدود سال ۱۹۸۹ به طور خیلی جدی از دکتر بختیار حفاظت می کرد. هشت مأمور پلیس مسلح مرتباً در اطراف ویلای سورن گشتزنی و مراقبت میکردند. با این که من سالها بود به دیدن دکتر بختیار میرفتم، هر بار مرا میگشتند. ولی از آن موقع به بعد، به ویژه با شروع روابط حسنه پاریس با تهران، سختگیریها کم شد. گیو، پسر دکتر بختیار هم، که کمیسر پلیس فرانسه و مسئولیتش محافظت از او بود، خیلی بیکفایتی از خودش نشان داد."
"روزی که این اتفاق افتاد، سهشنبه ششم اوت ۱۹۹۱، ساعت ۳:۳۰ برای کاری به منزل دکتر بختیار تلفن زدم. ایشان گفت امروز سه، چهار نفری برای دیدار پیش من میآیند. بعد از رفتن آنها به من تلفن کن و بیا."
" تروریستها – وکیلی راد، محمد آزادی و بویراحمدی، که البته همه اسامی مستعارشان است و اسامی دیگری هم دارند – حوالی ساعت چهار به منزل دکتر رفتند. در اتاق پذیرایی نشستند. نقشهای همراه برده و از امکانات نظامی ایل بختیاری برای سرنگونی حکومت ایران حرف زده بودند. محمد آزادی قد بلند و قوی هیکل بود. ظاهراً در یاسوج قصاب بوده و میگفتند مشت بر سر گاو میکوفت و گاو بیهوش میشد. او با ضربه کاراته به گردن دکتر بختیار زد طوری که گردنش خرد شد و پیش از وارد ضربات چاقو به گردن و بدنش فوت کرده بود. در این فاصله بویراحمدی به اتاق کار بختیار میرود و به سروش کتیبه میگوید بدو بیا که آقا حالش به هم خورده! وقتی سروش به اتاق پذیرایی وارد شد، به نه ضربه چاقو او را هم از پا درآوردند. خون را از سر و لباسشان شستند و با پاسپورتهای جعلی که بویراحمدی فراهم کرده بود، محل را ترک کردند. از ساعت پنج به بعد دیگر من، همسر دکتر بختیار یا هر کسی از بستگان که به او تلفن زدیم، جواب نمیداد. از همین جا نگرانیها شروع شد.همسر بختیار به گیو تلفن زد. گیو که گویا از ابتدا از ماجرا خبر داشته، میگوید شما نگران نباشید، پدرم حالش خوب است. در این فاصله، تماسی از لس آنجلس گرفته شد با فردی به نام عبداللهی از اعضای نهضت مقاومت ملی. به او گفته بودند از شیراز شنیدهایم که دکتر بختیار فوت کرده. این تلفن باعث شد که دوباره با گیو تماس بگیرند و جویای حال دکتر بختیار شوند. و او اطمینان میدهد که بختیار حالش خوب است. جسد بختیار و سروش کتیبه دو روز در خانه ماند؛ استنباط من این است که پلیس و وزیر کشور فرانسه به گیو گفته بودند حرفی نزن تا ما خبرت کنیم. تا روز پنجشنبه که قاتلان از مرز سوئیس قصد خروج از فرانسه را داشتند. البته بویراحمدی در فرانسه مفقود شده بود. پلیس مرزی سوئیس به پاسپورتهای جعلی دو نفر دیگر مشکوک شد و آنها را برگرداند. اگر پلیس مرزی جلوی آنها را نگرفته بود، کار اصلاً به محاکمه نمیکشید. وکیلی راد و آزادی در ژنو ماندند و در یک باجه تلفن، دفتر تلفنشان را جاگذاشتند. پلیس با پیدا کردن دفتر تلفن سرنخی به دست آورد و وکیلی راد در ژنو دستگیر و تحویل فرانسه شد. در فرانسه محاکمه و به اعدام و ۱۸ سال حبس محکوم شد. ۱۸ سال را گذراند ولی اعدام نشد و برخلاف قوانین فرانسه آزاد، به ایران فرستاده شد."
"من در سن زیر ۱۸ سال برای تحصیل به فرانسه رفتم و بعد از ۱۴ سال در ۱۳۴۲ با مدرک پزشکی برگشتم و مطب زدم و به طبابت مشغول شدم. بعد تدریس در دانشگاه را شروع کردم تا به مرتبه استادی رسیدم. حدود سال ۴۳ بود که دوستی به من زنگ زد و خواست دوستش به نام شاپور بختیار را برای چک آپ به مطب من بفرستد. دکتر بختیار به مطب من آمد و معاینات و من آزمایشهای لازم را برایش انجام دادم. این سرآغاز آشنایی من با ایشان بود. من هرگز عضو جبهه ملی نشدم ولی دوستیام با دکتر بختیار ادامه یافت. تا وقتی که در سال ۵۷ ایشان نخست وزیر شد و از من خواست وزیر بهداشت کابینهاش شوم. من راه بختیار را انتخاب کردم و از این کارم هرگز پشیمان نیستم. به مبانی اندیشه او به ویژه در مورد لائیسیته و دموکراسی احترام میگذارم. به نظر بختیار، هیچ ملتی نمیتواند راه سعادت را بدون آزادی و دموکراسی طی کند. او با اتوکراسی مشکل داشت. سکولار، شجاع، میهنپرست و بسیار صریح اللهجه بود."
به گفته دکتر منوچهر رزم آرا، دکتر بختیار با سیستم آن روز ایران نظر خوبی نداشت:
در خرداد ۱۳۵۶ یعنی ۱۸ ماه قبل از انقلاب ایران، بختیار و سنجابی و فروهر، نامهای به شاه نوشتند که در فضای آن روز، نامه تندی بود. در آن نامه، شاه را مقصر تورم و بحران اقتصادی که داشت عمیقتر می شد معرفی کردند، و از او خواستند که "ترک حکومت استبدادی کند و به رأی اکثریت مردم گردن بگذارد."
بعد در سال ۵۷، بعد از این که شاه، به چند نفر از رهبران جبهه ملی پیشنهاد تشکیل کابینه را داد و هر یک به دلیلی نپذیرفتند تا آن که شاه در نهایت با دکتر شاپور بختیار مذاکره کرد. یرواند آبراهامیان در کتاب "ایران بین دو انقلاب" مینویسد:
"بختیار، از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی، با ارائه شرایط هفت گانهای پذیرفت که ریاست یک دولت غیرنظامی را برعهده گیرد. شرایط هفتگانه این بود: شاه از کشور خارج شود و تعهد کند که از این به بعد سلطنت نماید و نه حکومت، انتخاب وزرا منحصر به نخست وزیر باشد، ساواک منحل شود، زندانیان سیاسی آزاد شوند، شرایط آزادی مطبوعات فراهم شود، بنیاد پهلوی به دولت منتقل شود و کمیسیون شاهنشاهی که در تمام امور دخالت میکرد حذف شود. شاه با قبول تمامی شرایط بختیار، در نهم دی ۱۳۵۷ او را به نخستوزیری منصوب کرد. بختیار، دولت خود و برنامهٔ آن را در ۲۰ دی ۱۳۵۷ به مجلسین (شورای ملی و سنا) معرفی کرد. در ۲۶ دی ۱۳۵۷ بختیار به همراه وزرایش با ۱۴۹ رأی موافق، ۴۳ رأی مخالف و ۱۳ رأی ممتنع از مجلس رأی اعتماد گرفت. تنها دقایقی پس از اخذ رأی اعتماد، محمدرضا شاه که در فرودگاه انتظار میکشید، به همراه فرح پهلوی از کشور خارج شد. دولت دکتر شاپوربختیار ۳۷ روز دوام اورد. ۲۲ بهمن همه چیز دگرگون شد."
دکتر رزم آرا تنها یک بار با آیت الله خمینی در نوفل لوشاتو دیدار کرد. در ایران و در غیاب آقای خمینی، با دکتر بهشتی ملاقاتهایی داشت. او در این باره میگوید:
"یک بار بختیار از من خواست نامهای را که نوشته بود که من برای خمینی ببرم، به دست آقای بهشتی برسانم. ضمناً در مورد نامهای که سه نفر بختیار، سنجابی و فروهر در سال ۵۶ نوشته بودند، باید بگویم که او از من خواست تا نامه را در سطح دانشگاه پخش کنم. نامه قرص و محکمی بود که هر چند با احترام بسیار به شاه نوشته شده بود، حاوی شرایط هفتگانه آنها برای او هم بود. جواب این نامه، ماجرایی بود که در کاروانسرای سنگی در کرج روی داد. تظاهراتی که جبهه ملی و حزب ایران برپا کرده بودند، با حمله چماقداران ساواک و هژبر یزدانی به هم ریخت. تظاهرکنندگان را کتک مفصلی زدند و بختیار صدمه زیادی دید و دستش شکست. قرار این بود که در آن روز او را بکشند و شانس آورد که توانست با چند تن از دوستان از دیواری بپرد و از دست چماق به دستان فرار کند. وقتی در بیمارستان به عیادت او رفتم، تمام تنش سیاه و کبود شده بود. این ماجرا بعد از نامه سه نفر و اعلام شرایط هفتگانه بود، که اگر شاه آن شرایط را پذیرفته بود، سرنوشت کشور به کلی عوض میشد.
در برنامه هفته آینده باز هم دکتر منوچهر رزم آرا حضور خواهد داشت تا گوشههای دیگری از وقایع دوران نخست وزیری شاپور بختیار را بازگو کند.