گابریل گارسیا مارکز دیگر نمی نویسد

گابریل گارسیا مارکز، قصه نویس رویاپرور دیگر رویایی در سر نمی پرورد

روز شنبه ۷ ژوئیه خبری در خبرگزاری ها و روزنامه های اروپایی منتشر شد که میلیون ها خواننده رمان « صدسال تنهایی» را غمگین و دریغمند کرد. گابریل گارسیا مارکز، نویسنده «جادوگر واقعیت»، که سبک واقع گرایی جادوانه را در این رمان به چنان اوجی رساند که رئالیسم جادویی -با آن که در ادبیات پیشینه های بسیار داشت -برای همیشه در تاریخ ادبیات با نام او عجین شد، به بیماری نسیان پیری یا الزایمر گرفتار شده است.

خایمه گارسیا مارکز، برادر گابو، نام مصغری که کلمبیایی ها بر نویسنده محبوبشان گذاشته اند، به هنگام سخنرانی برای دانشجویان در شهر کارتاخنا، در کلمبیا از بیماری حافظه برادر ۸۵ ساله اش پرده برداشت. او که برای سخنرانی درباره برادرش دعوت شده بود گفت دیگر نمی تواند از حرف زدن در باره بیماری برادرش خودداری کند. گفت برادرش برای پرسیدن چیزهای بدیهی به او تلفن می زند و افزود:«گاهی به گریه می افتم. چون احساس می کنم دارم او را ازدست می دهم».

به گفته خایمه، نویسنده رمان هایی چون «عشق در سال های وبایی»، «پاییز پدرسالار»، «خاطرات روسپیان محزون»، «هزارتوی ژنرال»، «گزارش مرگ اعلام شده»،« از عشق و دیوهای دیگر»، «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد»، و بسیاری داستان های دیگر، دیگرنمی تواند بنویسد.

آیا نویسنده ای که به نوشته خودش:« نوشتن برایم چنان سیال می شد که گاه احساس می کردم تنها به خاطر لذت محض قصه گویی می نویسم. حالتی که به شناور شدن می ماند»، دیگر از این لذت بی بهره خواهد ماند؟

خایمه گارسیا مارکز گفته است برادرش حتی دیگر نمی تواند جلد دوم خاطراتش را بنویسد. جلد اول خاطرات مارکز با عنوان «زنده مانده ام که بگویم» در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. گابریل گارسیا مارکز چهار سال پیش از آن در سال ۱۹۹۸ به بیماری سرطان لنفاوی مبتلا شده بود. وقتی از بیماریش آگاه شد با طنز همیشگی خود بیماری را «ضربه شدید بخت» خواند تا او را سرانجام به نوشتن خاطراتش وادارد.

به گزارش خبرنگار بی بی سی از کلمبیا، شایعات درباره بیماری حافظه گابریل گارسیا مارکز از مدت ها پیش بر سر زبان ها بود. اما این اولین بار است که یکی از اعضای خانواده نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات از بیماری او آشکارا سخن می گوید.

خایمه گفت تاکنون می کوشیده بیماری برادرش را پنهان نگه دارد چون آن را امر خصوصی او می دانسته اما تصمیمش را عوض کرده زیرا : «ابراز نظرهای گوناگونی درباره او به راه افتاده است، که بعضی شان واقعیت دارد هرچند که همه شان با جزئیات مرگباری همراه است. مثل این که می خواهند او را مرده قلمداد کنند. انگار دوست دارند خبر مرگ او را اعلام کنند.»

خایمه ریاست «بنیاد ایبری-آمریکایی روزنامه نگاری نوین» را برعهده دارد که گابریل گارسیا مارکز آن را در سال ۱۹۹۴ در کارتاخنا تأسیس کرده است.

گابریل گارسیا مارکز که در حال حاضر در مکزیک زندگی می کند، در سال های اخیر در مجامع عمومی حضور نداشته است. برادرش می گوید با آن که سرطان لنفاوی او خوب شده اما تأثیر پرتودرمانی ها گسترش و رشد بیماری را در او تسریع کرد. بیماری ای که به گفته او:«مرض خانوادگی» آنهاست.

مارکز در «صد سال تنهایی» داستان خانواده ای را در ماکوندو، سرزمین خیالی خود، نقل می کند که از درمان پدربزرگ نسیان گرفته خود عاجزند.

مارکز روزنامه نگار، نویسنده، فیلم نامه نویس

مارکز کار نویسندگی را از روزنامه نگاری آغاز کرد و روزنامه نگاری پایه داستان سرایی اوشد. به گفته بل ـ وییادا، منتقد ادبی :«روزنامه نگاری باعث شد که مارکز، در میان همه نویسندگان زنده امروز، بیش از همه به زندگی روزمره کوچه و خیابان نزدیک باشد.».

«این که می گویند آدم وقتی که پیر می شود دیگر دنبال آرزوهایش نمی رود، درست نیست. آدم ها وقتی پیر می شوند که دیگر دنبال آرزوهایشان نروند...»

گزارش های ژورنالیستی او برخی از بهترین آثار غیرداستانی او را تشکیل می دهند. مانند «داستان دریانورد کشتی شکسته»، «شیلی زیرزمینی»، « گزارش یک آدم ربایی». از دیگر آثار غیرداستانی او، سوای خاطراتش می توان از «تنهایی آمریکای لاتین» که سخنرانی او برای جایزه نوبل است، «، بوی درخت گواوا»، و «کشور کودکان» نام برد.

ناشر آثارمارکز در سال ۲۰۱۰ از پایان یافتن رمانی با نام «دیدار در ماه اوت» خبر داد، اما تاریخی برای انتشار آن اعلام نکرد. این کتاب هنوز منتشر نشده است. آیا این آخرین کتاب مارکز خواهد بود؟

مارکز زبانی تصویری دارد. خود او بارها گفته است که داستان هایش با آمدن یک تصویر در ذهنش شکل می گیرند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از آثارش توجه فیلم سازان را به خود جلب کرده است. رمان «عشق در سالهای وبایی» او را مایک نیوول کارگردان بریتانیایی (فیلم چهار عروسی و یک تدفین) درسال ۲۰۰۷ بر پرده سینما برد. و رمان دیگرش «از عشق و دیوهای دیگر» در سال ۲۰۱۰ توسط هیلدا هیدالگو، کارگردان کستاریکایی و فارغ اتحصیل مؤسسه فیلم هاوانا، که مارکز در آنجا کارگاه های فیلم می گذاشت، به فیلم تبدیل شد. او خود چند سناریو برای سینما و یک سریال تلویزیونی به نام «عشق های دشوار» نوشته است. نخستین سناریویش را با همکاری کارلوس فوئنتس نوشت. از جمله آثار او که به فیلم درآمده «گزارش یک مرگ اعلام شده» (فرانچسکو روزی)، «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد»، «ماریای قلب من» و غیره است.

مهم ترین تم در آثار مارکز تنهایی ست. تنهایی در همه آثار او چنان غلبه دارد که حتی به عنوان دو اثر مهمش راه یافته است: «صدسال تنهایی» و «تنهایی آمریکای لاتین». در «پاییز پیشوا» و «ژنرال در هزارتوی خود» نیز تنهایی تمی بارز است.

مارکز درباره درون مایه تنهایی در آثارش گفته است:«فکر می کنم تنهایی مشکل همه است. هرکس یک جور آن را بروز می دهد. احساسی است که بر آثار بسیاری از نویسندگان تسلط دارد. منتها بعضی آن را ناخودآگاه بروز می دهند». و در سخنرانی نوبل خود با عنوان «تنهایی آمریکای لاتین» گفت:«تعبیر ما از واقعیت خودمان ، از طریق شیوه هایی که ازآن ما نیست، تنها ما را ناشناخته تر، اسیر تر، و تنها تر می سازد».

دو عنصر مهم دیگر در آثار مارکز ، یکی ماکوندو، و دیگری جنگ و خشونت و نظامی گری است که عرصه و زمینه بسیاری از آثار او را تشکیل می دهد.

کارلوس فوئنتس ، نویسنده بزرگ مکزیک که چندماهی از مرگش نمی گذرد، درباره مارکز گفته است:«گابریل گارسیا مارکز، چه در ادبیات داستانی و چه غیرداستانی، چه در رمان یا داستان کوتاه، اکنون محبوب ترین و شاید بهترین نویسنده اسپانیایی زبان از سروانتس تاکنون است».

مارکز از آن نویسندگان نادری است که توانسته است نه تنها تاریخ و فرهنگ ملت خود، بلکه تاریخ و فرهنگ سراسر یک قاره را روزنگاری کند و به نوشته نشریه نیویورک ریویو آو بوکز(NY Review of Books):«داستان سرایی است که هر برگ از نوشته اش شگفتی ها و اغراق های زندگی را بر ما تحمیل می کند».

تنها از رمان« صدسال تنهایی» بیش از سی میلیون نسخه به فروش رفته و این کتاب به سی زبان در دنیا ترجمه شده است. با این حال او درباره شهرت می گوید:«نویسندگان مشهور برای آن که به نویسندگی ادامه دهند باید پیوسته از خودشان در برابر شهرت دفاع کنند.»

مارکز یک بار گفته است:«این که می گویند آدم وقتی که پیر می شود دیگر دنبال آرزوهایش نمی رود، درست نیست. آدم ها وقتی پیر می شوند که دیگر دنبال آرزوهایشان نروند.»
آیا قصه گوی جادویی دست از آرزوهایش برداشته است؟