داستان رستوران‌های زنجیره‌ای مکدونالدز: فیلم سینمائی «بنیانگذار»

«مایکل کیتون» در فیلم «بنیانگذار» The Weinstein Company

در آغاز فیلم، «ری کراک» Ray Kroc یک فروشنده دوره‌گرد ماشین‌های مخلوط‌کن‌ شیر و بستنی است، هر روز در سفر، از شهری به شهر دیگر.

وقتی یک رستوران جدید در جنوب کالیفرنیا، شش مخلوط‌کن یکجا سفارش می‌دهد، کنجکاوی «ری کراک» تحریک می‌شود. او از «ایلی‌نوی» به جنوب کالیفرنیا می‌راند تا با صاحبان رستوران ملاقات کند.

چیزی که «کراک» در سال ۱۹۵۳ در اولین رستوران «مکدونالد» می‌بیند، خط تولید ابتکاری آن است که می‌توانست همبرگر و دیگر ساندویچ‌ها را نه بعد از نیم‌ساعت، بلکه بعد از نیم‌دقیقه، به مشتری تحویل بدهد. طرح او برای گسترش کسب‌وکار «مکدونالدز» نه تنها زندگی خود او و دو برادر مبتکر آن را عوض می‌کند، بلکه تاثیری درازمدت می‌گذارد بر چهره شهرهای آمریکا و نحوه تغذیه مردم، به خصوص طبقه کم‌درآمد.

روی فرش قرمز، هنگام افتتاح اکران سراسری فیلم، «مایکل کیتون» می‌گوید «کراک» مثل فرزندان دیگر خانواده‌های نومهاجر به آمریکا، سخت‌کوش بود و این کسب‌وکار را اشخصا به وجود آورد.

جاده سربالا

فصل میانی فیلم «بنیانگذار» موانعی را نشان می‌دهد که «کراک» باید از میان بر می‌داشت. نخستین قدم، مقاومت دو صاحب رستوران بود، که حاضر نمی‌شدند اختیار دستاورد خود را از کف بدهند.

برای متقاعد کردن آنها، «کراک» از همان زبان اغراق‌آمیز و گزافه‌گوئی استفاده می‌کند که برای فروش مخلوط‌کن‌های شیر و بستنی به کار می‌برد.

در یکی از صحنه‌های کلیدی فیلم «بنیانگذار» ، «کراک» برای برادران «مک دونالد» تصویر ذهنی خود از آینده رستوران زنجیره ای را تشریح می‌کند. او می‌گوید در هر شهرک آمریکا، یک کلیسا هست و یک دادگاه، و جا دارد که یک رستوران «مکدونالد» هم با آرم مخصوص دوطاق طلائی، در کنار آنها باشد.

از دید او، «مکدونالدز»، فراتر از یک رستوران است، نماینده ارزش‌های بنیادین آمریکائی، از جمله خانواده و جامعه است، و می‌تواند کلیسای جدید آمریکائی باشد. جائی که خانواده‌ها نان و نمک خود را با هم تقسیم می‌کنند.

«کراک» سرانجام، حس میهن‌پرستی دو برادر را تحریک می‌کند که با طرح‌ او، برای گسترش کسب وکار، موافقت کنند. او آنها را متقاعد می‌کند که «به خاطر آمریکا» با او قرارداد امضاء کنند.

اما مانع بزرگتر «کراک»، سرمایه‌داران از خانواده‌های ثروتمند و طبقات بالای جامعه، اعضای باشگاه‌های گران‌قیمت تفریحی و محافل اجتماعی بودند که به طرح «کراک» برای گسترش یک همبرگرفروشی کالیفرنیائی، با نظر تحقیر و تمسخر می‌نگریستند.

چنانکه معمول این‌گونه فیلم‌های روحیه‌بخش است، در این فیلم هم صحنه‌ای وجود دارد که «کراک» نومیدانه به همسر اول خود با بازی «لارا درن» می‌گوید که آماده است دست از ادامه تلاش بردارد، چون بعد از ماه‌ها به جائی نرسیده.

کارگردان «جان لی هنکاک» هفته گذشته روی فرش قرمز به مناسبت اکران سراسری فیلم «بنیانگذار»، می‌گوید به نظر او، «ری کراک» طمع‌کار نبود. او آدم سختکوشی بود که آماده بود زحمت لازم را بکشد، و البته منفعت آنرا هم برد، ولی می‌خواست به همه ثابت کند که سزاوار آن منفعت بود.

The Weinstein Company - مایکل کیتون در فیلم بنیانگذار

لحن دوگانه

بعضی منتقدها، فیلم «بنیانگذار» را از این نظر جالب توجه می‌دانند که ظاهر و باطن آن، متفاوت است. به قول «الن شرتسال» منتقد نیویورکی، «هنکاک» از سبک فیلم‌های روحیه‌بخش در باره کسب‌ و کار برای ساختن هشداری در باره راه دادن روباه به میان گله گوسفندان، بهره گرفته.

مونتاژ خارق‌العاده و ایجاز‌آمیز صحنه نخستین بازدید «کلارک» از خط تولید رستوران، پشت پرده تشکیلات منظم خط تولید همبرگر را نشان می‌دهد، و دقت کارگرها در گذاشتن گوشت و حلقه‌های خیارشور و سس و خردل روی ساندویچ‌ها، که از جهتی، به قول «جاستین چنگ» منتقد لس آنجلس تایمز، تحسین غلط انداز ابتکار آمریکائی است در حال عمل. این فصل، شاید اشتها برای خوردن همبرگر را زیاد نکند، ولی ستایش‌ بر می‌انگیزد نسبت به مهارت و نبوغی که این تولید را میسر می‌کند.

فیلم «بنیانگذار»، لحنی دوگانه دارد. از یک طرف، تحسین صداقت و ابتکار دو برادر «مکدونالد» و تعهد آنها به حفظ کیفیت ممتاز و یکدست در آن رستوران است، و در عین حال، تحسین بینش تجاری بزرگ «کراک» را که در ذهن خود، رستوران «مکدونالد» را در در کنار کلیسا و دادگاه، یک نهاد مشخص شهرکهای آمریکا تصویر می‌کرد.

اما از سوی دیگر، منتقدهائی که این فیلم تحسین‎کرده‌اند، ما را به جنبه «فاوستی» این معامله، یعنی فروختن روح به شیطان توجه می‌دهند.

در فصل‌های آغازین «بنیانگذار» تماشاگر احساس می‌کند که سرش کلاه رفته و با بزرگداشت یکی از قهرمان‌های کاپیتالیسم روبرو است، ولی به قول «الن شرتسال» نویسنده «ویلج وویس» فیلم «بنیانگذار» هوشمندتر و زیرک‌تر از این حرفهاست.

انگیزه دوبرادر «مکدونالد» تولید همبرگرهای تمیز و سالم و ارزان برای مشتریان بود، ولی انگیزه «کراک» به دست آوردن سود بیشتر بود.

کارگردان،از انواع حیله‌های فیلمسازی روحیه‌بخش استفاده می‌کند که هدف اصلی شیطان را پنهان نگه‌دارد، حتی از خود شیطان.

پیامدهای «مکدونادز»

اما «استیون ویتی» منتقد «نیویورک دیلی نیوز» می‌نویسد کافی است به اطراف خود نگاه کنیم که نتیجه کار «ری کراک» را ببینیم که به کجا کشیده؛ برخلاف برادرهای «مکدونالد» که همان اوائل از کسب وکار خودشان بیرون شدند، هدف «کراک» تولید همبرگر نبود، بلکه تولید سود بود.

از دید این منتقد، فیلم به اندازه کافی با سوژه برخورد نمی‌کند، و عقیده دارد علیرغم جزئیات خیره‌کننده‌ای که به خصوص در بازسازی فضای سال ۱۹۵۳در فیلم هست، پیام و معنی در آن وجود ندارد.

The Weinstein Company - مایکل کیتون» و «لارا درن» در فیلم بنیانگذار»

دلیل این برخورد انتقادی با فیلم، پرهیز فیلم است از پرداختن به عواقب گوناگون گسترش «مکدونالد»، مثلا تاثیرش بر سلامت میلیون‌های آمریکائی، یا بر گردهمائی خانوادگی...یا حقوق‌های ناچیز، و چیزهای دیگر، مثلا محیط زیست، و آسیب لایه‌های اوزون در جوکره زمین، از گسترش بی‌رویه گاوداری.

«بنیانگذار» به دسته فیلم‌هائی نزدیک است که به رویاباف‌های برجسته و مبتکر در کسب و کار می‌پردازند، شخصیت‌هائی که فقط در کشوری مثل آمریکا امکان رشد پیدا می کنند، (و البته، گاهی هم امکان رشد پیدا نمی‌کنند، مثل قهرمان فیلم «فرانسیس فورد کاپولا» «تاکر: مرد و رویایش» که فکرش برای تولید ماشین‌هائی بهتر از محصولات دیترویت، با شکست روبرو شد.)

موفقیت این فیلم‌ها در این است که به تبلیغ تاریخچه یک شرکت عظیم، تبدیل نشوند.

دوگانگی ظریف در لحن قصه‌گوئی را «جان لی هنکاک» در فیلم‌ دیگرش «نجات آقای بنکس» در باره نزاع «والت دیزنی» با نویسنده «پی ال تراورس» بر سر روح فیلم «مری پاپینز» هم نشان داد.

از نمونه‌های دیگر این‌جور فیلم‌ها، که تماشاگران ما حتما دیده‌اند، فیلم «شبکه اجتماعی» در باره «زاکربرگ» خالق «فیسبوک»، یا فیلم «استیو جابز» در باره مدیر شرکت اپل، (هر دو فیلم، با دیالوگ‌های چکشی «آرون سورکین»).

«انتونی لین» منتقد نیویورکر، فیلم «بنیانگذار» را نخستین فیلم «ترامپی» تاریخ می‌داند که از قضا، روز ۲۰ ژانویه، همزمان با روز تحلیف «دونالد ترامپ» اکران می‌شود.

او ریشه مشترکی پیدا می‌کند بین «ری کراک» و «ترامپ» در افکار «نورمن وینسنت پرل» که کتاب «مثبت اندیشی» او در سال ۱۹۵۲ یکی از پرفروش‌ترین کتابهای سال بود.