صفحه آخر: عباس پالیزدار اولین افشاگر فساد مالی رهبران ایران، و از شاکیان سعید مرتضوی

مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند

در جریان مجلس هفتم، عباس پالیزدار عضو هیأت تحقیق و تفحص مجلس از قوه قضائیه شد، و برای نخستین بار پرونده فساد مالی بیش از ۵۰ مقام بلندپایه و روحانی طراز اول ایران را رو کرد. نتیجه این افشاگری، حبس و تلاش برای حذف فیزیکی‌ او بود. حکایت زندان، و شکایت اخیر او علیه مرتضوی موضوع این برنامه صفحه آخر است.

برنامه صفحه آخردوم مهر ماه ۱۳۹۵ خورشیدی، برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۶ میلادی به گفتگو با عباس پالیزدار نخستین افشاگر فساد مالی رهبران ایران و یکی از شاکیان فعلی سعید مرتضوی می‌پردازد.

این گفتگو به همت آقای مهدی خزعلی میسر شده، و در شبی که آقای پالیزدار برای شرکت در مراسم سالروز درگذشت آیت الله ابوالقاسم خزعلی به "سرای قلم" تهران رفته بود، انجام گرفته است.

یکسال قبل از انتخابات سال ۸۸، عباس پالیزدار، به عضویت هیأت تحقیق و تفحص مجلس از قوه قضائیه منصوب شد. به گفته مهدی خزعلی:

"آقای پالیزدار کار تحقیق و تفحص را از سازمان بازرسی کل کشور آغاز کرد. ۱۲۴ پرونده در اختیار وی قرار دادند. اساساً انتخاب پرونده‌ها هدفمند بود – یعنی یکسری رجالی بودند که به قول آن‌ها "مدعی شده و دُم درآورده بودند"، و سیستم می‌خواست "دُم آن‌ها را بچیند". این اقدام به تحریک آقای احمدی نژاد و مقامات بالاتر از او پیش برده شد. آقای پالیزدار یک بسیجی بود و فکر می‌کرد با انجام وظیفه‌ای که به او محول شده، دارد خدمتی انجام می‌دهد. تمام صحبت‌هایی که در سخنرانی‌هایش کرد و افرادی را که نام برد، مستند به همان ۱۲۴ پرونده بود."

آقای پالیزدار در ارتباط با نتایج تحقیقاتش، در چند دانشگاه، از جمله دانشگاه شیراز و بوعلی همدان، سخنرانی‌هایی کرد. سخنرانی‌اش در دانشگاه بوعلی همدان در ۱۴ اردیبهشت ۸۷، به وسیله دانشجویان ضبط و تکثیر شد و بین مردم دست به دست گردید. حدود یک هفته بعد از پخش فیلم این سخنرانی آقای پالیزدار را دستگیر کردند، و به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی و ... به زندان انداختند. آقای پالیزدار در آن سخنرانی، سوء استفاده بی‌حساب از بیت المال توسط بیش از ۵۰ نفر از مسئولان جمهوری اسلامی را افشا کرده بود، از جمله واگذاری چهار معدن کشور به آیت الله امامی کاشانی (عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه موقت تهران)، پرونده آیت الله مکارم شیرازی معروف به سلطان شکر و دامادش آقای مدلل، و دزدی‌ها در بنیاد نهج البلاغه – که علی اکبر ناطق نوری، حسین دین پرور، حبیب الله عسگر اولادی، محسن رفیق دوست (رییس سابق بنياد مستضعفان و از بنيانگذاران سپاه)، عبدالحسین معزی (نماینده رهبر در هلال احمر و معاون دفتر رهبری) از اعضای آن هستند.

آقای خزعلی می‌افزاید:

"در پایان سخنرانی آقای پالیزدار در همدان، دانشجویی پرسید: "چرا از خانواده هاشمی چیزی نگفتید؟" ایشان جواب داد: "پرونده‌ای در این خصوص به من ارائه نشده؛ اما اظهر من الشمس است که ..." و حملات تندی علیه اعضای خاندان هاشمی کرد. صحبت‌های وی نهایتاً به شکایت همه حضرات آیات عظامی که او از پرونده فساد مالی شان پرده برداشته بود، منجرشد."

هیأت تحقیق و تفحص مجلس با ارائه سند و مدرک، دست غارتگران بیت المال را رو کرده بود. با این همه، نه تنها هیچ‌‌کس کاری به کار مجرمان نداشت، بلکه هم مجلس که خودش به هیأت تحقیق و تفحص و اعضای هیأت رأی داده بود، و هم مقامات بالای دستگاه‌های اجرایی و بانکی به دروغ و برای حفظ پست و مقام، اظهار کردند که با پالیزدار، دبیر این هیأت، هیچ رابطه‌ای نداشته و ندارند. خیلی از آن‌ها گفتند اصلا پالیزدار را نمی‌شناسند. نهایتاً عباس پالیزدار روز ۲۱خرداد ۸۷ با شکایت مدعی العموم، یعنی سعید مرتضوی – دادستان وقت – بازداشت، و به ۱۰ سال زندان محکوم شد. البته آقای پالیزدار، بعد از ۱۸ ماه به دلیل بیماری با قرار وثیقه آزاد شد. وی اخیراً از سعید مرتضوی شکایت کرده است.

در ایران، عباس پالیزدار را نمونه افرادی می‌دانند که همچنان به دنبال آرمان مدینه فاضله و عدل اسلامی در جمهوری اسلامی اند و البته گاه بهای سنگینی برایش می‌پردازند.

برای رسیدگی به شکایت عباس پالیزدار علیه سعید مرتضوی چهار جلسه دادگاه برگزار شده که آخرینش چهاردهم شهریور همین امسال بود. وی در گفتگو با برنامه صفحه آخر اظهار داشت یازده فقره شکایت علیه مرتضوی تنظیم، و به دادگاه ارائه کرده است:

مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند

صفحه آخر ۲ مهر - قسمت اول

البته معذرت خواهی سعید مرتضوی فقط برای وقایع کهریزک بود، ولی اگر از بابت آنچه که بر سر عباس پالیزدار آورده معذرت خواهی کند، واکنش آقای پالیزدار چه خواهد بود؟

مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند

صفحه آخر ۲ مهر - قسمت دوم

​جلسات دادگاهِ شکایت پالیزدار علیه مرتضوی برگزار شده و تمام شده. قرار بوده حکم هفته پیش داده شود، ولی هنوز دادگاه تجدیدنظر حکمی برای مرتضوی صادر نکرده.

عباس پالیزدار زمانی که در زندان رجایی شهر بود، می‌خواستند او را بکشند. در دوره زندان دوبار در بیمارستان بستری شد، و یکبار هم در بیمارستان برای حذف فیزیکی او تلاش کردند.

شرح ماجرا از زبان آقای پالیزدار:

مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند

صفحه آخر ۲ مهر - قسمت سوم

آقای خزعلی در مورد تشکیل هیأت تحقیق و تفحص، و مأموریتی که در رابطه با آن ۱۲۴ پرونده به عباس پالیزدار محول شده بود می‌گوید:

"به نظر من می‌رسد که می‌خواستند به افرادی که در آن پرونده‌ها به آن‌ها اشاره شده بود، بفهمانند که با همین اسناد دولتی که در دادگاه‌های مختلف وجود دارد، ما هر وقت بخواهیم می‌توانیم به شما گوشمالی بدهیم – تا بقیه هم حساب کار دستشان بیاید. ولی نهایتاً آقای پالیزدار است که در این ماجرا قربانی می‌شود. حتی کارمندی که از این اسناد کپی گرفته، و کارشناس حقوقی که پرونده‌ها به وی ارجاع شده بود، بازداشت شدند. تمام نسخه‌های این اسناد جمع آوری شد. البته این اسناد در کمیسیون اصل ۹۰ و جاهای دیگر هم موجود است، چون خداوند همیشه نسخه‌ای را نگه می‌دارد برای دفاع از مظلوم. و در موقع مناسب برای مبارزه با فساد منتشر خواهد شد."

مرورگر شما HTML5 را پشتیبانی نمی کند

صفحه آخر ۲ مهر - قسمت چهارم

عباس پالیزدار روز ۲۱ خرداد ۸۷ با شکایت سعید مرتضوی بازداشت شد. او در مورد دوران بازداشت و حبس خود می‌گوید: "هشت ماه تمام در سلول انفرادی در بند ۲۴۱ بازداشتگاه اطلاعات قوه قضائیه بودم. ابتدا توسط دو نفر از زندانبان‌ها مرا مورد تعرض و شکنجه قرار دادند. به من دستبند زدند. کتک مفصلی به من زدند و پنج شبانه روز در سیاهچالی از من پذیرایی کردند و حتی امکان هواخوری نداشتم. یک تا دو هفته اول را کاملاً در سلول بودم و بازجویی از من را آغاز نکردند؛ چون می‌خواستند اول مرا "بشکنند"، بعد بازجویی را شروع کنند – زمانی که هر جوابی را که خواستند من بگویم و بنویسم. وقتی دیدند به این ترتیب نتیجه نمی‌گیرند، آقای مرتضوی وارد شد، و بازجویی‌ها شخصاً توسط آقای مرتضوی انجام گرفت. چند مرتبه این کار تکرار شد. ایشان می‌گفت بنویس و من هم می‌نوشتم. مطالب را که می‌خواند، پاره می‌کرد و می‌گفت: "من نگفتم این طوری بنویس! باید دوباره بنویسی. وقتی احساس کردند فشارها بر من زیاد شده، گفتند "بیا که خبرنگاران اینجا با تو مصاحبه می‌کنند، و تو اعترافاتت را در برابر خبرنگاران بگو." من مخالفت کردم."

"حدود هفت ماه در اعتصاب خشک بودم. فقط آب می‌خوردم. اجازه دیدار با خانواده‌ام را هم به من نمی‌دادند. آن موقع بود که دست به اعتصاب کامل زدم – حتی آب هم نخوردم. روز یازدهم اعتصاب، بیهوش شدم. داخل سلول به من سرم زدند و مرا به هوش آوردند و به بهداری منتقل کردند. در نتیجه فشارهای این هشت ماه، دچار حمله قلبی شدم. بعد از این وقایع تازه به خانواده‌ام اجازه ملاقات پشت شیشه با مرا دادند. همسرم وقتی مرا دید، نشناخت، نزدیک به چهل کیلو لاغر شده بودم. در همین حال، دو نفر را در کنار ما گذاشته بودند تا به حرف‌های من با همسرم گوش کنند و مطمئن شوند حرفی غیر از احوالپرسی رد و بدل نمی‌شود. بعد، اجازه ملاقات حضوری دادند. وقتی از ملاقات حضوری برمی‌گشتم، از پشت شیشه دیدم مأموران قضایی و امنیتی گوش تا گوش در کریدور بند ۲۴۱ نشسته‌اند – از سعید مرتضوی گرفته تا اصغر جهانگیر، رئیس حفاظت قوه قضائیه، و معاونینش، همین طور بازجوها و غیره."

"سعید مرتضوی مرا که دید گفت: "خب، خوشحالی که خانواده‌ات را دیدی؟ حالا حاضری مصاحبه کنی؟" برای ساعت نه صبح فردای آن روز قرار مصاحبه با من گذاشت. به من اجازه دادند به سلول بزرگتری بروم که بشود در آن قدم زد. من از شب تا صبح نتوانستم بخوابم. قرآن را دست گرفتم و باز کردم – آیه‌ای از سوره فجر آمد که مرا مصمم کرد خود را طوری آماده کنم که در مصاحبه "شاخ مرتضوی را بشکنم." مرا به جلوی دوربین بردند برای مصاحبه. گفتم: "اگر قرار است من صحبت کنم، لازم نیست کسی اینجا بنشیند." از اتاق بیرون رفتند و فقط یک نفر ماند برای ضبط مصاحبه. صحبت‌های من سه ساعت و چهل و پنج دقیقه طول کشید. گفتم که به دستور چه کسانی تحقیق و تفحص را شروع کردم و دستور کار و راهنمای من در تحقیقات چه مقاماتی بودند." بعد از تمام شدن صحبت‌های من، آقای مرتضوی آمد و خواست مصاحبه را ببیند. فیلمبردار، که خودش برادر شهید بود، لطف کرد و قسمت اول مصاحبه – که من خودم را معرفی می‌کردم – و چند جایی که آیاتی از قرآن و حدیث‌هایی از امام حسین را می‌خواندم، به او نشان داد."

مرتضوی راضی شد، و به من گفت: "اگر مصاحبه را خوب انجام داده باشی، سه روز دیگر آزادی!" و با خوشحالی فیلم را برداشت و رفت. زندانبان‌ها می‌گفتند "خوش به حالت! سه روز دیگر آزاد می‌شوی." کمتر از سه روز بعد، یکی از زندانبان‌ها آمد و به من گفت: "آقای پالیزدار، آخر چرا این طوری صحبت کردی؟ این‌ها پدرت را در می‌آورند!" گفتم من به آنچه که خدا دستور داده، عمل کردم. بیست سال پیش، علیه صدام می‌جنگیدم چون اعتقاد داشتم کافر است؛ حالا علیه منافقین می‌جنگم چون دم از خدا می‌زنند ولی کار کفار را می‌کنند.

"تقریباً بیست روز بعد از مصاحبه، مرا از انفرادی بیرون بردند و به رجایی شهر منتقل کردند. چهار، پنج روز را در قرنطینه رجایی شهر گذراندم. بعدريال بعضی از زندانیانی که در رجایی شهر مرا می‌شناختند، به طرفم آمدند و مرا در جریان وضع آنجا قرار دادند. آنها گفتند: "اینجا مجرمان خطرناکی زندانی‌اند و ما خبر داریم قرار است توسط یکی از قاتلینی که حکم اعدام برایش صادر شده، کشته بشوی. تنها کاری که می توانیم برایت بکنیم این است که روزها نگهبانی بدهیم تا تو بخوابی، و شب‌ها بیدار باشی؛ ما شب نمی‌توانیم کاری برایت بکنیم. و چند نکته امنیتی به من تذکر دادند – از جمله این که تنها به دستشویی یا حمام نروم – چون آنجاها نقاطی است که ممکن است هدف حملات چاقو قرار بگیرم."

"در یکی از نوبت‌هایی که اجازه تلفن داشتم، مکالمه‌ام از ده دقیقه – که حداکثر وقت مجاز برای تلفن بود – طولانی‌تر شد. همان موقع یکی از افرادی که قرار بود به ضرب چاقو مرا بکشد، به من نزدیک شد و شروع کرد به فحش ناموسی دادن. دوستانم از دور اشاره کردند که جوابش را ندهم. از کابین تلفن بیرون رفتم و خودم را فوراً به رئیس اندرزگاه رساندم و او را مطلع کردم که این افراد قصد ضرب و شتم مرا دارند. او از بچه‌های جبهه و جنگ بود. از آنجا به سمت سلول خودم رفتم و رئیس اندرزگاه هم دنبال من آمد. خودم را به سلول رساندم و در را بستم؛ همان موقع رئیس بند متوجه شد پنج نفر که دنبال من آمده بودند، به فاصله دو متری من رسیده‌اند. به آنها تشر زد که دست به من نزنند. یکی از جنایتکاران زندانی به زبان آمد و گفت: "ما از خود حفاظت اطلاعات دستور داریم که این شخص را بکشیم. چند هفته است که دنبال موقعیت بودیم برای انجام مأموریت، آن وقت شما نمی‌گذارید؟!"

"از رئیس اندرزگاه خواستم که این اتفاق را صورتجلسه کند. او صورتجلسه را نوشت و به طریقی به دست وکیل مدافع من رسید. و طی مصاحبه تلوزیونی از یکی از شبکه‌های تلویزیونی پخش شد که در زندان رجایی شهر به جان عباس پالیزدار سوء قصد شده. به این صورت نقشه آن‌ها برای این که مرا به آن صورت در زندان از بین ببرند، نقش بر آب شد. البته این اتفاق باعث سکته دومی برای من شد، و مرا به بیمارستان رجایی شهر کرج بردند."