در زندگینامه تازه ای که به قلم جرالد مارتین در ۶۴۲ صفحه توسط انتشارات آلفرد ناپف منتشر شده، نویسنده مهم ترین واقعه زندگی گابریل گارسیا مارکز را سفری خوانده است که او در سال ۱۹۵۰ در ۲۲ سالگی و هنگامی که خیال داشت به کار نویسندگی بپرداز اما هنوز این کار را آغاز نکرده بود به همراه مادر خود به مناطق موزخیز شمال کلمبیا داشته است. این سفر به منظور فروش خانه ای بوده است که به پدربزرگش تعلق داشته و مادر تصمیم به فروش آن گرفته بود.
گابریل گارسیا مارکیز در اتوبیوگرافی خود به نام « زنده ماندن برای قصه گویی» از این واقعه سخن برده است . این که چگونه به محض رسیدن به خانه پدربزرگ به داخل رفته و اطاق های متعدد آن را یکی پس از دیگری سرکشی کرده است. اما جرالد مارتین، زندگی نامه نویس انگلیسی تبار، پس از ۱۷ سال پژوهش و تحقیق درمی یابد که مارکز درجای دیگری گفته است که هرگز در همان وحله اول وارد خانه نشده است.
ورود یا عدم ورود گابریل گارسیا مارکز به داخل خانه پدر بزرگ امر بی اهمیتی است چرا که به هرحال با دیدن این خانه بزرگ ، خاطراتی از دوران کودکی براو مشهود شد که باخود افکار تازه ای را برای او به همراه آورد.
گابریل گارسیا مارکزدر آن زمان به شدت مشغول مطالعه ترجمه آثار جویس، ولف، فالکنر و پروست به زبان اسپانیایی بود. او بنا برنوشته مارتین در این بیوگرافی تازه، درواقع مشغول آموختن « ابعاد مختلف زمان» بود. بنا براین با یک نگاه اندیشمندانه به خانه قدیمی پدربزرگ، ناگهان متوجه می شود که خود او می تواند تجلی یک ظهور تازه باشد و راهی وجود دارد که او نیز بتواند به عضویت این جمع هوشمند نوول نویسان آوانگارد درآید.
این گونه است که گابریل گارسیا مارکز تبدیل به « پسربچه ای از آراکاتاکا» می شود و به تم اصلی موجودیت خود به عنوان یک نویسنده دست می یابد و شخصیت داستان نویس خود را پیدا می کند. شخصیتی که خود اوست. مارکز، چه در نقش یک کودک و چه در نقش یک بزرگسال، متد جستار خود را با نگاهی به گذشته و دوران کودکی خود و تجربیات اعجاب انگیز آن به دست می آورد.
بخش عمده ای از آغاز کتاب زندگینامه مارکز به قلم مارتین به پژوهش های آباء و اجدادی مارکز ها و مهاجرت آن ها به مناطق رام نشده آمریکایی جنوبی، جنگ های داخلی گوناگون، ارتباط های نزدیک خانوادگی و غیره خلاصه می شود.
اما در بخش های دیگر این بیوگرافی، نسیمی از حال و هوای آثار گابریل گارسیا مارکز و گیرایی و جذابیت شکننده آن و رابطه ای که با هرآنچه نحیف و زودگذر است دارد بر موارد دیگر غلبه می کند. احساساتی که در مجموع به یک نقطه عطف مشترک می رسند که همان نوستالژی است که خواننده در آثار مارکز به آن دست می یابد. همان جستجوی مداوم و پایان ناپذیر به دنبال چیزی که هرگز نخواهد یافت جستجو در درون گذشته از دست رفته او، افراد خانواده او و کل کائنات.
مارتین در بیوگرافی تازه گابریل گارسیا مارکز به ما می گوید که این نویسنده، در دوران کودکی کتاب های الکساندر دوما و « هزار و یکشب» را می خوانده است.
او درمجموع از یک کودکی عادی به شیوه مردم دیگر آمریکای لاتین برخوردار بوده است و علاقه خاصی به شعرای دوران طلائی ادبیات اسپانیائی قرون شانزده و هفده داشته است.
شانس بزرگ مارکز هنگامی به او رو می آورد که در یک کالج معتبر خارج از شهر بوگوتا یک بورس تحصیلی به دست می آورد. جایی که او تحصیلات خود را بر مطالعه آثار نویسندگان مدرنیست دیگر از جمله شاعر اهل نیکاراگوئه ، روبن داریو متمرکز می کند.
داریو در دنیای ادبیات انگلیسی زبان هرگز از توجه لازم برخوردار نشده است چرا که نوشته های او از عمیق ترین جنبه های زبان اسپانیائی برخوردار است. مشکلی که گابریل گارسیا مارکز نیز سال ها بعد با آن رویارو می شود. چگونه می توان کودکی ظهور کرده در دوران طلائی شعر را با واقعیت های زمان حال حاضر ادغام کرد؟
مطالعه داریو برای مارکز چراغ راهی بود در پاسخ به این پرسش: این کار تنها از طریق نوعی « جنون» میسر بود.
مارکز سپس با درهم آمیزی پیچ و تاب های خیال آمیز شعرای دوران طلائی، حماسه های رومی ، اصول و حکم ابهام آمیز ، سرسپاردگی به زبان اسپانیائی و قیاس های ضد و نقیض توانست شکاف عمیقی که میان زندگی به آن گونه ای که باید باشد و به گونه ای که واقعیت به ما عرضه کرده است را به خواننده خود نشان دهد.
اما در مجموع، بهترین بخش کتاب زندگینامه تازه در جمله دایره المعارف مانند تعریفی خلاصه می شود که جرالد مارتین از گابریل گارسیا مارکز نوشته است: « بهترین نویسنده ای که تا کنون از جهان سوم برخاسته و پیشروترین متفکری که توانسته است سبک تازه « ریالیسم جادویی » را به جهان ادبیات هدیه کند و در نتیجه آن نویسندگان برجسته دیگری را در دیگر کشورهای جهان سومی به نوشتن وادارد.»