کاپیتالیسم، شرکت سالاری یا رابطه سالاری نیست

*ریچارد سالزمن، از نویسندگان بخش اقتصاد و سیاست در نشریه فوربس، در سال ۲۰۱۱ مقاله ای با عنوان «کاپیتالیسم نه شرکت سالاری ست و نه رابطه سالاری»، نوشت که با واکنش های بسیارگسترده ای روبرو شد. او در این مقاله به دفاع از کاپیتالیسمی پرداخت که به گفته او، به رغم اهمیتش به عنوان تنها راه شکوفایی بشر، هرگز در جهان پیاده نشده است و به نظر او آنچه در کشورهای صنعتی و سرمایه داری دیده می شود تنها «تالی فاسد» آن است که به صورت شرکت سالاری، رابطه سالاری، و دولت سالاری درجهان بر سرکار بوده است. او در همین حال به رد شکل های دیگر حکومتی چون کمونیسم، و سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی می‌پردازد.

وب سایت بخش فارسی صدای آمریکا با ترجمه و انتشار این مقاله، این مسئله را به بحث می گذارد و از شما دعوت می‌کند که نظر و آرای موافق یا مخالف خود را در این باره ارائه دهید.

**کاپیتالیسم بزرگ‌ترین نظام اجتماعی-اقتصادی در تاریخ بشر است، زیرا هم بسیار اخلاقی و هم بسیار پربار است- دو خصلتی که برای بقا و شکوفایی انسان ضروری ست.

کاپیتالیسم، نظامی اخلاقی ست زیرا به «عقلانیت» و «نفع شخصی» – یا همان «طمع بصیرت مند»- ارج می‌نهد و آن را رشد می‌دهد. دوفضیلت اساسی که، اگر درپی زندگی ای همراه با عشق، سلامت و ثروت، و خطر کردن و شور و شوق باشیم، باید آگاهانه برگزینیم و در خود پرورش دهیم و به کاربندیم. و این نه تنها وفور مادی- اقتصادی به بار می آورد، بلکه مایه تولید ارزش های زیباشناختی و هنری می شود.

اما براستی کاپیتالیسم چیست؟ هنگامی که آن را می‌بینیم و در اختیار داریم، و یا وقتی که آن را ندیده و نداشته‌ایم، چه گونه می توانیم آن‌ را بشناسیم و تشخیص دهیم؟

پاسخ به این پرسش‌ها آسان نیست. شمار منتقدان کاپیتالیسم بیش از یک قرن است که از هوادارانش پیشی گرفته‌است، و منتقدان تصویری مغرضانه و جزم آلود از آنچه به گمان‌شان نظامی اهریمنی ست، به دست داده اند. این منتقدان، فضیلت ریشه ای کاپیتالیسم را که همان «نفع شخصی» است به عنوان «شر»، خوار و منفور جلوه می دهند و سپس ساده‌انگارانه آن را مایه زیان رساندن به انسان ها و تخریب صلح و کامیابی اجتماع فرض می‌کنند. دهه هاست که پدران و مادران و آموزگاران و خطیبان، به یک سان، چنین القا می‌کنند که نفع رساندن به خود (خود دوستی یا خودخواهی) چیز بدی ست و درعوض نفع یا خدمت رساندن به دیگران، به ویژه اگر به قیمت فداکاری یا مایه گذاشتن از خودمان باشد (آلتروئیسم یا دگردوستی یا هم‌نوع دوستی)، کارخوبی ست؛ یا «دادن بهتر از گرفتن است»؛ و باید «نگهبان برادرت» باشی؛ و «وفاکردن و ملامت کشیدن و نرنجیدن» بهتر از بهره بردن و خوش بودن است؛ و به این ترتیب آتش تعصب کاپیتالیسم ستیزی را روشن و بازار آن را تیز می‌کنند. در حقیقت، کاپیتالیسم یا جامعه آزاد، به معنی دادو ستد کالاهای هم ارز میان انسان‌ها برای کسب سود متقابل است.

از نظر تاریخی از عمر کاپیتالیسم بیش از ۲۵۰ سال نمی گذرد، که در برابر عمر بشر بر کره زمین (حدود ۲۰۰ هزار سال در جهان، و تنها ۱۵ هزار سال در قاره آمریکا) فقط تلنگری سریع بر حرکت عقربه ساعت شمرده می شود. کاپیتالیسم در دوران رنسانس (قرن های شانزدهم و هفدهم میلادی) و عصر روشنگری (قرن هجدهم)، یا دوران باز- زایی خرد، اتکاء به نفس، فرهنگ، تجارت و به طور خلاصه همه آنچه خوشبختی شخص را تأمین می‌کند، برآمد و بالاگرفت- که با آنچه به مدت یک هزاره در عصر ظلمت و قرون وسطای مذهبی از طریق دین و دولت، به یک سان، تحمیل می شد، یعنی با: غیرت و ایمان مذهبی، خرافات، جهل، ستم، شکنجه، و فقر مادی، در تضادی آشکار و شدید بود. کاپیتالیسم با انقلاب علمی، انقلاب صنعتی، و انقلاب سیاسی هم‌دست و هم‌زیست بود. که این آخری، یعنی انقلاب سیاسی، در قانون اساسی آمریکا تحقق یافت و به سرعت به لغو برده داری (۱۷۸۷) انجامید.

درواقع، این پرسش که«کاپیتالیسم چیست؟» - و نیز پرسش از ماهیت رقیبان اصلی آن، یعنی «دولت‌سالاری»، «اجتماع‌گرایی یا سوسیالیسم»، «دمکراسی اجتماعی»، «کمونیسم»، «فاشیسم»، یا «شرکت سالاری»- نباید تنها از نظر معنی لغوی مورد نظر و بحث قرار گیرد. این‌ها همه نظام‌هایی سیاسی اند که بر زندگی انسان های واقعی، خوب یا بد، تأثیر می گذارند. نظام‌های سیاسی یا آزادند، یا سرکوبگر و اختناق‌گرند، و یا آمیزه ای از این‌ها هستند. حق نداریم لغات یا معادل های من درآوردی برای این نظام های سیاسی بسازیم (یعنی، به اقتضای بحث و برای طفره روی یا انحراف از منطق، معانی را تغییر دهیم).

تقصیر دوران رکود بزرگ اقتصادی سال های ۲۰۰۷- ۲۰۰۹ و بحران مالی سال ۲۰۰۸ را که به ورشکستگی مؤسسات مالی و لزوم کمک‌های مالی (و بلاعوض) دولتی به آنها منجر شد به گردن کاپیتالیسم گذاشته اند. حال آن که این، گناه کاپیتالیسم نبود، بلکه اقتصاد التقاطی و اعمال آمیزه ای از سیاست‌های شرکت سالاری و رابطه‌گرایی بود که کار را به آن‌جا کشاند.

آمریکا به تقریب در سراسر قرن گذشته تحت سیطره شرکت سالاری بوده و این امر با گذشت زمان بدتر شده است. نظیر همین نظام را در اروپا و از دوران آلمان بیسمارک دیده‌ایم که دولت رفاه از گهواره- تا- گور را در سال‌های ۱۸۷۰ بنیاد کرد. در این میان البته اروپا نظام های کمونیسم، سوسیالیسم، و فاشیسم را هم به کار گرفت. که نتیجه آن را می‌دانیم: کشتارهای جمعی و هولوکاست ها، جنگ‌های جهانی، و نابود سازی سراسر ثروت یک قاره.

این راند (۱۹۰۵-۱۹۸۲)، بزرگ ترین مدافع فکری کاپیتالیسم، زمانی از آن به عنوان «نظامی اجتماعی مبتنی بر پذیرفتن حقوق فردی، ازجمله حق مالکیت، که در آن همه اموال دارای مالک خصوصی است» یاد کرده است. پذیرفتن حقوق اساسی ( و نه «حقوقی» که دیگران را مجبور به برآوردن خواست‌های ما کند) امری حیاتی است و مبنایی مشخص و اخلاقی دارد.

راند می نویسد: «به رسمیت شناختن حقوق فردی مستلزم حذف و طرد کاربرد زور فیزیکی از روابط انسانی ست. در اصل، تنها از طریق کاربرد زور است که می توان این حقوق را نقض کرد. در جامعه کاپیتالیستی هیچ فرد یا گروهی نمی تواند در قبال دیگران زور فیزیکی به کار برد. تنها وظیفه دولت در چنین جامعه ای حراست از حقوق انسان هاست. یعنی وظیفه حراست از فرد انسانی دربرابر اعمال زور فیزیکی. حکومت به عنوان "کارگزار حق انسان در دفاع از خود" عمل می کند و می‌تواند تنها در قبال، و علیه، کسانی که دست به اعمال زور می‌زنند، زور به کار بَرَد. به این ترتیب، حکومت ابزاری ست کنترل شده برای کاربرد تلافی جویانه زور. توجیه و توضیح اخلاقی کاپیتالیسم را نباید در ادعای همنوع دوستی به عنوان بهترین راه دست یابی به «خیرعام» جست‌وجو کرد. اگر این شعار معنایی داشته باشد، در حقیقت کاپیتالیسم هم به همان می رسد، اما این تنها نتیجه‌ای تبعی ست. توجیه اخلاقی کاپیتالیسم در این واقعیت قرار دارد که تنها نظامی ست که با طبع خرد ورز انسان هم‌خوانی دارد، بقای انسان را آن گونه که شایسته انسان است تضمین می کند، و اصل حاکم بر آن: عدالت است.»

راند، در کتاب کاپیتالیسم: آرمان ناشناخته (۱۹۶۶)، توضیح می‌دهد که کاپیتالیسم از نظر تاریخی، سیاسی، اقتصادی، و اخلاقی نظام برتر اجتماعی- اقتصادی بوده است، و درعین حال روشن می کند که چه‌گونه دهه‌هاست که دست‌آوردها و فضیلت‌هایش خودسرانه زیرآوار تعصب، انحراف، و کذب و جعل پنهان و مدفون شده است. راند استدلال می کند که کاپیتالیسم آرمانی اخلاقی ست که تا حد زیادی در آمریکای قرن نوزدهم و به ویژه در دوران عصر طلایی (۱۸۶۵-۱۸۹۰) به تحقق درآمد. از همین رو، او آمریکا را «بزرگ ترین، اصیل ترین، و از نظر اصول اساسیِ بنیادی آن، تنها کشور اخلاق‌مدار در تاریخ جهان» می‌خواند.

امروزه برای بیشتر مردم وجود حکومتی که کارش تنها مراقبت از حق برخورداری فردفرد انسان‌ها از زندگی، آزادی، مالکیت، و برخورداری از کامرانی و خوشبختی باشد، غیرقابل درک است (تا چه رسد که از آن حمایت یا دفاع کند). به نظر آنان حکومت چیزی ست در اختیار این یا آن گروه فشار، در بازی استثماریِ اجتناب ناپذیری که نتیجه آن صفر می‌شود. این «قدرت»، همه -جا -حاضر و زوال ناپذیر است و تنها مسئله بر سر اینست که چه کسی آن را به دست می‌گیرد و یا سر چه کسی را می شکند. به گفته آنان، «تیموکراسی» حکومت نظامیان است صرفا به منظور حفظ منافع نظامیان؛ «پلوتوکراسی» یا زرسالاری حکومت ثروتمندان است تنها برای حمایت از ثروتمندان؛ «سوسیالیسم» حکومت کار است فقط برای رعایت منافع کار؛ و «کاپیتالیسم» حکومت سرمایه‌داران یا کاپیتالیست ها (یا بانک‌داران وال استریت) است، اختصاصا برای نفع سرمایه‌داران ؛ و «دمکراسی» هم حکومت مردم (یعنی اکثریت) است به قیمت عدم رعایت اقلیت (که درست است!).

می بینیم که در این برخورد عجیب – که القا کننده این فرضیه است که میان انسان ها هیچ هماهنگی منافع وجود ندارد – جایی برای یک نظام سیاسی مدافع آزادی، عدالت و برابری (همگانی) در برابر قانون وجود ندارد. چرا؟

نام این نظام را هرچه می خواهید بگذارید (بحث برسر لفظ و لغت نیست) و بعد بپرسید: چرا چنین نظامی را نباید جزو یکی از نظام‌های ممکن قرار داد؟ چرا نمی تواند یکی از گزینه‌ها باشد؟ در واقع با توجه به آنچه از تاریخ و از طبیعت بشر می دانیم، چرا این نباید تنها نظامی باشد که ارزش اختیار کردن دارد؟ «اندیشه‌ورزان» سیاسی امروز ما تنها قادرند به حکومتی بیندیشند که با یک گروه مشخص اداره می شود، و به طرزی نظام مند، رقیبان خود را سرکوب می‌کند.

در واقع، کاپیتالیسم نظامی ست برای رعایت حقوق، آزادی، ادب، صلح و کامیابی بدون فداکاری؛ و نه نظامی حکومتی که ناعادلانه و به قیمت زیرپا گذاشتن منافع دیگران، منافع کاپیتالیست ها را در نظر بگیرد. این نظام، زمین بازی هموار و قانونی‌ای فراهم می آورد که درآن مسئولان به گونه داوران بی ادعای بازی (و نه درمقام قانون‌گذار یا مرجع خودسری که در امتیازها به میل خود دست می بَرَد) به ما خدمت می کنند. بی شک در کاپیتالیسم نیز نابرابری وجود دارد- نابرابری آرزوها، استعدادها، درآمد و ثروت – زیرا این واقعیت افراد (و شرکت‌ها)ست. افراد بشر، برخلاف آنچه برابری طلبان ادعا می کنند، ابزار یدکی قابل معاوضه یا هم‌شکل نیستند. بلکه در نوع خود یگانه و منحصر به‌ فردند. کاپیتالیسم نظامی سیاسی ست که تضمین می‌کند که «قدرت اقتصادی» معصوم ( یا قدرت تولید) به «زور» آلوده نشود و به قدرت سیاسی معلول (یا قدرت غارت) تبدیل نشود؛ نظامی ست که خواهان جدایی دولت از تجارت است- به همان دلیل درستی که دین را هم از دولت جدا می‌خواهد. هیچ یک از دوجنبش سیاسی اخیر در آمریکا- یعنی «اشغال وال استریت» یا «تی پارتی» نتوانسته‌اند به تمام و کمال به این هدف برسند.

آری, تالی فاسدی هم برای کاپیتالیسم وجود دارد که درآن حکومت ناعادلانه بر تجارت تسلط دارد و درعوض، به ناشایستگی، و تنها به منظور حفظ منافع ارباب تجارت (از طریق دادن یارانه، مساعدت‌های ویژه، انحصارها و حق امتیازها، معافیت‌های مالیاتی، یا کمک های بلاعوض دولتی) تحت چیرگی تجارت قرار دارد- هرچند که به صورت اسمی مالکیت خصوصی را مجاز می شناسد. و به این نوع حکومت، نظام «شرکت سالاری» می گویند (که گاه معادل هایی چون «رابطه سالاری» یا «فاشیسم» می یابد).

«شرکت سالاری» نظامی ست که حدود یک قرن پیش توسط «پیشرفت گرایان» آمریکایی و بعدها توسط موسولینی در ایتالیا، هیتلر در آلمان، و روزولت در آمریکا (لایحه «ترمیم ملی» سال ۱۹۳۳ که در سال ۱۹۳۵ دیوان عالی کشور آن را به دلیل شرکت سالارانه بودن افراطی‌اش مغایر قانون اساسی شناخت و رد کرد) به وجود آمد. «شرکت سالاری» دست در دست «دولت سالاری» دارد؛ اقتصاد کاملا آزاد را رها می کند و به جای آن دولت رفاه- رفاه را برمی گزیند. با این همه، چه بسا عده زیادی که با رابطه سالاری، شرکتِ رفاهی، و کمک های بلاعوض مخالفند، اما به راحتی از دادن اعانه و خیریه به دیگران، و از جمله به هم‌پالکی های گران‌قدر سیاسی حمایت می‌کنند. یعنی به کسانی که نظیرشان را می‌توان به راحتی درمیان رهبران اتحادیه های کارگری امروز، شرکت‌های«سبز»، مالکان خانه‌های از قیمت افتاده، دانشجویان بدهکار، و بازارهای تسلیحاتی جنگ- دوست پیداکرد.

کسانی که اصطلاح «کاپیتالیسم رابطه گرا» را به‌کار می برند، در واقع واقعیت آشکار را مخدوش، و بی‌گناه را مقصر جلوه می‌دهند. اما بدنیست که واقعیت‌ها (و واژه‌ها) را درست و سرراست به کار بریم. معادل سازی نکنیم. بالاتر از همه اینها، بپذیریم که مجرمان واقعی در شرکت سالاری دقیقا همان کسانی هستند که وانمود می‌کنند با آن مخالفند: کسانی چون رالف نیدر، رابرت رایش، باراک اوباما، و دوستان‌شان در «اشغال وال استریت». همگی آنان خواستار بزرگ‌تر شدن حکومت و مداخله بیشتر آن در زندگی ما هستند. همه‌شان حامیان کف به لب آورده دولت رفاه و «سوسیال دمکراسی» (یا سوسیالیسم همراه با انتخابات) هستند. با این حال علیه نفوذ ناروای شرکت‌ها و تاجران بزرگ (و پرداخت هایشان) در کارزارهای تبلیغاتی، لابی‌گری‌ها و سیاست‌گذاری ها ناله و نفرین می کنند.

وقتی حکومت با مداخله خود هزاران میلیارد دلار درآمد و ثروت را از مسیر طبیعی آن به راه‌های مصنوعی و ساختگی سوق می‌دهد، بی تردید گوشه چشمی به رابطه سالاری و گسترش آن دارد. این شرکت سالاران پشت پرده، ادعا می کنند که می خواهند پول را از سیاست خارج کنند، اما جرات ندارند سیاست را از پول درآوردن جدا کنند. ادعا می‌کنند که کاپیتالیست‌ها و بانک‌داران را باید برای بسیاری از رنج های ما مقصر شناخت، اما جرات ندارند از کاپیتالیسم، که تنها نظامی ست که از مساعدت به کاپیتالیست‌ها ( یا هر خُرد-گروه دیگر) ممانعت می کند، دفاع کنند. اعمال نفوذگران را به سخره می گیرند اما خواستار شدیدترین شکل‌های نفوذ دولتی‌اند.

ما در دنیای امروز، (و بخش اعظم قرن گذشته) کاپیتالیسم درنفس خود نداشته ایم، بلکه درعوض دولت رفاه و شرکت سالاری داشته ایم. ما آنچه اقتصاد التقاطی می خوانند داشته‌ایم، آمیزه ای از اقتصادهایی که اندک اثری از آزادی کاپیتالیستی را در خود دارند، اما در عین حال کنترل‌ها و مالیات‌های بسیار (و گسترش یابنده) را نیز در اختیار دارند. تیره کردن ماهیت واقعی کاپیتالیسم و محو و مبهم کردن تمایزهای میان واژه‌های کاپیتالیسم و شرکت سالاری، تشخیص علت و معلولی را به هنگام بروز فاجعه یا فساد برای مردم دشوار می‌کند و در نتیجه یافتن مقصر اصلی یا دست یابی به راه چاره‌ای پایدار مشکل می‌شود. با این همه مردم باید همواره به یاد بیاورند که از آزادی ست که صلح و عدالت و سعادت به بار می‌آید و از سرکوب است که خشونت و استثمار و فقر می زاید. با شکست یک اقتصاد التقاطی، وجه کاپیتالیستی آن شکست ناخورده می‌ماند- مگر آن که معتقد باشیم که آزادی شکست پذیر است.

در بررسی تفاوت ها و بی‌عدالتی‌های اجتماعی – اقتصادی مسلم، که بهترین نمونه متاخر آن: رکود اقتصادی بزرگ سال‌های ۲۰۰۷ -۲۰۰۹، بحران مالی ۲۰۰۸ (و قانون کمک به دارایی های درخطر با خرید دارایی‌ها و اوراق بهادار از شرکت‌های مالی توسط دولت)، افتضاح وام‌های کم یا بی‌اعتبار، شرکت های «فنی می» و «فردی مک»، قسط بندی بالاتر از ارزش واقعی خانه ها، و میزان بالای دائمی بیکاری است، نباید وقت را برسر این بحث که علت بروزشان ناشی از وجه آزاد یا سرکوبگر اقتصادهای التقاطی بوده است، هدر دهیم. علت بروز این بحران ها عنصر سرکوبگر و نه آزاد ( یا «غیرتنظیمی») بوده است. و درمان همه دردها در همین جاست. ما به آزادی‌ بیشتر و کنترل کمتر نیاز داریم. ما باید دست همه آن آژانس‌ها، یارانه‌ها، مالیات‌ها، و تنظیم‌های دولتی را کوتاه کنیم که آزادی و حقوق‌مان را نقض می کند، که مسئولان را از داوران عادی در عرصه بازی حیات، به وحشیانی تبدیل می‌کند که آدم‌کشی به راه می‌اندازند‌، قوانین را عوض می‌کنند، و مکان‌های خوش درآمد را میان یارانشان توزیع می‌کنند، و در نتیجه بازی‌ای را که می توانست در نهایت خوبی و خوشی باشد، خراب می کنند.

* ریچارد سالزمن پرزیدنت و رئیس بخش استراتژی بازار در «مؤسسه پیش بینی بین بازارها» ست. او نویسنده دو کتاب «طلا و آزادی» و «فروپاشی بیمه سپرده» و نویسنده مشترک شش کتاب در زمینه پول و بانک‌داری و اقتصاد و سیاست‌های عمومی است. مقاله هایش در نشریاتی چون فوربس، وال استریت جورنال، اکونومیست، بارونز، اینوستورز بیزنس دیلی، و نیویورک تایمز، و بسیاری نشریات دیگر منتشر شده‌اند. دکترای خود را از دانشگاه معتبر دیوک گرفته است.

** در زبان فارسی از زمانی که ترجمه آثار مارکس به فارسی آغاز شد، کلمه سرمایه‌داری را در برابر کاپیتالیسم به کار برده اند. کاپیتالیسم در واقع نوعی نظام حکومتی وسیاسی است، حال آن که کلمه سرمایه‌دار و سرمایه‌داری معنای ثروتمند و صاحب سرمایه بودن را القا می‌کند، از آن گذشته به طور معمول برداشتی منفی از آن به ذهن متبادر می شود. از همین رو برای رعایت دقت و صحت، در ترجمه این مقاله کلمه کاپیتالیسم را عینا به کار برده ایم. همچنان‌که سوسیالیسم و کمونیسم و دمکراسی را به کار می‌بریم.