اوباما چطور در مورد توافق هسته ای با ایران از نخست وزیراسرائیل «بله» را گرفت؟ دنیس راس، دیپلمات پیشین آمریکا، در تازهترین کتابش با عنوان «موفقیت محتوم: روابط آمریکا با اسرائیل از ترومن تا اوباما»، به پشت صحنه تلاشهای آمریکا برای توافق هسته ای با ایران پرداخته است. نوشته پیش رو، برگرفته از این کتاب در نشریه پولتیکو به چاپ رسیده است.
دو سال پیش، در جمعه شب ۸ اکتبر ۲۰۱۳ (۱۶ مهر ۱۳۹۲)، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل از من خواست تا به اقامتگاهش بروم. من در اورشلیم بودم و او میخواست درباره گفت وگو با فلسطینیان و مذاکرات هستهای ایران با من صحبت کند. من موقعی رسیدم که آقای نتانیاهو در نیمه یک مکالمه سری تلفنی با باراک اوباما بود. مکالمهاش که تمام شد، نزد او رفتم . هیچ وقت او را این قدر برآشفته ندیده بودم. همان روز، جان کری اسرائیل را به قصد ژنو ترک کرده بود تا ببیند توافق موقت هستهای با ایران به کجا رسیده است. اسرائیلیها از این که توافق موقت هستهای نزدیک است واقعاً حاصل شود غافلگیر شده بودند. تنها یک هفته قبل از آن، تیم مسائل ایران در دولت اسرائیل در جریان وضعیت گفتگوها قرار گرفته بود – اما سوزان رایس، مشاور امنیت ملی آمریکا اسرائیلیها را در جریان وضعیت کنونی مذاکرات نگذاشته بود.
بعد از این غافلگیری آنها گوش به زنگ بودند و آقای کری به رغم روابط خوبی که با نخست وزیر اسرائیل دارد، نتوانسته بود خیال او را از بابت محتوای توافق راحت کند. آقای نتانیاهو آشکارا گفته بود امضای هر موافقتنامهای با ایران «یک اشتباه تاریخی» خواهد بود.
آقای اوباما با او تماس گرفته بود تا نظرش را درباره بیشتر بخش های توافق عوض کند، چون موضع اسرائیل احتمالاً بر نظر کنگره آمریکا درباره توافق هم اثر می گذاشت.
تماس رئیس جمهوری آمریکا کارساز نشد. دلم سوخت وقتی دیدم آقای نتانیاهو این قدر احساس تنهایی میکند. به نظرش ایالات متحده اهرم فشارش را در مورد توافق با ایران کنار گذاشته و الآن بود که تحریم ها به کل رفع شود و همه فشارها از دوش ایران برداشته شود. ایرانِ در آستانه هستهای شدن را به حال خود وامیگذاشتند، و آن وقت اسرائیل میماند با چند گزینه نامطلوب.
به نتانیاهو گفتم نتیجه گیریهایش اشتباه است: تحریمها برداشته نمیشود چون آمریکا برای شکستن تحریمها هزینه سنگینی در نظر گرفته است. او حرف مرا پذیرفت، ولی بعداً معلوم شد که او تماس تلفنی اوباما را اینطور تعبیر کرده که رئیس جمهوری آمریکا دیگر نمیخواهد فشار به ایران را ادامه دهد. از او پرسیدم چطور به این نتیجه رسیدید؟ و او گفت چون به نظر آقای اوباما سیاست جایی برای استفاده از قوه قهریه نمیگذارد و همین است که خواستار توافق شده است.
به او گفتم «فکر نمیکنم رئیس جمهوری چنین چیزی گفته یا چنین منظوری داشته. شاید میخواسته این نکته را مطرح کند که حال که مردم از جنگ خسته شدهاند، باید به آنها نشان بدهیم که همه تلاشمان را کردیم تا به دیپلماسی فرصتی بدهیم؛ و این توافق فرصت ما برای این کار است.»
مطمئن بودم که هرچند دو رهبر به یک زبان حرف میزدند، حرف یکدیگر را نفهمیدهاند و راجع به موضوعات متفاوتی حرف زدهاند. قضیه را با آقای کری در میان گذاشتم و از او خواستم تا نظر آقای نتانیاهو درباره موضع آمریکا را اصلاح کند. آقای کری بیدرنگ با نتانیاهو تماس گرفت. اما مشکل نتانیاهو با کاخ سفید بود – مشکلی که کری به این سادگی نمیتوانست حل کند.
اگر تام دنیلون هنوز مشاور امنیت ملی بود، بیشک میفهمید که مشکلی در کار است؛ و با همتای اسرائیلیاش آن را حل و فصل میکرد. و اگر تصور نتانیاهو نادرست بود، از اوباما میخواست تا دوباره با او تماس بگیرد.
پیشتر، در سپتامبر ۲۰۱۲ که بنیامین نتانیاهو در مجامع عمومی از موضع ما در قبال مسئله ایران انتقاد کرد، تام دنیلون دقیقاً همین کار را کرد: ترتیب تماس تلفنی را داد، و نه تنها فضا به حال عادی برگشت، بلکه دو طرف به تفاهم رسیدند.
اما این بار، نه تنها سوزان رایس تماسی نگرفت، بلکه خود رئیس جمهوری هم قضیه را دنبال نکرد. و دو هفته بعد، وقتی برنامه اقدام مشترک با مذاکره کنندگان ایرانی به امضا رسید، نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل از هیچ انتقادی علیه ما دریغ نکرد. برعکس، سوزان رایس با لحن جنگجویانهای گفت «ژست نتانیاهو خیلی عصبانی بود.» به نظر او، رهبر اسرائیل تنها چیزی که در توصیف آقای اوباما نگفت لفظ «کاکاسیاه» بود.
نباید کار به اینجا میکشید. آقای اوباما در دفتر کارش، فکرش را بر رویکردی متمرکز کرده بود که بعدها «رویکرد دوسویه در قبال ایران و برنامه هستهایاش» نام گرفت: آمادگی برای توافق مستقیم با طرف ایرانی، و در ضمن نشان دادن قدرتمان به آنها.
مذاکره، به دو طریق بر ایرانیها فشار آورد: اول این که مذاکره با ایالات متحده موجب شکاف در گروه حاکم ایران شد. دوم این که اگر آنها از مذاکره مستقیم با آمریکا طفره می رفتند، تحریم بیشتر آنها برای ما سادهتر میشد. امیدوار بودیم از طریق مذاکره رفتار ایران را تغییر بدهیم؛ ولی اگر آنها تن به مذاکره نمی دادند، یا مذاکره میکردند، ولی از موضعشان کوتاه نمیآمدند، آن وقت ما میتوانستیم با استنفاده از فشار بینالمللی آنها را وادار به تغییر روش کنیم.
در این رویکرد اسرائیل یک عامل مهم بود. اوباما میدانست که برای پیشدستی بر اسرائیل و ممانعت از اقدام نظامی آن کشور علیه آنچه که «تهدید واقعی» قلمداد میکند، ما باید فشار معناداری بر ایران وارد میکردیم تا جهت برنامه هستهای شان را عوض کنند.
آقای اوباما در نخستین دیدارش با نتانیاهو در ماه مه ۲۰۰۹ (اردیبهشت ۱۳۸۸)، منطق «رویکرد دوسویه» را – که لزوماً باید با تلاش برای توافق هستهای با ایران آغاز میشد – برای او تشریح کرد. وقتی نتانیاهو پرسید برای این همکاری چقدر فرصت میدهید – و مشخصاً ترسش از طول کشیدن مذاکرات و دسترسی ایران به سلاح هستهای بود – باراک اوباما به او گفت اگر در پایان سال اول هیچ اتفاقی نیفتاد، به طرف تحریم حرکت میکنیم. وی از اسرائیل خواست تا عبارت «همه گزینهها روی میز است» را به طور کامل درک کنند.
برای این کار، گامهایی را که تا رسیدن به مرحله اقدام نظامی در برابر برنامه هستهای ایران برخواهیم داشت، یکی یکی برایشان برشمردیم. اوباما میخواست آمریکا برای حمله – در صورت لزوم – آمادگی کامل داشته باشد. ولی در عین حال نمیخواست طوری پیش برویم که راه حل نظامی تنها گزینه باشد. معلوم است که ابزارهایی مثل میز مذاکره و تحریم وسیله بودند نه هدف. هدف نهایی عقبگرد جمهوری اسلامی در برنامه هستهای اش بود. اما دولت نمیخواست در آن زمان بگوید که در نهایت چه چیزی را از ایران خواهد پذیرفت.
رابرت گیتس، وزیر دفاع، در یادداشتی از رئیس جمهوری خواست هدفها و سناریوهای مختلف آمریکا برای رسیدن به این هدف را به روشنی مشخص کند – مخصوصاً در صورت حمله اسرائیل به ایران، و اقدام تلافیجویانه ایران. یادداشت آقای گیتس بحثهای زیادی را برانگیخت، که رئیس جمهوری شخصاً در بعضی از آنها شرکت داشت.
این بحثها بیش از هر چیز انگیزهای شد برای حضور پررنگتر آمریکا و استقرار موشکهای دفاعی بیشتر در منطقه خلیج فارس. ایالات متحده توان و آمادگی خود را برای شرایط اضطراری بالا میبرد؛ و ما این مسائل را با اسرائیلیها هم در میان میگذاشتیم.
هرچند برخی از قابلیتهای نظامی و جاسوسیمان را، که امکان حمله یکجانبه اسرائیل را آسانتر میکرد، به منطقه نفرستادیم، رئیس جمهوری تمایل داشت که درخواستهای ارتش و سازمان اطلاعاتی اسرائیل را به خوبی پاسخ دهیم.
در این زمینه، مشاوران ارشد رئیس جمهوری هیچ اختلاف نظری نداشتند. اگر هم اختلاف نظری وجود داشت، به ماهیت هدف ما مربوط میشد: آیا باید جلوی دستیابی ایران به سلاح هستهای را بگیریم، یا نهایتاً آماده باشیم تا با ایران هستهای سر کنیم، و بعد از دسترسی ایران به سلاح هستهای، آن کشور را مهار کنیم؟
هیچکس عواقب تسلیح هستهای ایران یا توان هستهای آن کشور را دستکم نمیگرفت؛ اما بحث بر سر آن بود که آیا چنانچه تحریمهای فلجکننده اقتصادی، منزوی ساختن و فشار دیپلماتیک نتواند جلوی عبور ایران از آستانه هستهای شدن را بگیرد، برای جلوگیری از پیشرفت ایران باید به زور متوسل شویم یا نه؟
وزیر دفاع و رئیس ستاد مشترک ارتش برای بقیه روشن کردند که دو جنگ در منطقه برای آمریکا کافی است. آنها در برابر ایران ملایمت به خرج نمیدادند، ولی مخالف توسل به زور در صورت شکست دیپلماسی و تحریمها در متوقف کردن تلاشهای هستهای ایران بودند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه، تام دنیلون، معاون وزیر خارجه، جیم استینبرگ، و من نظر دیگری داشتیم. ولی دریافتیم که برای موفقیت دیپلماسی ارعاب، و عدم نیاز به حمله نظامی، باید کاری میکردیم که مقامهای ایرانی متقاعد شوند در صورت شکست دیپلماسی به عملیات نظامی متوسل خواهیم شد. این که آقایان گیتس و مایک مالن – رئیس ستاد مشترک ارتش – مدام از هزینه وحشتناک جنگ با ما یا اسرائیلیها حرف میزدند، کار را خراب میکرد. اگر هزینه جنگ سرسامآور است، چرا اصلاً دست به جنگ بزنیم؟ یا وقتی رئیس جمهوری میگوید «همه گزینهها روی میز است» ایرانیها چرا باید حرفش را باور کنند؟
توضیح: مطالب بالا از نشریه پولیتیکو برداشته شده و منعکس کننده نظرات صدای آمریکا نیست.