مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش مدنی سیاهان آمریکا جمله مهمی دارد. میگوید: «زیر پا گذاشتن قانون سرکوبگر، وظیفه اخلاقی ماست». «یادآر» این هفته ای بسا سراسر روایتی باشد درباره همین جمله. درباره لحظه توضیحناپذیری که یک نفر از میان همه ناگهان از تن دادن سر باز میزند، ناگهان تصمیم دیگری میگیرد، تصمیمی علیه سرکوب، علیه دروغ و علیه فراموشی.
میترا حجازیپور، قهرمان شطرنج آسیا، استاد بزرگ شطرنج ایران، قهرمان شطرنج فرانسه و دارای دهها مدال و نشان افتخار به عنوان یک ورزشکار است و این همه اگر چه دستاوردی درخشان است اما دلیل دعوت من از او برای روایت کردن در مجموعهی «یادآر» نیست. آنچه روایت میترا حجازیپور را مهم، شنیدنی، ضروری و الهامبخش میکند قهرمانیاش در ورزش نیست، جمله مارتین لوترکینگ است. راهی است که او به عنوان یک مهره از مهرههای شطرنج در پیش گرفت. خودش میگوید: مهره پیاده یا سرباز که میتواند طوری حرکت کند که به چیزی بهتر، به چیزی دیگر بدل شود: « من فکر میکنم یک پیاده یا سرباز هستم. به خاطر این که خیلی جاها برای حقوق خودم و برای این که به اهدافم برسم در زندگی جنگیدهام. من یک سربازم و همان طور که میدانید یک سرباز وقتی که به آن عرض آخر میرسد میتواند به هر مهره دیگری تبدیل شود. من هم به هر مهره دیگری میتوانم بدل شوم. بستگی به تلاشهایی که میکنم میتوانم به یک مهره خیلی باارزش تبدیل شوم».
مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند
در اهمیت کارهای کوچک
این هفته در «یادآر» روایت الهام و امیدبخش دیگری از مبارزه و استقامت مدنی را با شما در میان خواهیم گذاشت. راوی ما این هفته زنی است شناخته شده در سطح جهانی، قهرمان شطرنج و امروز ساکنِ فرانسه که در اقدامی کمسابقه در مخالفت با سرکوب زنان و تحمیل حجاب به آنها در مسابقات بینالمللی بدون حجاب اجباری حاضر و برای همیشه از ورزش ایران و بازگشت به سرزمیناش محروم شد. محروم شد اما پیامی داشت که با صدای بلند به گوش جهان رساند. پیامش این بود: این حکومت ما زنان را سرکوب میکند. ما این حجاب را نمیخواهیم، هیچ وقت نخواستهایم.
از او میخواهم به یاد بیاورد. در مسابقات بینالمللی در روسیه بود که برای اولین بار حجاب اجباری را از سر برداشت.
میترا حجازیپور: بله سال ۲۰۱۹ بود در مسابقات جهانی روسیه.
چرا آنجا؟ چرا آن مسابقات؟ و چهطور بعد از سالها که با حجاب اجباری در میدانهای جهانی ورزشی حاضر شده بودی؟ از قبل چهقدر به این تصمیم فکر کرده بودی؟ یعنی یک جایی باید خودت فکر کردی چرا؟
حجازیپور: خب من آن مسابقات را انتخاب کردم اولا به این دلیل که مسابقات جهانی بود و فکر میکردم که اگر بتواند در رسانهها بچرخد میتوانم صدای زنان ایران را برسانم و زنان و کشورهای غربی هم میتوانند بفهمند که وضعیت ما در ایران چهگونه است. همان طور که گفتید من سالهای سال همراه تیم ملی ایران مسافرت میرفتم و در مسابقات شرکت میکردم و این تصمیمی نبود که من آنجا بگیرم. قبل از آن هم من برای بازی کردن در مسابقات باشگاهی فرانسه دعوت شده بودم. به ایران هم رفت و آمد داشتم ولی بیشتر اوقات فرانسه بودم و وقتی که فرانسه بودم به هیچ وجه روسری نداشتم و خب با خودم گفتم واقعا لزومی ندارد که این ریاکاری را ادامه بدهم! وقتی که حدس میزدیم ممکن است برایمان دردسر شود روسری را سر میگذاشتیم و وقتی که دوربین نبود روسری را برمیداشتیم. خب من فکر میکردم این یک ریاکاری است و دیگر لزومی ندارد که این قوانینی را که هرگز با آنها موافق نبودهام دنبال کنم و بخواهم به آن احترامی بگذارم. من در این مسابقات که شرکت میکردم خب دخترهای همسن خودم را میدیدم و همین طور که بزرگ میشدم با آنها صحبت میکردم و ارتباط میگرفتم و این که میگویید «چرا» از خودم میپرسیدم واقعا چرا؟ به چه علت؟ اصلا به چه علت به من میگویند حجاب بگذار و من دارم دنبال میکنم؟ واقعا همین که آدم به این مرحله برسد که از خودش بپرسد اصلا چرا من دارم این کار را میکنم خودش کار سختی است. بقیهاش به نظر من کار آسانتری است. همان مرحله که شما شک میکنید فکر میکنم که بخش بزرگ قضیه است.
رسیدن به این چرا و این مرحله شک همان طور که گفتی خیلی مهم است اما خب خیلیها هم هستند که ممکن است به هر دلیل از جمله بیتفاوتی بهرغم این که با وضع موجود مخالفاند، فکر کنند که حالا مگر اقدامِ من یک نفر چه چیزی را تغییر میدهد؟ ما زورمان به چه چیزی میرسد؟ حالا میترا هم حجاب اجباری را در میدانی جهانی از سر بردارد، چه اثری دارد؟ با تجربهای که امروز داری به این گروه با این استدلال چه خواهی گفت؟
حجازیپور: خب مسلما این استدلال درست نیست و ما این را در چند سال اخیر دیدیم. به خاطر این که سالهای سال است که زنان ایرانی برای رسیدن به حقوق اولیه خود مبارزه میکنند. برای رسیدن به چیزهایی که اینجا در غرب دیگر مسألهای نیست واقعا و مسخره است واقعا ولی زنان ایرانی سالهاست دارند مبارزه میکنند و دیدیم که این مبارزه دارد به نتیجه میرسد. خیلیها نظرشان عوض شد. خیلیها فکر کردند که اصلا چرا ما داریم حجاب میگذاریم و نظرشان کاملا برگشت. آن موقع که من ایران بودم هر فعالیتی که میکردم همه میگفتند تو واقعا فکر میکنی این نتیجه میدهد؟ الآن فکر میکنی کار بزرگی میکنی؟ ولی من فکر میکنم که تمام این حرکتهای اجتماعی که به وجود آمده نتیجه آن آجرهای کوچکی است که هر کسی گذاشته است. فکر میکنم همه ما به هر صورت یک سهمی داریم و آنهایی که بلندگو و تریبونی دارند که میتوانند مردم را تحت تأثیر قرار دهند به نظرم مسئولیت بیشتری دارند اما تک تک ما نسبت به همه این شرایط و حرکتهای اجتماعی مسئولیم. حتی کوچکترین کار میتواند مهم باشد چون یک نفر هم که ببیند همان جا تأثیر میگیرد. ممکن است نتیجهاش را همان موقع نبینیم و طول میکشد. هیچ حرکت کوچکی بی نتیجه نیست. من هم آن موقع که نوشتم دیگر نمیخواهم در این نمایش نقشی داشته باشم و فکر میکنم تا الآن سهمی در بزرگ کردنِ این جرثومه جمهوری اسلامی که ساختهایم داشتهام، درواقع خودم را میدیدم که سالهای سال ساکت مینشستم. سالهای سال میرفتم مسابقه، با من مصاحبه میکردند و من میگفتم روال طبیعی است و نظری را که حتی با آن موافق نبودم میگفتم. فکر کنم تمام اینها به هر حال اثر دارد.
به نظرت به عنوان زنی که به آن لحظه به قول کانت روشنایییافتگی میرسد و ناگهان از خودش میپرسد چرا و تصمیم میگیرد بهرغم تمام هزینهها، دیگر بخشی از این دروغ بزرگ عمومی نباشد، فکر میکنی که خانوادههای ایرانی چهقدر نقش داشتند در تثبیتِ حجاب اجباری و آنچه جمهوری اسلامی برای زنان میخواست؟ حتما خانواده تو هم به هر حال نگرانیهای خودشان را داشتند.
حجازیپور: خب بله همین طور است. خب به هر حال خانواده من هم یک خانواده کلاسیک ایرانی است و به هر صورت میترسیدند و بیشتر برای مخافظت از من بود اگر من را به محافظهکاری و ادامه روالی که بود تشویق میکردند و میترسیدند که از این کادر خارج بشوم ولی نقش خانوادهها خیلی خیلی مهم است. فکر میکنم آموزشی که از همان سالهای ابتدایی در مدارس شروع میکنند [مهم است]. هر سال یک درس به نام دینی هست. تا همان دانشگاه که میروید اینها را مدام وارد مغز شما میکنند و افرادی هستند که اینها را دائم برای شما تکرار میکنند. شما بیرون میروید و در خیابان و همه جا این نشانهها را میبینید. اینها مدتهاست که توی مغز ما رفته و باعث شده که ما فکر کنیم این روال معمولی است و از خودمان سؤال نمیکنیم که چرا داریم این کارها را میکنیم. با همه این آموزشها سعی کردهاند که هر نفر را به «آژان» خودش و کسی که خودش خودش را کنترل کند تبدیل کنند و خانوادههای ما فکر میکنند دارند از بچههاشان محافظت میکنند و طبیعی هم هست اما اینها هر نفر را به یک «آژان» تبدیل کردهاند که خود و دیگران را کنترل کند. خیلی وقتها میبینید که مأمور جمهوری اسلامی هم نیست بلکه مردم عادی هستند اما خب تمام این مغزشوییها و آموزشها را انجام دادهاند برای این که افراد معمولی و غیرخودی را هم آژان خودشان بدل کنند. خیلی مهم است که ما بفهمیم و حداقل اگر که کمکی برای بهبود وضعیت نمیکنیم دیگر به آژان جمهوری اسلامی تبدیل نشویم.
دقیقا همان مفهوم اتوتوتالیته که تو کم کم خودت روی خودت سرکوب را اعمال میکنی.
حجازیپور: من یادم میآید که مثلا مصاحبه میکردیم یا مراسمی ما را میبردند و فکر میکنم بعضی جاها مثلا کسی ما را مجبور نکرده بود! من چرا داشتم آن کارها را میکردم؟ این نتیجه تمام آن تکرارها و مغزشوییهایی که کرده بودند بود و بالاخره من خودم یک جا متوجه شدم که نه چرا من باید این کار را بکنم.
خب تو قبل از این که حجاب اجباری را به عنوان بازیکن تیم ملی از سر برداری در یک مسابقه جهانی، آیا به خانوادهات چیزی گفته بودی؟ بعد که این کار را کردی واکنش آنها چه بود؟
حجازیپور: خب من با خانوادهام اصلا در این زمینه مشورت نکرده بودم چون فکر میکردم که یک تصمیم شخصی است و بعدش که باخبر شده بودند مثل بقیه شوکه شده بودند ولی من آن موقع که این کار را میکردم به نظرم نه کار بزرگی بود نه کار مهمی بود فقط سالهای سال منتظر بودم که کاری شبیه این را انجام دهم. خب اولش خیلی خوشحال نبودند و میترسیدند و فکر میکردند این کار خیلی ارزش ندارند و فکر میکردند که خب حالا مثلا این یک تکه پارچه چیست که تو را این قدر اذیت میکرد؟ خب الآن دیگر نمیتوانی پیش ما بیایی و آیا ارزشش را داشت؟ اما با گذر زمان متوجه اهمیت این کار شدند.
خب آن یک تکه پارچه چه احساسی به تو میداد میترا؟ فقط یک تکه پارچه بود؟
حجازیپور: درواقع فقط این یک تکه پارچه نبود. گذاشتنِ این تکه پارچه واقعا نشان میداد که شما خیلی چیزها را قبول کردهاید. شما قبول کردهاید و تمام چیزهایی را که به شما گفتهاند انجام میدهید. با همهاش موافقید. هیچ مشکلی ندارید. بنابراین فقط یک تکه پارچه نبود. من با همه چیزهایی که در ایران میدیدم و همه تجربیاتی که داشتم فکر میکردم قبول کردن همه این قوانین و این که من این تکه پارچه را بگذارم درست نبود.
و همه اتفاقاتی که هم شاهد هستیم در داخل ایران میافتد. دستگیری زنان به خاطر حجاب اجباری، آزار و اذیت زنان، قتل حکومتی مهسا امینی و زنان معترض دیگر، حتی دانشآموزان مدرسه که به حجاب اجباری اعتراض دارند، اینها هم میتواند به هر حال زنی مثل تو را که حالا البته دیگر در ایران زندگی نمیکند در درستی تصمیماش مصممتر کند فکر کنم.
حجازیپور: خب به هر صورت قلب آدم به درد میآید که در عصر تکنولوژی و پیشرفت ما باید اصلا به این مسائل فکر کنیم. در هر صورت سالهای سال، خبرنگاران و تمام زندانیان سیاسی سالهای جوانی و عمرشان است که در زندانها سپری میکنند. واقعا به نظرم خیلی دردناک و وحشتناک است و این که یک نفر جرأت کند که به شما بگوید چهطور لباس بپوشید در عصر حاضر واقعا احمقانه و مسخره است و واقعا من را عصبانی میکند و خیلی غمانگیز است. من از ایران خارج شدهام و اینجا دیگر این چیزها را نمیبینم. برای خودم خیلی خوب است و خوشحالم ولی به هر صورت یک بخشی از من در ایران مانده و وقتی اینها را میبینم و میشنوم واقعا اذیت میشوم و به آن فکر میکنم. فکر میکردم اگر از ایران بیایم بیرون دیگر میتوانم زندگی راحتی داشته باشم ولی واقعا نه! به همه این مسائل فکر میکنم و آنچه بر سر زنان ایرانی میآید آزارم میدهد و این که کشورم به این وضعیت رسیده… تمام اینها اذیتم میکند.
پشت کردن به زیست دوگانه
میترا حجازیپور ۱۸ سال برای تیم ملی شطرنج ایران افتخار آفریده بود و تنها ساعاتی پس از انتشار خبر حضورش بدون حجاب اجباری در مسابقات جهانی سریع و برقآسای جهان به میزبانی مسکو، رئیس فدراسیون شطرنج جمهوری اسلامی اعلام کرد که این ورزشکار «دیگر جایی در تیم ملی نخواهد داشت».
او در مسکو نه فقط به مصاف حریفانش که به مصاف حکومتی که در بیش از چهار دهه گذشته، حجاب را به زنان ایرانی تحمیل کرده هم رفته بود. این اولین بار که یک زن ورزشکار عضو تیم ملی چنین انتخابی میکرد، در برابر حکومت میایستاد و چشم در چشمِ جهان حجاب تحمیلی و دروغین را از سر برمیداشت. خودش گفت: دیگر نمیتوانستم یکی از بازیگران این نمایش سراسر دروغ باشم. خبرگزاریهای نزدیک به حکومت بلافاصله اقدام او را «هنجارشکن و نامتعارف» خواندند.
حجازیپور: من وارد که مسکو شدم دیگر روسری نداشتم و به من پیام میدادند که حجاب داشته باش چون مشکل خواهد شد. پیامهای این طوری دریافت میکردم اما برایم مهم نبود و در هر صورت تصمیمام را گرفته بودم. بعد از آن هم به محض آن که خبرش در رسانهها پخش شد رئیس فدراسیون مصاحبهای کرد و گفت این اصلا با ما نیست و هیچ وقت با ما نبوده (میخندد) و از این به بعد هم هیچ وقت نمیتواند توی تیم ملی شرکت کند.
چهطور میتوانند ناگهان بگویند کسی که قهرمان تیم ملی بوده حالا اصلا از این تیم نیست؟ وجود ندارد؟
حجازیپور: بله. طوری برخورد میکردند که ما اصلا نفرستادیم و او اصلا دیگر در فرانسه بوده و کلا تمام این حرفهایی که میزنند دیگر. روالی است که همیشه انجام میدهند وقتی که یک نفر را میبینند که چنین کاری انجام میدهند. خیلی دور از انتظار نبود.
حال خودت در آن شرایط چهطور بود؟ به هر حال به این تصمیم از قبل فکر کرده بودی و میدانستی که اگر حجاب را در روسیه کنار بگذاری نخواهی توانست به ایران بازگردی. آیا خداحافظیهات را کرده بودی با ایران؟ از نظر روانی در چه وضعی بودی؟
حجازیپور: نه من واقعا خداحافظی نکرده بودم و فکر کردم حالا دوباره برمیگردم. سعی میکردم خیلی روی این چیزهای عاطفیاش دقیق نشونم چون نگران بودم که تصمیمام عوض شود. در مورد عواقبش خب حدس میزدم که چه مسألهای پیش خواهد آمد و شاید نتوانم برگردم اما با اطرافیانم درست خداحافظی نکرده بودم اما سعی میکردم خیلی دقیق نشوم ولی از نظر روانی خیلی آماده نبودم. به هر صورت قبلش در فرانسه زندگی میکردم. به ایران رفت و آمد داشتم اما بیشتر اوقات در فرانسه بودم. خیلی حس نمیکردم چه عواقبی در راه است ولی دقیقا از آن روزی که حس کردم دیگر نمیتوانم به ایران برگردم و خبر در تمام رسانهها پخش شد و رئیس فدراسیون هم مصاحبه کرد و گفت دیگر نمیتوانی بازی کنی…تازه آنجا بود که من دقیقا متوجه شدم که عواقب کاری که کردم چیست. حدس میزدم اما فکر نمیکردم از نظر احساسی این قدر سخت باشد. فکر میکردم خب حالا به ایران نمیروم و خانوادهام میآیند اینجا به دیدنم ولی خبر که در رسانهها منتشر شد تازه آن موقع متوجه شدم که چهقدر سخت است.
همکاران ورزشکارت چهطور؟ چه واکنشی داشتند؟ سایر زنان ورزشکار حمایتی کردند؟ و دیگر این که نظرت درباره این که بعد از این همه بازداشت و آزار و تجاوز و قتل و سرکوبِ زنان بر سر مخالفتشان با حجاب اجباری، زنان ورزشکار همچنان آن به قول خودت «یک تکه پارچه» را بر سر بگذارند و در میدانهای جهانی حاضر شوند چیست؟ چه ارزیابی از این رفتار داری؟
حجازیپور: خب واقعیت این است که من حمایتی حس نکردم. به هر صورت پیامهای مثبت و منفی زیاد گرفتم و خیلیها تشویقم میکردند ولی از جانب همکاران خود تشویق یا حمایتی ندیدم. در مورد این که الآن با همان یک تکه پارچه و همان شرایط بخواهند ادامه دهند، فکر میکنم که ورزشکاران نقش خیلی مهمی دارند و خیلی از افراد جامعه قهرمانها را دنبال میکنند و الگوی خودشان میدادند و آنها مسئولیت خیلی بیشتری دارند ولی خب این که من بگویم که حتما شما هم حجاب را بردارید میدانم که تصمیم خیلی سختی است. با این حال فکر میکنم که واجب است و الآن دیگر تصمیم شخصی نیست. فکر میکنم که هر کسی اگر بتواند عواقب همراهی خودش را کاهش دهد ولی حرکتی کند مهم است.تمام حرکتهای کوچک هم حساب میشود و اهمیت دارد برای این که جنبش زنده نگه داشته میشود و مردم را امیدوار نگه میدارد. خیلی مهم است که از جنبش «زن، زندگی، آزادی» حمایت کنند. مخصوصا ورزشکارهای زن که بدون روسری و حجاب در مسابقات حاضر شوند خیلی بهتر است. این که من بگویم این کار را بکنید خب یک مسئولیت شخصی است اما باید بدانند که خیلی مهم است و خیلی بزرگتر از این حرفهاست و میتوانند روی مردم خیلی تأثیر بگذارند.
و به نظر میرسد که سبک زندگی واقعی بسیاری از ورزشکاران هم هیچ ربطی به آنچه جمهوری اسلامی میخواهد ندارد. در زندگی واقعی حجاب ندارند اما برای حضور در تیم ملی و بازیهای جهانی خب این حجاب زورکی را بر سر میگذارند. یعنی درواقع همه ما شهروندان در ایران در خانهمان شکلی هستیم که در خیابان نیستیم ولی الآن شاهد این هستیم که مردم دارند در برابر این نمایش دروغ مقاومت مدنی میکنند و هزینه میدهند. آیا ورزشکاران و کسانی که تریبونی دارند به نظرت میتوانند مؤثرتر عمل کنند؟
حجازیپور: درست است. من هم خیلی از ورزشکاران را که میبینم موقع تمرین یا موقعی که بیرون میروند یک طورند ولی باز در مسابقات بینالمللی که حاضر میشوند با حجاب کامل و آن چیزی که جمهوری اسلامی میخواهد [حاضر میشوند]. خب خیلی جالب نیست. متوجه میشوم. به خاطر این که ورزشکاران خیلی سالهای سال برای یک مسابقه تمرین میکنند و آماده میشوند برای یک مسابقه و فکر میکنند که به هر صورت تمام زندگیشان را دادهاند و تمام انرژی و زندگی و وقتشان است. خیلیها حتی از بچگی شروع میکنند و خب تصمیم خیلی سختی است که قید همه اینها را زدن ولی فکر میکنم به هر صورت طرف مردم و جای درست ایستادن خیلی مهم است حتی اگر به قیمت این تمام شود که جایگاهشان را از دست بدهند. کاملا میفهمم که خیلی سخت است. من خودم هم این کار را کردم. وقتی این کار را کردم یک مدتی دیگر اصلا نمیتوانستم بازی کنم. برای ایران دیگر نمیتوانستم بازی کنم و ملیت فرانسوی هم نداشتم و مجبور شدم یک مدتی اصلا شطرنج بازی نکنم. تصمیم سختی است که قید تمام حمایتهایی را که در ایران داری یا جوایزی که میگیری یا زندگی که داری یا مسابقات بینالمللی که میروی و تمام این برتریهایی را که با همراهی جمهوری اسلامی داری زدن کار آسان نیست ولی فکر میکنم الآن دیگر خیلی مشخص است که باید مردم را همراهی کنند.
یک موضوع مهم دیگر هم هست و آن مردان! در تمام این سالها نه فقط در ورزش مثلا، در زمینههای دیگر هم که زنان محروم شدهاند، مثلا موسیقی یا گاهی روی سن تئاتر! شاهد آن بودهایم که مردان روی سن ماندهاند و کنسرت یا نمایششان را اجرا کردهاند در حالی که همکاران زنشان را میدیدند که دارند محروم میشوند، حذف میشوند. «دختر آبی» در برابر درهای بسته استادیوم خودسوزی کرد اما مردان همچنان به استادیومها رفتند و بازی کردند و بازی را تماشا کردند. به نظرت چه ورزشکاران مرد و چه مردانِ مخاطبِ ورزش میتوانستند نقش حساستری بازی کنند؟
حجازیپور: من فکر میکنم که درست میگویید و هزینه این بیتفاوتی که دارند و فکر میکنند زندگی و سرنوشت زنان از مردان جداست، این واقعا هزینه سنگینی را به ما تحمیل میکند. به هیچ وجه سرنوشت زنان از مردان جدا نیست. من میبینم که به خیلی چیزهای دیگر اعتراض میکنند اما سرنوشت زنان برایشان مهم نیست و حمایت نمیکنند. همه اینها برای جامعه هزینه سنگینی دارد چون مسلما این جنبش، این حرکت و تمام این تحولات بدون حمایت مردان و همکاران مرد یا ورزشکاران مرد پیش نمیرود و فکر میکنم این هزینه سنگینی برای جامعه دارد.
از ویدا موحد الهام گرفتم و فراموشش نمیکنم!
خب با همه این کولهبار به فرانسه رفتی. مجموعهای از موفقیتها و دلخوریها از وضعیت در کشور خودت، آنجا قهرمان شدی. آیا حمایتی را که یک ورزشکارِ در سطح جهانی نیاز دارد اگر نه در وطن خودت اما آنجا توانستی دریافت کنی؟ چهطور طی شد؟
حجازیپور: خب من هم مثل تمام افراد دیگری که مهاجرت کردند یک دوره خیلی سختی را گذراندم. مهاجرت برای من خیلی سخت بود به خاطر این که آن اوایل خب مسأله زبان خیلی مهم است. شما نمیتوانید ارتباط برقرار کنید و زبان فرانسه هم زبلت خیلی سختی است. همین که شما بتوانید خودتان را سازگار کنید. اینها برای من طول کشید و حدود چهار سال من داشتم زبان میخواندم. نمیتوانستم شطرنج بازی کنم چون ملیت فرانسوی نداشتم. در اینجا ناشناخته بودم. فکر میکنم کاهلی خودم هم بود ولی به محض این که متوجه حضورم شدند با من تماس گرفتند و گفتند شما چرا دیگر بازی نمیکنید؟ گفتم من ملیت فرانسوی ندارم. خیلی سریع این مراحل انجام شد و من ملیت گرفتم و بعد از آن توانستم در مسابقات قهرمانی فرانسه شرکت کنم و یک زنجیره اتفاقات خیلی مثبت افتاد که زندگی من را عوض کرد چون قبلش داشتم خیلی معمولی زندگی میکردم. قهرمان فرانسه شدم و در مسابقات با تیم ملی فرانسه شرکت کردم و دو مدال اروپا و جهانی را گرفتیم که در تاریخ فرانسه بیسابقه است. بعد از آن موج مثبی به وجود آمد و خیلی تشویقم مردند و حمایت کردند، هم در رسانهها و هم در فدراسیون و هم از طرف خود دولت فرانسه حمایت زیادی را دیدم که واقعا دلگرمکننده بود.
میتوانم تصور کنم این که برای کشور و ملت دیگری بازی کردی و میکنی احساس تلخ و شیرینی داشته باشد. آدم با خودش فکر میکند که خب من چرا نباید بتوانم در کشور خودم و برای سرزمین خودم مدال بیاورم و افتخارآفرینی کنم؟ چرا باید در یک کشور دیگر شهروند آزاد و محترم باشم ولی این را کشور خودم به من ندهد و مجبور شوم خانهام را ترک کنم؟
حجازیپور: اولین باری که در مسابقات قهرمانی فرانسه شرکت کردم و سرود فرانسه را گذاشتند، تمام اینها به نظرم واقعا خیلی عجیب بود.
از یک طرف خب خیلی به خاطر موفقیتام و این که بالاخره دارم روزهای خوب را میبینم خوشحال بودم ولی خب از یک طرف هم خیلی تلخ بود به خاطر این که ایران نیست و چرا به قول شما نباید برای کشور خودم بازی کنم؟ خب من در ایران سالهای سال زحمت کشیدم. بخش عمدهای از زندگیام را صرف شطرنج حرفهای کردم. مدالهای زیادی گرفتم در سطح آسیایی و جهانی، در ردههای سنی مختلف، با بزرگسالان وکوچکسالان و جوانان و تمام اینها و واقعا برایم سنگین بود که دیگر نتوانم فعالیت کنم و این که این همه سال و وقت و زندگیام را گذاشتم و چرا اصلا برایشان مهم نبود که من رفتم!
اگر بخواهیم کمی هم با زبان شطرنج حرف بزنیم دوست دارم ازت بپرسم آن حرکتی که در مسابقات روسیه کردی، حجاب اجباری را از سر برداشتی و فصل تازهای از خودت و زندگی شخصی و حرفهایات را رقم زدی و مسیر یک مبارزه را آغاز کردی، آن حرکت به نظرت کدام حرکت شطرنج میتواند باشد؟
حجازیپور: (میخندد) فکر میکنم که یک قربانی بود. قربانی یک مهره سنگین بود که نتیجه زندگی من را عوض کرد.
میترا اول برنامه تفسیر زیبایی کردی از نقش خودت. گفتی مهره سرباز یا پیاده شطرنج هستم. میخواهم بدانم فکر میکنی که چهقدر کاری که کردی، روی زنان دیگر اثر داشت؟ برای دختران دانشآموزی که دیدیم چهطور اعتراض کردند و تو را به عنوان یک قهرمان میبینند و ممکن است در شبکههای اجتماعی دنبال کنند، چهقدر برای همه آنها الهامبخش بودی؟ برای اتفاقات بعدی و برای کل جریان این مبارزه؟
حجازیپور: خب مسلما خیلی خوشحالم که دیدم تمام اتفاقات افتاد. حتی در حوزه ورزش دیدم که بعد از من خیلی از ورزشکاران دیگر هم از کشور خارج شدند و بدون حجاب اجباری در مسابقات شرکت کردند. حالا هر کسی به نحوی. حتی توی ایران در مسابقات داخلی خیلی از ورزشکاران بدون حجاب حاضر شدند و خب این برای من خیلی خوشحالکننده بود. حالا نمیدانم که تأثیری گرفتهاند یا نه ولی فکر میکنم که خب این دنباله راهی بود که من هم رفتم. خب من خودم هم ازکسان دیگری تأثیر گرفتم. خب من کار بزرگی انچام ندادم ولی فکر میکنم آن آجر کوچکی که باید میگذاشتم را گذاشتم. همچنان هم ادامه میدهم و فکر میکنم این که بعد از این هم خیلی مهم است که اگر من بتوانم موفق و موفقتر باشم احتمالا انگیزه میدهد که خب ببینید فلان کس که این کار را کرد سرنوشتش چه شد و این خیلی مهم است.
اسم این برنامه «یادآر» است و من سعی میکنم از مخاطب آن بخواهم که به یاد بیاورند، به یاد بسپارند و حافظهشان را علیه فراموشی به کار بگیرند. اگر بخواهی در پایان این گفتوگو یک چیز را پیشنهاد کنی به مخاطب ما که این هفته در یاد بیاورد و در این مسیر طولانی برای فردا بهتر آن را فراموش نکند آن چیست؟
حجازیپور: خیلی سخت است که بخواهم یک چیز را انتخاب کنم که فراموش نکنند چون من فکر میکنم تمام این اتفاقاتی که افتاده نباید فراموش شود. تمام کسانی که در این راه جان خودشان را از دست دادهاند، کسانی که زندگی خودشان را به خطر انداختند، کسانی که عمر و جوانیشان را دارند در زندانها میگذرانند. تمام این بچههایی که چشمهاشان را از دست دادند، تمام کسانی که عزیزانشان را از دست دادند، تمام زنانی که زندانی شدند و به آنها تجاوز شده، تمام این حرفهایی که گشت ارشادی میزنند هیچ کدام از اینها نباید فراموش شود. خیلی مهم است که اینها را همیشه به یاد داشته باشیم. اما اگر بخواهم یک چیز را بگویم باید بگویم ویدا موحد را نباید فراموش نکنیم. من خودم از ویدا موحد الهام گرفتم. او نشانهای است برای این جنبش «زن، زندگی،آزادی» و هر کدام از اینها را به یاد بیاوریم به صورت زنجیرهای بقیه را هم میتوانیم به یاد بیاوریم حتی.
خیلی برایم جالب بود که از ویدا موحد یاد کردی و الهامی که از او گرفتی. ممکن است لطفا بیشتر توضیح بدهی؟ به نظرم این خیلی مهم است.
حجازیپور: خب در آن زمان، سال ۲۰۱۸ که من هم هنوز در ایران بودم خیلی چیز عجیبی بود که دیدم یک زن در خیابان حجاب، بدون حجاب رفته روی یک سکوی برق و با آن شال سفید! برای من خیلی عجیب بود که این کار را کرده به خاطر این که من میترسیدم و جرأتش را نداشتم که این کار را بکنم. از همه عجیبتر واکنشها بود. واقعا برای من یک اسطوره بود. این که یک نفر این کار را کرده. چرا به فکر من نرسیده بود؟ واقعا چهطوری بوده که تا الآن هیچ کس این کار را انجام نداده. من را خیلی تحت تأثیر قرار داد و بعد دخترانی را دیدم که بعد از او بدون حجاب راهش را دنبال میکردند در خیابانها و چهطور وحشیانه اینها را کتک میزدند و از روی سکوها پایینشان میکشیدند و اینها خیلی من را عصبانی میکرد و شروعی بود که من با خودم بگویم چرا این همه سال من این کار را نکردم. تمام چراهایی که اول برنامه صحبت کردیم برای من آن موقع پیش آمد. این که میگویند شجاعت تکثیر میشود من یک لحظه خودم را تصور کردم که چه حس فوقالعادهای از رهایی و آزادی دارد و این حتی فکرش هم برای من رهاییبخش و فوقالعاده بود.
******
از یاد نبردن. از یاد نبردنِ ویدا موحد و زنجیره بیپایانِ زنان پس از او و حتی زنانِ پیش از او که ای بسا بی آن که جمله معروف مارتین لوترکینگ را شنیده باشند بر آن شدند تا از قانون سرکوبگر سرپیچی کنند و نقطهای روشن باشند در تاریکی.
این یازدهمین قسمت از مجموعه پادکست چندرسانهای «یادآر» بود؛ علیه فراموشی.