لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ایران ۰۱:۳۶

سلفی ها: علف های هرز بهار عرب


در آخرین شماره هفته نامه تایم در مقاله ای با عنوان ظهور سلفی ها آمده است محمد عبدالرحمن فرزند عمر عبدالرحمن است، فردی که بیشتر او را به نام شیخ نابینا می شناسند، و به خاطر طراحی چندین انفجار در نقاط مختلف آمریکا، سال ها در ایالت کارولینای شمالی زندانی بود. خود محمد عبدالرحمن ده سال بعد در افغانستان دستگیر و زندانی شد؛ و تا پاییز سال ۲۰۱۰ در مصر زندانی بود. او عضو برجسته گروه بنیادگرای اسلامی موسوم به جنبش سلفی است که بیشتر آداب و رسوم مدرن و غربی را – گاه با خشونت – رد می کند. همه این ها را فراموش کنید. وقتی در کنار او و گروهی از هوادارانش روی زیرانداز پلاستیکی آبی رنگ در برابر سفارت آمریکا می نشینید – جایی که او بست نشسته و پلاکاردهایی با درخواست آزادی پدرش بالای سرش نصب کرده – می بینید که این فرد ۳۹ ساله با ریش پرپشتش بسیار بی آزار به نظر می رسد.

عبدالرحمن به شوخی می گوید بست نشستنش به امنیت سفارت کمک می کند چون او یکی از راههای منتهی به سفارت را بند آورده. او می گوید «نیروهای امنیتی گذاشته اند همین جا بمانیم چون هیچ مزاحمتی برایشان نداریم.» بعد از ظهر یازدهم سپتامبر، موقعی که یک عده افراد دردسر ساز از راه رسیدند و به ویدیوی منتشر شده روی یوتیوبپیش پرده فیلم مبتذل و بی ارزش بی گناهی مسلمانان – اعتراض کردند، او هم آنجا بود. بسیاری از تظاهرکنندگان، مثل خود عبدالرحمن، سلفی بودند. عبدالرحمن از آنها خواست از یک راه دیگر به طرف سفارت بروند «آخرما نمی خواهیم اینجا دردسر درست کنیم.» این درخواست او بود، و تظاهرکنندگان هم اطاعت کردند. او می گوید مدت کوتاهی با معترضان همراهی کرد؛ ولی وقتی یک عده که تازه از راه رسیده بودند، سر این که به ساختمان سفارت حمله کنند یا فقط بیرون ساختمان بست بنشینند حرفشان شد، محمد عبدالرحمن تصمیم گرفت برگردد و روی همان زیرانداز آبی اش بنشیند.

اعتراضات بالا گرفت، سر و صداها بلند و بلندتر شد، و اوضاع از کنترل خارج شد. گروهی که می خواست به سفارت حمله کند حرفش به کرسی نشست. چند نفر در حالی که شعارهای ضدآمریکایی می دادند، پرچم آمریکا را پاره کردند و به آتش کشیدند. دردسرهایی که او می خواست از آنها اجتناب کند، تازه داشت شروع می شد: در دو روز بعد، گروه های سلفی تظاهرات خشونت آمیزی علیه ویدیوی یوتیوب در برابر سفارت و در سراسر مصر ترتیب دادند.

محمد مرسی، رئیس جمهوری مصر، آشکارا بیشتر از بابت خشم سلفی ها نگران بود تا خشم آمریکا؛ و سه روز طول کشید تا حمله به سفارت را محکوم کند. تنها روز سوم، بعد از مکالمه تلفنی جدی پرزیدنت اوباما با آقای مرسی بود که گروه اخوان المسلمین وارد میدان تحریر شد و تظاهرات کرد.

عبدالرحمن و افرادی که پرچم آمریکا را آتش زدند، نشان دهنده سرگردانی بنیادگراهای اسلامی بعد از شروع انقلاب هایی هستند که قدیمی ترین و بادوام ترین دیکتاتورهای دنیای عرب را سرنگون کرد: آیا بنیادگراها باید از آزادی های تازه یافته برای معرفی خودشان به شیوه ای صلحجویانه استفاده کنند، یا همان ابزارهای آشنای خشم و خشونت مذهبی را به کار می گیرند تا چوب لای چرخ گذار به دموکراسی بگذارند و قدرت سیاسی ای از آن خودشان ایجاد کنند؟ این که سلفی ها – و احزاب سیاسی میانه روی اسلامی – چطور به این پرسش پاسخ می دهند، می تواند سرنوشت بهار عرب را تعیین کند.

دو دو هفتهء پس از یازدهم سپتامبر، فرقه های مختلف مسلمانان و گروه های مختلف سیاسی دهها راه پیمایی در گوشه و کنار جهان اسلام به راه انداختند. اما این سلفی ها بودند که در قلب بزرگترین و خشونت آمیزترین اعتراضات قرار داشتند؛ و جایزه «خشم و جنون» را باید به آنها داد. تصور می شود یکی از گروههای مسلح سلفی موسوم به «انصارالشریعه» در حمله به کنسولگری آمریکا در بنغازی – که منجر به کشته شدن کریستوفر استیونز، سفیر آمریکا در لیبی و سه دیپلمات دیگر شد – دست داشته است. تظاهرات به رهبری سلفی ها در تونس هم منجر به مرگ چهار تونسی شد.

اخوان المسلمین در مصر و گروه های اسلامی در دیگر کشورها تلاش کردند تا گوی سبقت را از سلفی ها بگیرند. دولت پاکستان روز ۲۱ سپتامبر را تعطیل اعلام کرد تا مردم بتوانند به تظاهرات بپردازند. و حتی گروههای سیاسی که اسماً میانه رو هستند، مثل حزب مردم پاکستان، به تظاهرات خشم آلوده پیوستند. لاجرم خشم و خشونت ادامه پیدا کرد و دستکم 25 نفر در جریان آن کشته شدند. اما در پاکستان هم سلفی ها بیشترین مداخله را در امور کشور داشته اند و طیف سیاسی کشور را چندین درجه به راست کشانده اند.

نمایش قدرت خیابانی سلفی ها زنگ خطر را در کشورهای اسلامی – و بیش از هر کجا در کشورهای تازه انقلاب کرده خاورمیانه به صدا درآورده است – به نظر می رسد بنیادگراها در این کشورها مصمم هستند که همه صداهای دیگر را در گفتگوی سیاسی خاموش کنند. منصف مرزوقی، رئیس جمهوری لیبرال تونس به مجله تایم گفت:ما با یک خطر و تهدید واقعی مواجهیم. سلفی گرایی مثل سرطان است؛ هر چه بیشتر دست روی دست بگذاریم، از بین بردنش دشوارتر می شود.

اگر دولت های مصر، لیبی، تونس و یمن که با انتخابات دموکراتیک روی کار آمدند نشان دهنده شکوفایی بهار عرب هستند، سلفی ها را باید علف های هرز بهار عرب شمرد: آنها در خاکی که با آزادی بیان تقویت شده، ولی دولت های ضعیف از آن خوب مراقبت نکرده اند رشد می کنند. در خاورمیانه و غرب، بسیاری از آن بیم دارند که اگر از دموکراسی تازه به بار نشسته خوب مراقبت نشود، سلفی ها اسلام بی مدارای خود را به مردم و رهبران بزدل حقنه کنند؛ و دموکراسی را از میان ببرند .

ظهور سلفی ها با پشتوانه حمایت مالی قوی کشورهایی مثل عربستان سعودی و قطر، تلاش های دولت آقای اوباما برای ایجاد روابط جدیدی با دولت های برخاسته از بهار عرب را هم به مخاطره می اندازد. روابط با مصر، که دیرزمانی محور سیاست خارجی ایالات متحده در منطقه بود، هم اکنون هم به خاطر موفقیت سلفی ها در وارد کردن محمد مرسی به سیاست کشور، چندان خوب نیست. اعضای کنگره آمریکا خواهان کاهش یا قطع کمک های این کشور به مصر هستند؛ و آقای اوباما در گفتگو با شبکه تلویزیونی اسپانیولی زبان تله موندو اشاره کرد که مصر نه دوست آمریکاست و نه دشمن آن.

بنیادگراها همچنین محاسبات سیاسی و نظامی را در سوریه، که بهار عرب در آن هنوز به گل ننشسته، پیچیده تر می کنند. .ورود تعداد هر چه بیشتری از جنگجویان سلفی از اطراف و اکناف دنیای اسلام به سوریه، رنگ و صبغه ای کاملاً فرقه ای به مبارزات مردم سوریه علیه بشار اسد داده است. دیکتاتور سوریه با استفاده از این وضع تبلیغ می کند که شورشیان و مخالفانش مذهبی های املی هستند که می خواهند اقلیت های مذهبی را از بین ببرند. شاید همین مسأله باعث شده که غرب به تقویت نیروهای مخالف اسد تمایلی نشان ندهد.

گذشته، آینده است

برآورد موثقی از شمار سلفی ها در دست نیست؛ بیشتر کارشناسان بر این باورند که سلفی ها اقلیتی کوچک از مجموع یک میلیارد و چهارصد میلیون مسلمان سنی جهان هستند. فرقه سلفی بیشتر یک فلسفه و مشی زندگی است تا جنبشی سیاسی و مذهبی با سلسله مراتب رهبری. سلفی ها پیرو یک مرجع نیستند. به جای آن، برای گرداندن امور خود با محققان مذهبی قدیم و جدید مشاوره می کنند.

سلفی ها اعتقاد دارند که ایده های مدرن و غربی، مسلمانان را آلوده کرده، و مذهب باید اصلاح شود. بهترین راه برای این کار بازگشتن به ریشه های مذهب و پیروی از شیوه زندگی پیامبر اسلام و پیروان اولیه اوست. سلفی از واژه سلف به معنی نیاکان می آید. و به معنی واقعی کلمه، سلفی ها می کوشند تا چنان زندگی کنند انگار که در زمان (پیامبر) منجمد شده اند.

بر اساس طرز تفکر سلفی، زندگی امری جدی است و کارهای بی معنی جایی در آن ندارد: موسیقی، سینما، تلویزیون و دیگر انواع سرگرمی همه تابو (حرام) است. جای زن در خانه است؛ و اگر ناچار شد از خانه بیرون برود، باید از سر تا پایش را بپوشاند. سلفی ها بیشتر مذاهب اسلامی را – مثل ادیان دیگر – مرتد و پست می دانند، اما نوکیشان سلفی را می پذیرند.

بسیاری از سلفی ها به غرب، و به ویژه آمریکا، به چشم دشمن کینه توز اسلام می نگرند، و ویدیوی گذاشته شده روی یوتیوب و کاریکاتورهای پیامبر اسلام را که در روزنامه دانمارکی چاپ شده، دلیلی می دانند بر وجود یک برنامه منظم برای نابود کردن دین اسلام، و ربودن منابعی که خداوند در اختیار اعراب قرار داده است. برای بعضی از سلفی های افراطی – مثل اسامه بن لادن – همین دلیل کافی است تا علیه غرب جهاد راه بیندازند. اما برای بیشتر سلفی ها، بهترین نوع دفاع از مذهب این است که مؤمنان را پاک و خالص بار بیاورند.

سلفی ها تا همین اواخر توجهی به سیاست نداشتند: همه دولت ها، چه دموکراتیک و چه دیکتاتوری به نظرشان ناقص می آمد، چون فقط خدا شایسته حاکمیت کردن است. سلفی ها بیشتر به طرز تفکر و رفتار مسلمانان می پرداختند تا شیوه حکومت کردنشان. قوانینی که به دست انسان تدوین شده، در برابر قرآن برایشان بی اعتبار بود – چون تمام قوانینی که برای زندگی انسان لازم است، در قرآن جمع آوری شده. وقتی سلفی ها در برابر این پرسش قرار می گیرند که چطور می توان در دنیای مدرن قرآن را مو به مو پیاده کرد، نظریه های علمای دین برای تزکیه نفس را که بیش از هزار سال از عمر آن می گذرد نقل می کنند، تا به احمد بن حنبل می رسند که پرسش و استدلال در مورد قرآن مجید را منع کرده بود.

اما بسیاری از سلفی ها با استفاده از فرصتی که بهار عرب در اختیارشان گذاشته بود، تابوی خود را در برابر دمکراسی علم کردند.اد حسین، پژوهشگر ارشد شورای روابط خارجی می گوید بعضی از اسلامگراها «انتخابات را راهی برای تشویق امر به معروف و نهی از منکر... و تغییر آهسته جامعه به سوی حکومت اسلامی می دانند.» سلفی ها در مصر، تونس، لیبی و یمن می خواهند در تدوین قانون اساسی جدید نقش مهمی داشته باشند. هدفشان را هم پنهان نمی کنند. عبدالرحمن درباره قوانین منطبق با قرآن می گوید: «خیلی ساده است. ما خواستار اجرای قانون شریعت هستیم؛ شریعت در اقتصاد، سیاست، حقوق، در مرزها، و در روابط خارجی

از حاشیه تا متن

تایک نسل پیش ، سلفی ها در جهان اسلام جایی نداشتند و اکثریت مسلمان ها ظاهر و رفتارهای عجیب و غریبشان را مسخره می کردند. در دهه های ۱۹۵۰و ۱۹۶۰میلادی بیشتر عربها ، سلفی را فردی می دانستند که در کار خدا دخالت می کند: روزهای جمعه پشت در مسجد محل جزوه پخش می کند، و به جان مسلمان ها غر می زند که چرا از اسلام واقعی فاصله گرفته اند. در فیلم هایی که در آن زمان در مصر ساخته شده، ریش ژولیده، دشداشه و قبای بلند سلفی ها که تا قوزک پایشان می رسید، مایه مضحکه کمدین ها بود. نخبگان و روشنفکرهای جهان عرب، از جهان بینی قهقرایی سلفی ها انتقاد می کردند؛ و چهره های شاخص و پرجذبه ای مثل جمال عبدالناصر گزینه های مدرن تر و سکولاری از مذهب ارائه می کردند. اما سلفی های ریشو که در کشورهای مدرن اسلامی مثل مصر و لبنان و پاکستان مورد ریشخند و استهزا قرار می گرفتند، دنبال دوستان قدرتمندی در جاهای دیگر می گشتند. در شبه جزیره نفت خیز عرب از قرن هجدهم مکتب وهابیت توسط محمد بن عبدالوهاب رونق گرفت که رونوشت برابر اصل تفکر سلفی بود.

در دهه های هفتاد و هشتاد میلادی، سلفی ها شروع کردند به دریافت کمک مالی از کشورهای ثروتمندی مثل عربستان سعودی، کویت و قطر. به زودی، پخش جزوه پشت در مسجد محل قطع شد: سلفی ها مساجد و حوزه های علمیه خودشان را بنا کردند؛ و کتاب هایی با جلد اعلا منتشر کردند. در چشم بسیاری از کشورهای اسلامی که خواهان دریافت کمک مالی از کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس بودند، فرقه های تازه سلفی و وهابی حلقه های وابسته به دولت های سخاوتمند منطقه بودند. نکته قابل تأمل این که دولت های این کشورها، جنبش های اسلامی داخلی مثل اخوان المسلمین را تهدیدی سیاسی علیه نخبگان حاکم بر کشورشان می دانستند و آنها را با خشونت تمام سرکوب می کردند.

گروندگان به جرگه سلفی ها احتیاج نداشتند که برای پیدا کردن اعضای جدید پایشان را از کشور بیرون بگذارند. اقتصاد شکوفای کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، میلیون ها کارگر خارجی را روانه آن کشورها کرد. عده زیادی از این کارگران مسلمان بودند. برخی از کارگران هندی، فیلیپینی، بنگلادشی و پاکستانی، هنگامی که بعد از چند سال کار در ریاض یا شارجه به کشورشان برمی گشتند، پیرو فرقه سلفی بودند.

اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی سابق، به گرایش مسلمانان به فرقه سلفی دامن زد: هزاران جنگجو تحت عنوان مجاهدین، آماده صیانت از اسلام در برابر کمونیست های بی خدا، به افغانستان سرازیر شدند. بسیاری از این مجاهدان فی سبیل الله – از جمله اسامه بن لادن – سلفی بودند. در حالی که داستان شجاعت و از جان گذشتگی مجاهدین دهان به دهان می گشت، و کشورهای غربی که دلشان می خواست شکست اتحاد شوروی را ببینند آنها را تشویق می کردند، مجاهدین تصویری وحشت آور از خود به عنوان جنگجو ترسیم می کردند.

هنگامی که در اواخر دهه ۱۹۸۰ مجاهدین پیروزمندانه از افغانستان خارج شدند، برخی از آنها سنت دیرین کناره گیری از سیاست را به پرسش گرفتند. آنها به طالبان کمک کرده بودند که در افغانستان حکومتی شبه سلفی پیاده کند، و دلشان می خواست همین کار را در کشور خودشان هم انجام دهند. آنها جنبش های سیاسی و اجتماعی اسلامی مثل اخوان المسلمین را برنمی تافتند – چون با خشونت های مجاهدین مخالف بودند.

دیکتاتورهای عرب – از جمله حسنی مبارک، معمر قذافی و زین العابدین بن علی - هنگامی که متوجه این جاه طلبی جدید سلفی ها شدند، شروع کردند به سرکوب هزاران سلفی که بیشترشان هیچ ارتباطی با مجاهدین نداشتند. تبلیغات دولتی سلفی ها را مثل اخوان المسلمین نشان می داد. بسیاری از ناظران غربی این دو را با هم اشتباه می گرفتند؛ و هنوز هم اشتباه می گیرند. بعضی از مجاهدین از کشورشان گریختند و دوباره به افغانستان برگشتند تا به گروه القاعدهء اسامه بن لادن بپیوندند و «دشمن دوردست» یعنی غرب را بپایند. در سرزمین های عرب، بعضی از سلفی های قدیمی با دیکتاتورهای حاکم متحد شدند، و برخی دیگر به کلی از سیاست کناره گرفتند و فعالیت شان را بر تزکیه روح مؤمنان متمرکز کردند.

تکانی که بهار عرب به سلفی ها داد

سال گذشته هنگامی که بزرگترین تحول در تاریخ معاصر عرب شکل می گرفت، سلفی ها به این فکر می کردند که آیا باید به بهار شکوفای عرب برای سرنگون کردن دیکتاتورها بپیوندند یا نه؟ خیلی از آن ها با این استدلال که حکومت دیکتاتورها هم نوعی از سیاست است، خود را کنار کشیدند؛ برخی از آنها نظریه های قدیمی را مطرح کردند که طغیان علیه حاکمان مسلمان را – هر چند مستبد باشد – منع می کند. محمد عبدالرحمن می گوید: «خیلی از آنها می گفتند انقلاب کردن اشتباه است. او با این حرف مخالف بود، و ادعا می کند که در تظاهرات علیه مبارک در قاهره شرکت می کرد. اما البته در ماه فوریه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹ )در بین تظاهرکنندگان در میدان تحریر قاهره می شد ریشوهایی را هم دید.

انقلاب های غالباً غیرمذهبی که امثال مبارک، قذافی و بن علی را ساقط کرد، به معنای دقیق کلمه، به سلفی ها هم تکانی داد: صدها سلفی از زندان دیکتاتورها آزاد شدند. بقیه بر سر عقیده خود مبنی بر عدم مداخله در سیاست باقی ماندند. اما ظرف چند هفته، سلفی ها در چرخشی یکصد و هشتاد درجه ای، از «حرام» خواندن انتخابات به تشکیل احزاب سیاسی رسیدند. آنها با استفاده از آزادی های به دست آمده، روزنامه و مجله چاپ کردند، ایستگاههای رادیویی و شبکه های تلویزیون ماهواره ای به راه انداختند؛ و شروع کردند به یارگیری از بین مؤمنان. (شبکه الناس وابسته به سلفی ها بود که توجه مردم را به ویدیوی یوتیوب جلب کرد.) در مساجد سلفی ها، که دیگر برای موعظه کردن در آن احتیاجی به کسب اجازه از مقامات دولتی نبود، واعظان بدون ترس از تنبیه و مجازات، شروع کردند به تحریک مردم علیه نفوذ سکولارها.

زمستان گذشته در مصر رسانه ها و مساجد دست به دست هم دادند و سلفی ها را به پارلمان فرستادند: ائتلاف احزاب سلفی توانست بیست درصد کرسی های پارلمان را تصاحب کند. تنها حزب آقای مرسی به نام عدالت و توسعه – که بازوی سیاسی اخوان المسلمین استتوانست بیش از سلفی ها کرسی به دست آورد. اما پیروزی سلفی ها چندان دوام نیاورد: دادگاه به ظن این که پارلمان توسط دولت موقت نظامی طراحی شده، آن را موقتاً منحل کرد.

پس از آن که محمد مرسی کنترل مصر را از دست نظامیان درآورد، سلفی ها انتظار داشتند با توجه به این که دومین حزب سیاسی کشور هستند، آقای مرسی تعدادی از پست های کابینه را به آنها بدهد. وقتی رئیس جمهوری سلفی ها را به کابینه راه نداد، آنها به خشم آمدند. ویدیوی منتشر شده روی یوتیوب، برای سلفی ها فرصتی فراهم کرد تا آقای مرسی را به دردسر بیندازند و نشان بدهند که هنوز می توانند خیابان ها را کنترل کنندچون در نبود پارلمان، خیابان های مصر هنوز مهمترین محل سیاستگزاری است.

در دیگر کشورهایی که بهار عرب رخ داده، سلفی ها رأی چندانی در انتخابات نیاوردند. حزب النهضه تونس – که مشابه اخوان المسلمین مصر است – به راحتی فرقه های بنیادگرا را کنار زد. در لیبی، حتی مهمترین شخصیت سلفی یعنی عبدالحکیم بالحاج که قبلاً زندانی بازداشتگاه گوانتانامو بود، نتوانست یک کرسی در پارلمان را از آن خود کند. در یمن بنیادگراها توافق کردند که راه را


برای یک ژنرال سابق و سکولار در انتخابات ریاست جمهوری ماه فوریه باز بگذارند؛ اما حالا شکوه می کنند که او به قدر کافی با آنها مشورت نمی کند. سلفی ها که در انتخابات آزاد شکست خورده اند، اینک می خواهند از راه های دیگری صدایشان را به گوش برسانند. میشل دون، مدیر مرکز رفیق حریری برای امور خاورمیانه در شورای آتلانتیک می گوید: «آنها از اوضاع ناراحتند، و دلشان می خواهد ثبات این دولت ها را برهم بزنند.

حتی پیش از آن که ویدیوی ضد اسلامی در بیاید، بنیادگراهای لیبی با از بین بردن زیارتگاهها و قبور باستانی مسلمانان، با دولت درگیر می شدند؛ چون به نظر سلفی ها، عبادت در چنین مکانهایی به مثابه شرک است – که در اسلام جزو گناهان کبیره است. سلفی ها در تونس خواستار آن بودند که به زنان اجازه داده شود در محوطه دانشگاه با حجاب ظاهر شوند.

به نظر می رسد دولت های منتخب یا نمی خواهند یا نمی توانند از پسٍ سلفی ها بربیایند. تحلیلگران سیاسی می گویند رهبران تازه برگزیده مثل آقای مرسی به دلایل مختلف از اقدام علیه بنیادگراها ابادارند: ترس از این که برچسب ضداسلامی بخورند؛ خطر این که با دیکتاتورهای سرکوبگری که آنها به جایشان آمده اند مقایسه شوند؛ و تمایل به این که پایتخت سیاسی را برای حل مشکلات مهمتر – مثل اقتصاد در حال احتضار و اصلاح دولت – نگه دارند. رشید غنوشی، رهبر حزب النهضه تونس، با این سخن موافق است که «تهدید سلفی ها تنها یکی از تهدیدهایی است که کشور با آن رو به روست.» اما روشن است که برخورد با آن برای دولت او اولویت ندارد. منصف مرزوقی، رئیس جمهوری که نقش عمدتاً تشریفاتی دارد، می گوید اسلامگرایان حاکم می خواهند تا انتخابات عمومی سال آینده صبر کنند؛ و امیدوارند که تا آن وقت قدرت بیشتری برای رویارویی با بنیادگراها به دست آورند. اما همان طور که سلفی ها در کشورهای انقلابی منطقه در همین چند هفته اخیر نشان دادند، آنها هستند که در مورد جدول زمانی برای رویارویی تصمیم می گیرند.
XS
SM
MD
LG