هشدار: حاوی محتوای مربوط به خودکشی
هیچچیز مهمتر از جان آدمی نیست. اگر به خودکشی فکر میکنید، برای کمکگرفتن با این شمارههای ویژه تماس بگیرید:
در ایران: اورژانس اجتماعی ۱۲۳، صدای مشاور ۱۴۸۰ یا اورژانس روانپزشکی تهران ۴۴۵۰۸۲۰۰
در آمریکا: مرکز پیشگیری از خودکشی ۱۸۰۰۲۷۳۸۲۵۵، یا خط ملی پیشگیری از بحران و خودکشی ۹۸۸
در کانادا: شمارهی ۹۱۱ یا ۱۸۳۳۴۵۶۴۵۶۶
در بریتانیا: ۱۱۶۱۲۳
و در افغانستان: ۱۱۹
«ساعت شش غروب بود و من داشتم میرفتم سر کار. محمد گفت من میروم لب رودخانه قدم بزنم. من خداحافظی کردم ولی نمیدانستم چرا دلشوره دارم. برگشتم به خانه . به او زنگ زدم ولی جواب نداد.
بارها زنگ زدم و جواب نداد. آخرین باری که جواب داد گفت برایم لالایی بخوان. گفت به عنوان آخرین چیز ازت میخواهم.
گفتم خواهش میکنم این کار را نکن. گوشی را قطع کرد و من هراسان به سمت روخانه دویدم. اصلا نمیدانستم کجاست و بیهدف میدویدم. نزدیک رودخانه ماشینهای آتشنشانی و پلیس را دیدم و دلم ریخت.
دویدم سمت ماشینها. گفتم شوهرم شوهرم. گفتم به من گفت که میخواهد این کار را بکند. من را بردند داخل ماشین آمبولانس و نمیگذاشتند که بیرون بیایم. گفتند که غواص دارد میگردد تا پیدایش کند و نجاتش بدهد. متأسفانه از زمانی که خودش را انداخته بود توی رودخانه تا زمانی که پیداش کنند…انگار یک زوج او را دیده بودند. یک زوج جوانی آنجا بودند و من از آنها پرسیدم آیا کسی را دیدید که داخل آب بپرد. آنها سکوت کردند و به هم نگاه کردند. مأمور پلیس به آنها گفته بود که جواب ندهند اما آنها بودند که به پلیس و آتشنشانی خبر داده بودند که بیاید. حتی در گزارشها آمده که تلاش کردند جلوی او را بگیرند ولی ممانعت کرده و خودش را پرت کرده توی رودخانه. عملیات نجات خیلی طول کشید و بعد که از آب بیرون کشیدندش نگذاشتند من ببینمش.
فقط به من گفتند که فیلمی از او نشان دهم چون میخواستند ببینند همان آدم است یا نه و من آن فیلم آخری را که گفته بود خودکشی میکند برای «زن، زندگی، آزادی» نشان دادم و مطمئن شدند که همان آدم است. به من گفتند دوستی یا کسی را داری که پیش او بروی؟ من فقط داد میزدم و گریه میکردم. دکتر آمد و گفت متأسفانه نتوانستیم نجاتش دهیم. شیشههای ماشین را پوشاندند که من بیرون را نبینم».
مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند
این روایت تلخ و رنجبارِ زاراست، زارا جم، همسر محمد مرادی، دانشآموخته تاریخ فرانسه در شهر لیون که در میانه اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» در اعتراض به وضعیتِ ایران، سرکوب معترضان، ستم و دیکتاتوری حاکم بر کشور و آنچه «بیتفاوتی» جامعه جهانی نسبت به وقایع ایران میدانست در پنجم دیماه ۱۴۰۱خودکشی کرد.
او پیش از خودکشیِ اعتراضیاش ویدئویی به زبانهای فارسی و فرانسه منتشر کرد و گفت با اینکه زندگی در لیون خوب است اما آنچه در ایران میگذرد لحظهای رهایش نمیکند. گفت جانش را فدای ایران میکند و از مردم معترض خواست غمگین نباشند. شادی کنند چرا که پیروزی پیش روست. او خود را به رودخانه رون سپرد، یکی از دو رودِ جاری در شهر زیبای لیون.
مخالفِ خودکشی اعتراضی هستم!
من هنوز هم که هنوز است نمیتوانم کنار رودخانه بروم. یک ماه پیش سعی کردم که این کار را بکنم و اندوه زیادی برایم به بار آورد و تصمیم گرفتم که دیگر به آنجا نروم. حتی قطار که از آنجا رد میشود من سعی میکنم رودخانه را نگاه نکنم چون یادآوریاش خیلی برایم سخت است و همه خاطرات جلوی چشمم میآید.
من با کارش مخالف بودم اما به آن احترام میگذارم. اصلا انتظار نداشتم که این کار را بکند. خیلی برایم سخت است و هر روز و هر شب و هر ثانیه دلتنگش هستم. کاش میماند و راه دیگری را برای مبارزه انتخاب میکرد. این راه…اصلا نمیدانم چهطوری بگویم. هنوز هم باورم نمیشود که نیست. هنوز هم انتظار دارم در خانه را که باز میکنم بگوید: «سلام پیشی! برات چای دم کردم». من الآن که یک سال از آن موقع میگذرد هنوز فلاسک چای را که دم کرده بود دور نریختهام.
یعنی این آخرین فلاسک چای بود که محمد دم کرد و هنوز آنجاست؟
زارا جم: بله.
خب تا کی میخواهی نگهاش داری؟
دلم نمیآید بریزمش دور. اصلا دلم نمیآید چای بخورم. دلم نمیآید آشپزی کنم. آشپزی کردن برایم خیلی سخت شده در صورتی که محمد که زنده بود من دائم آشپزی میکردم چون دستپختم را خیلی دوست داشت. اما الآن نمیتوانم. شروع میکنم به آشپزی کردن گریهام میگیرد و اندوه عظیمی سراغم میآید. برای همین اکثر اوقات غذای خام میخورم و غذا نمیپزم.
اما تو گفتی که با کاری که محمد کرد یعنی دریغ کردن زندگی از خودش موافق نیستی و شاید همین چراغ راهی باشد برای این که دوباره به زندگی روزمره برگردی.
زارا جم: حقیقتش از آن موقع که محمد این کار را کرد و به خاطر غم و دردی که خودم کشیدم و اطرافیان تحمل کردند با این که قبلتر از آن فکر میکنم که ممکن است هر آدمی در زندگیاش به خودکشی فکر کند اما من بعد از مرگ محمد دیگر به این قضیه فکر نکردم. احساس کردم که اندوه زیادی را به دیگران تحمیل میکنم و این انصاف نیست.
زارا جان محمد یک خودکشی اعتراضی کرد. خودکشی او نوعی کنش سیاسی بود - فارغ از این که با آن موافق باشیم یا نه - و خب کنشی بود که متأسفانه او را از بین برد. ایده روشن و مشخصی درباره چنین رفتاری داشت؟ آیا با تو در این مورد صحبت کرده بود؟ میخواهم بدانم چه فکری میکرد؟ چرا این شیوه؟
زارا جم: راجع به مبارزه حرف میزد و این که کاش میتوانست [مبارزه کند]. مثلا جنگ اوکراین و روسیه که شد میگفت کاش میتوانستم برم اوکراین بجنگم. کاش میتوانستم کاری کنم. بعد که این قضایا اتفاق افتاد در ایران، محمد خیلی بیتاب بود. در نوشتههای اینستاگرامش هم مشخص است. خیلی تمایل داشت کاری بکند و مبارزهای بکند. برود آنجا و مبارزه کند. اما نمیدانست چهطوری. راجع به این که با من حرف بزند نه! یک روز قبل چنین چیزی را بیان کرد. من با او حرف زدم که پشیمان شود و گفت که باشد دیگر به این قضیه فکر نمیکنم. اما بعدش باز این کار را کرد.
آن یک روز قبل که گفت چه گفت؟ میدانم که آدم آزادیخواهی بود. بیتفاوت نبود نسبت به آنچه در جهان میگذرد. میفهمم که مثلا فکر میکرد بروم اوکراین بجنگم اما چرا فکر میکرد که رفتاری مانند خودکشی و حذف خود میتواند چیزی را تغییر دهد؟ چه چیزی چنین اثری روی او گذاشته بود؟
زارا جم: به خاطر وضعیت ایران خیلی غمگین بود. به من گفت اگر بشود توجه جهان را به این که کاری کنند جلب کرد من حاضرم این کار را بکنم. من گفتم اصلا به این کار فکر هم نکن. چون اصلا منصفانه نیست که تو چنین کاری بکنی. کلی با هم حرف زدیم و حتی کارمان به بگو مگو کشید چون من اصلا انتظار نداشتم که محمد چنین حرفی بزند اما میگفت باید کاری کنم. میگفت دیگر این طوری نمیشود ادامه داد. در قبال این همه ظلم و بدی باید کاری کرد.
تا قبل از آن در تظاهرات اعتراضی که در شهرهای مختلف برگزار میشد شرکت داشت؟ چه کارهایی میکرد برای نشان دادن اعتراض خودش؟ آن روشها میتوانست کاملا کافی باشد.
زارا جم: بله در تجمعات شرکت میکرد. حتی وقتی من در بیمارستان بستری بودم و او از سر کار برمیگشت روزهای شنبه میرفت در تجمعات شرکت میکرد. حتی یک بار سخنرانی هم کرده بود. نمیدانم. نمیدانم واقعا. حقیقتش محمد خیلی درگیر سیاست بود. درباره اخبار مطلع و بهروز بود. با خانوادهاش نه زیاد ولی با دوستانش داخل ایران خیلی صحبت میکرد و خیلی آگاه بود. میگفت بالاخره این انقلاب به جایی رسید که به هدف اصلیاش که «زن، زندگی،آزادی» بود برسد. میگفت این شعار خیلی مهمی است و بالاخره مردم ایران متوجه شدند که باید به زنان حق و حقوق بدهند و این انقلاب را مال آنها بدانند. میگفت امیدوارم آدمی که با این انقلاب سر کار میآید زن باشد و امیدوار بود که این اتفاق بیافتد.
قطعه «اژدهای غمخوار» با صدای محمد مرادی
محمد مرادی، زاده کرمانشاه بود. اهل قلم و کتاب و آشنا با فلسفه بود. مینوشت و بسیار میخواند. نوشتههایی که در صفحه اینستاگرامش باقی مانده نوشتههایی است پر از دغدغههای اجتماعی و سیاسی. او هرگز از وقایع داخل ایران غافل نبود. در زلزله کرمانشاه به مردم کمک میکرد. در بسیاری از یادداشتهایش از فداکاری برای همنوعان خود نوشته. زبان فرانسه را بهخوبی یاد گرفته بود و به تاریخ باستان بسیار علاقهمند بود. او در ویدئویی که در توضیح خودکشی اعتراضی خود منتشر کرده بود، میگوید:«میخواهم اکتی حماسی را در برابر ابتذال زندگی سامان دهم».
از او داستانها و تکه نوشتههایی باقی مانده که بعضی را با صدای خودش خوانده است.
«اژدهای غمخوار» یکی از آنهاست. داستان اژدهایی را که غمِ مردمان را بر دوش میکشد.
کمی هم درباره محمد قبل از مهاجرت، محمدی که در ایران بود، علاقهها و دغدغههاش صحبت کنیم. اصلا شما چه شد که آمدید فرانسه؟ و این مهاجرت چه اثری بر محمد داشت؟
زارا جم: داستان آمدنِ ما برمیگردد به سال ۲۰۱۸. همیشه دوست داشتیم برویم فرانسه اما سال ۲۰۱۸ که قیمت دلار و یورو ناگهان بالا رفت خیلی از نظر اقتصادی به همه فشار آمد و ما همهاش نگران بودیم که چهطوری میخواهیم زندگی کنیم. تصمیم گرفتیم خانهمان را بفروشیم و بیاییم فرانسه. در لیون دوست آنلاینی پیدا کردیم که زحمت کشیدند و ما را دعوت کردند. ما با ویزای تحصیلی برای زبان آمدیم. سال ۲۰۲۰ محمد در دانشگاه پذیرش گرفت. او در ایران فوق لیسانس تاریخ گرفته بود و اینجا دوباره گفت از لیسانس تاریخ شروع میکنم چون تاریخ فرانسه بود. شروع کرد به تاریخ خواندن در کنارش در موزه کار میکرد یا کارهای دانشجویی میکرد. خیلی کتاب میخواند و مطالعه میکرد. یکی از حسرتهای من این است که محمد نتوانست از آن همه داشتههاش استفاده کند. واقعا سالها و سالها مطالعه کرده بود. من دفترهای یادداشتبرداریاش از کتابها را دارم. چندین دفتر ضخیم است که توی آن نکاتش از کتابها را نوشته یا نکاتی را که برایش جالب و آموزنده بوده. من حسرتم این است که محمد نتوانست استفاده کند. تازه زبان فرانسهاش راه افتاده بود. خوب صحبت میکرد و در دانشگاه میتوانست تحقیقاتش را ارائه بدهد. خیلی پیشرفت کرده بود. اصلا بر خلاف من که همیشه در حالت غمگینی بودم همیشه امیدوار بود. اصلا باور نمیشود که چنین اتفاقی برای محمد افتاده. آخرین آدمی که ممکن بود فکر کنم این کار را بکند محمد بود. حتی وقتی آمدیم اینجا و من به او میگفتم غم غربت دارد دیوانهام میکند میگفت من چنین چیزی را حس نمیکنم. اینجا خیلی خوب است. خیلی زود با وضع موجود هماهنگ شد. به عنوان یک فرصت جدید برای پیشرفت و زندگی به مهاجرت نگاه میکرد…اما نمیدانم. هنوز هم که هنوز است….درست است که دلایلش را در ویدئو میگوید و میگوید برای «زن، زندگی،آزادی» این کار را کرده ولی من نمیتوانم از او این را قبول کنم…
مطمئنام یادآوریاش تو را آزار خواهد داد…اما بعد از آن که پلیس و آتشنشانی موفق شدند محمد را از آب بگیرند بر سر تو چه آمد؟ تو اینجا تنها بودی. در این شهر کسی را نداشتی. چهطوری آن شب و آن روزها را سپری کردی؟ تو را به بیمارستان فرستادند فکر کنم.
زارا جم: (گریه میکند) من را به بیمارستان فرستادند چون با توجه به سابقه بیماری افسردگی که داشتم ترسیدند که من را تنها رها کنند. چون گفتم دوست و آشنایی در لیون نداشتم و آن موقع واقعا هم نداشتم. الآن است که یک سری دوست خوب پیدا کردهام. در بیمارستان بستری شدم و بعد من را به بخش فرستادند و دز داروهایم را بالا بردند چون خیلی بیتابی و گریه میکردم و نمیدانستم چه بلایی سرم آمده. چند روز بعد پلیس ساک محمد را به من داد. کولهپشتی که با آن رفته بود. لباسهای پارهاش توی آن بود. نمیتوانم بگویم چه احساسی داشتم وقتی لباسهاش را دیدم. گوشیاش را نگه داشتند تا دو ماه پیش. پلیس گوشی را توقیف کرده بود و گفته بود باید قاضی دستور دهد تا گوشی را به تو بدهیم. نمیدانستم اصلا دنبال چه میگردند. گوشی را که روشن کردم تماسهای جواب داده نشده خودم و یک سری نوشتههای محمد را پیدا کردم که راجع به تصمیماش بود و گفته بود که این کار را میکنم. گفته بود که امیدوارم زارا بتواند مقاومت کنم. میدانم که میتواند زندگی خودش را بسازد… به من قول داده است. (بهشدت گریه میکند).
خودکشی اعتراضی؛ شدیدترین اعتراض با سنگینترین عواقب
سال گذشته دی ماه بود، دقیقا در چنین روزهایی که محمد مرادی به زندگی خود پایان داد تا به گفته خود نگاه جهان را متوجه سرکوب اعتراضاتِ «زن، زندگی، آزادی» در ایران کند. خودکشی اعتراضی را حد نهایی اعتراض دانستهاند. روشی که مخالفان بسیاری دارد و بسیاری درباره پرهزینه، جبرانناپذیر و کماثر بودنِ آن گفتهاند. با این حال، پیش از محمد مرادی هم کسانی بودهاند که شیوه خودکشی اعتراضی را در پیش گرفتهاند.
نیوشا فرهی ، نویسنده و منتقد تبعیدی بود. او در اعتراض به سفر علی خامنهای به عنوان رئیس جمهوری وقتِ جمهوری اسلامی به نیویورک برای سخنرانی در سازمان ملل، خود را در برابر ساختمان فدرال لوسآنجلس، به آتش کشید.
هما دارابی، روانپزشک و استاد دانشگاه بود. او در اعتراض به حجاب اجباری در دوم اسفندماه سال ۱۳۷۲ در میدان تجریش تهران/ خودسوزی کرد.
سحر خدایاری تنها ۲۹ سال داشت و در اعتراض به بازداشت و صدور حکم زندان برای ورود به استادیوم ورزشی خودسوزی کرد.
زنان و مردان زیادی در این سالها، زیر فشار ستم و سرکوبِ جمهوری اسلامی جان خود را به دست خود گرفتهاند تا شدیدترین شکل اعتراض را به خشونت و سرکوب حکومتی به نمایش بگذارند. شدیدترین شکل اعتراض با سنگینترین عواقب روانی برای بازماندگان و نزدیکان. کسانی مانند زارا جم.
از او میپرسم چه زمانی بالاخره توانست اندکی از جا بلند شود و به زندگی بازگردد؟
زارا جم: باورتان میشود من از موقعی که با خانم دکتر کشاورز صحبت میکنم توانستم کمی به خودم بپردازم و بفهمم که آدم هستم ومیتوانم زندگی کنم و دوباره ادامه دهم. تا دو ماه پیش همهاش خواب بودم. دوست نداشتم هیچ کاری کنم. گاهی نقاشی میکردم اما بیشتر اوقاتم را به خواب میگذراندم چون بیداری برایم خیلی سخت بود. خوابهام هم پر از کابوس بود اما بیداری سختتر بود. آن قدر هر ثانیه فکر محمد دیوانهام میکرد. هر کاری میکردم میگفتم محمد الآن بود این کار را میکرد یا این را میگفت. میتوانم بگویم که در هفت هشت هفته اخیر - بعد از شروع جلسات مشاوره- توانستهام کمی به زندگی بپردازم. دارم باشگاه میروم برای این که کمی وضعیت روانیام بهتر شود چون همه میگویند و میدانم که ورزش برایم خوب است. سعی میکنم این کار را بکنم. دوباره کتاب خواندن و فیلم دیدن و با دوستانم بیرون رفتن را شروع کردهام. مثلا چندی پیش در لیون جشن نور بود. محمد عاشق جشن نور بود. همیشه با هم میرفتیم و همه شهر را میگشتیم. با دوستانم بیرون بودم اما یاد و خاطرهاش به قلبم چنگ میزد و درست است بهظاهر چیزی نمیگفتم اما در باطن داشتم دیوانه میشدم.
خوشحالم که میشنوم مشاوره این قدر کمک کرده به بهبود حالت. البته که قدرت و توانِ شخصی و اراده خودت برای بازگشت به زندگی هم بسیار مهم است. میدانم که نقاشی میکنی، کار هنری میکنی. مینویسی. کمی از کارهای خودت بگو. چهطور توانستهای این رنج را در کارهای خودت بیان کنی؟
زارا جم: بهسختی فهیمه جانم. بهسختی. فقط سعی میکنم که زندگی کنم. نقاشی کردن به من کمک میکند. کمی آرامم میکند. تمرکزِ حواسم را میگیرد. علاوه بر این من آشپز هستم. سعی میکنم با آشپزی کردن در رستوران فکرم را مشغول کنم. بعد از این اتفاق برای محمد من کارم را از دست دادم. چون مدت زمان زیادی در بیمارستان بستری بودم و مدت هفت ماه بیکار بودم. سه ماه است که شغل جدید پیدا کردم و به عنوان آشپز در رستوران کار میکنم. برای من هنری است که نجاتم میدهد و میتوانم گسترشاش بدهم و در آینده یک آشپز حرفهای بشوم.
قابل ستایش است که بهرغم این همه رنج از جا بلند شدهای، به آینده فکر میکنی و علاوه بر این میدانم که به نوشتههای به جا مانده از محمد هم داری سر و سامان میدهی. راجع به نوشتههای به جا مانده از محمد اگر بخواهی مردم بدانند چه خواهی گفت؟
زارا جم: محمد دفتری دارد که در آن شعرها و نوشتههاش را مینوشت. شعرهای زیادی ندارد اما شعرهایی دارد که من خیلی دوستشان دارد. کتابی هم دارد راجع به پوتین و اطرافیان و سیاستهاش که در ایران اجازه انتشار پیدا نکرد. با این که قرارداد هم بستند. دو جا قرارداد بستند اما هیچ کدام کتاب را چاپ نکردند. شعرهاش را هنوز که هنوز است من نتوانستهام کامل جمعآوری کنم و فکر میکنم که باید برای آنها زمان بیشتری بگذارم. میخواهم که آنها را با دقت بیشتری جمعآوری کنم. حتی نوشتههای خوبش را هم جمعآوری کنم و به صورت کتابی منتشر کنیم.
در پایان این گفتوگو آیا نکتهای هست که بخواهی بگویی به کسانی که ممکن است به هر دلیلی به راهی که محمد رفت فکر کنند؟ به هر حال اگرچه امید و تخیل فردای بهتر هواره با ما هست اما از یک سو هم جهان تلخ و تاریک و پر از جنگ و خونریزی و ستم و نفرت است و شاید کسی مثل تو که خب انتخابِ محمد او را زیر بار چنین حجمی از رنج بُرد بهترین کسی باشد که بتواند به کسانی که احیانا به مواجهههای مشابه فکر میکنند بگوید چرا نباید از زندگی بهرغم همه تلخیها دل بُرید؟
زارا جم: میدانم سخت است. میدانم بعضی وقتها ناامیدی به آدم غالب میشود اما این روش درستی برای اعتراض کردن نیست. ما میتوانیم بمانیم و با کارهایی که انجام میدهیم اعتراض کنیم. مشتی باشیم بر دهان دیکتاتور، بر دهان آن حکومت. با زندگی کردنمان. چون چیزی که او از ما میخواهد ناامیدی و نیستی است در صورتی که ما باید زندگی کنیم. این جمله را که میگویم خیلی برایم سخت است چون من خودم بهسختی به این نتیجه رسیدهام. باید زندگی کرد. باید مبارزه کرد و باید ادامه دارد. هر روز و هر ثانیه و هر لحظه.
به نیستی نباید فکر کرد. بهموقع خودش سراغ آدم میآید. به خاطر هدفی که داریم. درست است شاید نتوانیم کاری از پیش ببریم اما به نظر من حضور و وجود آدم بیشتر میتواند مفید باشد تا نبودش.
************************
فراموش نکنید هیچ چیز به اندازه جانِ آدمی ارزش ندارد. اگر به خودکشی فکر میکنید با شمارههایی که در آغاز این برنامه اعلام کردیم تماس و کمک فوری و حرفهای دریافت کنید. در دوازدهمین قسمت از مجموعه چندرسانهای «یادآر» از محمد مرادی یاد کردیم. چه با شیوه اعتراض او موافق باشیم و چه مخالف، او به بخشی از تاریخ تلخِ مقاومت و اعتراض در ایران بدل شده است و هر بار که بگوییم «زن، زندگی، آزادی» گویی بار دیگر او را هم به یاد میآوریم؛ علیه فراموشی.