توماس اردبرینک، خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز در تهران، از دیداری که با آمنه بهرامی، قربانی اسیدپاشی داشت، گزارشی تهیه کرده است.
اردبرینک نخستین بار در سال ۲۰۰۸ درباره آمنه نوشت، وقتی دادگاه به او حق داد از خواستگاری که سطلی از اسید سولفوریک بر سرش خالی کرده بود، انتقام بگیرد.
آمنه در ۲۹ سپتامبر ۱۹۷۸ در تهران به دنیا آمد. در رشته علوم الکترونیک از دانشگاه آزاد اسلامی فارغ التصیل شد. پیش از آن که هدف حمله اسیدی قرار بگیرد، بعنوان تکنسین الکترونیک کار می کرد. اما حالا کار نمی کند. به داستان نویسی پرداخته است. زندگینامه خودش را نوشته که در آلمان، کشورهای آمریکای لاتین و نقاط دیگر منتشر شده است و اینک سرگرم نوشتن کتابی در باره زندگی دوستش هست.
آمنه بهرامی به خبرنگار نیویورک تایمز گفت وقتی که مجید موحدی، خواستگار سابقش که با خنده به او اسید پاشید را بخشید، مجید شروع به بوسیدن پاهای او کرد؛ اما وقتی مجید فهمید که آمنه خواستار دریافت دیه شده، به او گفت «بیشعور.» آمنه می گوید پس از آن، از اینکه مجید موحدی را بخشید احساس خوبی پیدا نکرده است.
آمنه می گوید دوست داشت استاد دانشگاه بشود. می توانست زنی سالم و زیبا باشد، دانشگاه را تمام کند و مانند بسیاری از دوستانش زندگی کند. اما آن حمله مسیر زندگی اش را تغییر داد. با این حال می گوید بجای این که به پدر و مادرش متکی بماند، جراحی کند و همیشه بابت آنچه در زندگی اَش اتفاق افتاده است متاسف باشد، تصمیم گرفت گزینه های گوناگونی را آزمایش کند و کنترل زندگی خود را به دست گیرد. به تنهایی برای درمان به اسپانیا می رود و می خواهد رویاهایش را عملی سازد.
آمنه در گفت و گو با گزارشگر نیویورک تایمز، خودش را آدمی خوشبین توصیف می کند، در مقایسه با برادرش که چند ماه پیش خودکشی کرد. می گوید او بود که هدف حمله قرار گرفت و چشم هایش را از دست داد، اما برادرش افسرده شد و شوق زندگی را از دست داد. به یاد می آورد به او می گفت «اگر چشم های تو را داشتم، راه می افتادم و زیبایی های جهان را می دیدیم.». آمنه می گوید تمام غم و اندوهی که تحمل کرده، قدرت بیشتری به او داده است.
آمنه در اینترنت هم فعال است، می گوید وقتی در اسپانیا است از فیس بوک استفاده می کند، اما در ایران نمی تواند. به آلمان، اسپانیا، ترکیه و ایتالیا سفر کرده است. به دلیل نابینایی، هرگز نمی تواند در ایران به تنهایی از منزل خارج شود. اما در اسپانیا، تنها می رود، می تواند خرید کند و برای خودش غذا بپزد.
در مورد آینده، آمنه می گوید مثبت فکر می کند. بر این گمان است که ممکن است با مرد خوبی اگر بتواند پیدا کند ازدواج کند. به جراحی بعدی روی صورتش فکر می کند و امیدوار است بتواند وقت کافی برای کار روی کتاب بعدی اش پیدا کند. آمنه می گوید قصد دارد کتاب را وقتی به اسپانیا باز می گردد به پایان برساند، و امیدوار است در آنجا خانه ای بخرد.