گابریل گارسیا مارکز، رمان نویس کلمبیایی، که با کتاب «صدسال تنهایی» جهان را با نوعی متفاوت از نویسندگی و نگاهی متفاوت به ادبیات آشنا کرد، روز پنجشنبه ۱۷ آوریل در ۸۷ سالگی درگذشت.
گارسیا مارکز، که دوستانش او را «گابو» می خواندند، در خانه و در میان همسر و دو پسرش با زندگی وداع گفت. مرگش را کریستوبال پرا، ناشر پیشین او در مؤسسه رندوم هاوس، تأیید کرد.
مارکز در داستان هایش که همه ریشه در واقعیت های موجود در سرزمین امریکای لاتین داشت، فضایی اساطیری و فراواقعی خلق کرد که در عین حال جنبه ای جهانی داشت، تا جایی که کتاب هایش در تیراژهای ده ها میلیونی به ده ها زبان جهان ترجمه شد.
مارکز در کنار داستایفسکی، همینگوی، تولستوی، در جایگاه نویسندگانی قرار گرفت که به حد نویسندگی رسیده اند. انتشار هریک از کتاب هایش حادثه ای مهم و جهانی به شمار می رفت، که هم توده های میلیونی خوانندگان و هم منتقدان و خواص ادبی به یک سان آن ها را ستودند.
مارکز که نویسندگی را با روزنامه نگاری آغاز کرد، در سال ۱۹۸۲ به دریافت جایزه نوبل ادبیات نائل شد.
کتاب «صد سال تنهایی» او به تنهایی در بیش از ۵۰ میلیون نسخه منتشر و به ۲۵ زبان ترجمه شد. پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلی، این کتاب را «بزرگترین پدیده در زبان اسپانیایی پس از دون کیشوت» توصیف کرد.
مارکز با نشان دادن تضادهای جنون آمیز و جادویی آمریکای لاتینی در زندگی، اگرنه پدیدآورنده، که برترین نماینده شیوه «رئالیسم جادویی» در جهان شناخته است.
اگرچه او خود مدعی خلق این شیوه نبود اما هیچکس تا پیش از او نتوانسته بود چنین هنرمندانه و استادانه و با چنین قدرت و حدت آن را به کار برد و بر نویسندگان بعد از خود، حتی در بیرون از آمریکای لاتین، تاثیر بگذارد. مارکز را، پس از میگل ده سروانتس، نویسنده رمان دن کیشوت در قرن هفدهم، محبوب ترین نویسنده اسپانیایی زبان توصیف کرده اند.
کتاب های درخشان و حزن انگیز او چون، «وقایع نگاری مرگی اعلام شده»، «عشق در سال های وبایی»، و «خزان پدرسالار» از نظر وسعت انتشار در زبان اسپانیایی، تنها ازکتاب مقدس جا مانده اند.
گابریل گارسیا مارکز در عین حال ازپیشروان سبک ادبی و غیرداستانی گزارشگری بود که بعدها به «روزنامه نگاری نو» معروف شد. روایت های جادویی غیر داستانی او چون «داستان دریانورد کشتی شکسته» که روایت دریانوردی ست که کشتی اش که قاچاق مواد مخدر می کرد به خاطر اضافه بار زیاد مواد در دریا غرق شد. او ده روز تمام در دریا با مرگ جنگید، و هنگامی به خانه بازگشت که مراسم عزاداریش برگزار می شد. این کتاب او را در زمره بزرگان روزنامه نگاری آمریکای لاتین قرار داد.
کتاب«گزارش یک آدم ربایی» او بوضوح نشان می دهد که چگونه قاچاق کوکایین به رهبری پابلو اسکوبار توانست بافت اجتماعی و معنوی کشورش کلمبیا را، با ربودن نخبه گان آن، از هم بگسلد.
مارکز در سال ۱۹۹۴ بنیاد «روزنامه نگاری نو» را تأسیس کرد. این مؤسسه با تربیت روزنامه نگار و اهدای بورس و برگزاری مسابقه های روزنامه نگاری، به کار آموزش روزنامه نگاران و ارتقاء روزنامه نگاری در آمریکای لاتین، چه در سطح روزنامه نگاری متعارف و چه در شیوه روزنامه نگاری تحقیقی پرداخت.
با این حال، این رمان هایش بود که در درون و بیرون آمریکای لاتین او را با امریکای لاتین مترادف کرد. مارکز به هنگام دریافت جایزه نوبل گفت امریکای لاتین «منبع سیراب ناپذیر خلاقیت، سرشار از غم و پر از زیبایی است. و این کلمبیایی سرگردان و غربتی تنها یکی از رمزهای آن است که دست روزگار او را از میان بقیه بیرون کشیده. شاعران و گدایان، موسیقی دانان و پیامبران، جنگجویان و شیادان، و همه ما آفریدگان آن واقعیت بی لگام، چندان نیازی به تخیل نداریم، زیرا درد اصلی ما آنست که برای باورپذیر کردن زندگی مان به ابزارهای متعارف آن دسترسی نداریم.»
جرالد مارتین، زندگی نامه نویس نیمه رسمی او به اسوشیتد پرس گفته بود:« صدسال تنهایی اولین رمانی ست که مردم امریکای لاتین خود را در آن یافتند. رمانی که در توصیف آنان بود، که ضیافت شور و شوق و عشق شان ، معنویت و خرافات شان ، و تمایل شدیدشان به شکست بود.»
فرهنگستان سلطنتی اسپانیا که پاسدار و داور زبان اسپانیایی است، چهلمین سالگرد انتشار این رمان را جشن گرفت. امری که تنها برای یک کتاب، «دن کیشوت» اثر سروانتس ، وقوع یافته است.
گارسیا مارکز ششم مارس ۱۹۲۷ در شهر کوچک آراکاتاکا در کلمبیا، در ساحل کاراییب به دنیا آمد. پدرش تلگرافچی و حکیم طب گیاهی، و ولگردی بود که دست کم چهار فرزند غیر شرعی داشت. مارکز اولین فرزند از یازده اولاد او از ازدواجش با مادر گابریل بود.
پدر و مادر گابو پس از تولد او، اورا نزد پدر و مادر بزرگ مادریش گذاشتند و خود به بارانکیلیا رفتند. پدربزرگ، ژنرال بازنشسته ای بود که در جنگ های ویرانگر و باخته هزار روزه شرکت کرده بود. قصه های پدر و مادر بزرگ عناصر فراوانی برای ساختن شهر افسانه ای ماکوندو ، محل رویداد «صدسال تنهایی» در اختیار او نهادند.
در مصاحبه ای گفته بود:« خانواده ام به من می گویند که تقریبا کمی پس از تولدم قصه و داستان و این جور چیزها می گفتم. حتی پیش از این که بتوانم حرف بزنم.»
گابریل گارسیا مارکز از هواداران پرشور انقلاب کوبا و جنبش چپ بود. حتی وقتی دیگر روشنفکران از رفتار کاسترو با مخالفانش به ستوه آمدند، او از حمایت از او دست برنداشت و به او وفادار ماند.
سوزان سونتاگ، نویسنده آمریکایی، در سال ۲۰۰۵ ، مارکز را به همدستی در نقض حقوق بشر در کوبا متهم کرد. اتهامی که با مخالفت زیاد روبرو شد. مدافعان مارکز گفتند که او نقش مهمی در برانگیختن کاسترو به آزادکردن زندانیان سیاسی داشته است.
مارکز به سنت نویسندگان آمریکای لاتین از جهان ادبیات فراتر رفت. قهرمان چپی های آمریکای لاتین، از نخستین یاران کاسترو، و منتقد جدی دخالت های واشنگتن از ویتنام تا شیلی. با چهره ای دلنشین و مهربان، با سبیلی انبوه و ابروهایی انبوه تر. که زمانی سیاه بود و اکنون به سفیدی می زد.
نگرش سیاسی مارکز سبب شد که ایالات متحده امریکا سال ها به او ویزای ورود به کشور ندهد. با این حال بسیاری از رئیس جمهوری ها و پادشاهان او را می ستودند. پرزیدنت کلینتون و فرانسوا میتران رئیس جمهوری فرانسه جزو دوستانش بودند.
بیل کلینتون درباره کتاب صدسال تنهایی گفته بود این کتاب را وقتی دانشجوی حقوق بوده خوانده و وقتی آن را به دست گرفته نتوانسته به زمین بگذارد «حتی سر کلاس های درس». گفته بود:« پی بردم که این مرد چیزی را به تخیل آورده که ظاهرا فانتزی است ولی عمیقا واقعی و عمیقا عاقلانه است».
در سال ۱۹۸۱ پس از اختلافی شدید با حکومت کلمبیا که در آن به همکاری با شورشیان ام-۱۹ یا جنبش ۱۹ آوریل و ارسال پول برای یک گروه چریکی در ونزوئلا متهم شد، به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد، که تاپایان عمر در آنجا زندگی کرد.
او همه پیشنهادهایی را که دولت برای مقام های دیپلماتیک به او داد، رد کرد و به درخواست های هوادارانش برای نامزدی ریاست جمهوری تن نداد. هرچند در پشت صحنه میان شورشیان چپ گرا و دولت کلمبیا میانجیگری کرد.
مارکز شخصیتی خوشباش داشت. زود از کوره در می رفت. در خانه اش به روی دوستان و آشنایان باز بود و از آنان با روی خوش و روایت ها و قصه های طولانی پذیرایی می کرد. از ناراستی و وارون نمایی های مطبوعات، بویژه، ازجا در می رفت.
در سال ۱۹۹۸ به بزرگ ترین رویای زندگی اش جامه عمل پوشاند. با پول جایزه نوبلش اکثریت سهام را در مجله خبری کلمبیایی «کامبیو» خریداری کرد.
گفت:«من روزنامه نگارم. همیشه روزنامه نگار بوده ام. اگر روزنامه نگار نبودم نمی توانستم کتاب هایم را بنویسم. چون همه مواد کتاب هایم را از واقعیت برگرفته ام.»
تا سال ۱۹۹۹ که معلوم شد به بیماری سرطان لنفاوی مبتلا شده، با این مجله همکاری گسترده داشت. از جمله مقاله ای در محکومیت محاکمه سیاسی کلینتون به خاطر ماجرای جنسی او نوشت و آن را نامنصفانه دانست.
حافظه گارسیا مارکز در اوان ورودش به هشتادسالگی رو به زوال گذاشت. آخرین کتابش، «خاطرات روسپیان محزون من»، که در سال ۲۰۰۴ انتشار یافت و در آن پیری ۹۰ ساله باز عشقش به روسپی ای ۱۴ ساله می گوید، به زعم بسیاری، بهترین اثر اوست.
کریستوبال پرا، ادیتور او در رندوم هاوس، در سال ۲۰۱۲ گفته بود که مارکز دارد رمانی به نام:«وعده دیدار در ماه اوت» می نویسد. اما تاریخ انتشاری برای آن تعیین نکرد. ظاهرا نویسنده از انتشار آن خودداری کرده بود. آقای پرا گفت «به من گفته با این همه کار، دیگر نیازی به انتشار بیشتر ندارم.»
از گابریل گارسیا مارکز، همسرش مرسدس، دو پسرش، رودریگو، کارگردان سینما، و گونزالو، طراح گرافیست، هفت خواهر و برادر و یک خواهر ناتنی بازمانده است.
گارسیا مارکز، که دوستانش او را «گابو» می خواندند، در خانه و در میان همسر و دو پسرش با زندگی وداع گفت. مرگش را کریستوبال پرا، ناشر پیشین او در مؤسسه رندوم هاوس، تأیید کرد.
مارکز در داستان هایش که همه ریشه در واقعیت های موجود در سرزمین امریکای لاتین داشت، فضایی اساطیری و فراواقعی خلق کرد که در عین حال جنبه ای جهانی داشت، تا جایی که کتاب هایش در تیراژهای ده ها میلیونی به ده ها زبان جهان ترجمه شد.
مارکز در کنار داستایفسکی، همینگوی، تولستوی، در جایگاه نویسندگانی قرار گرفت که به حد نویسندگی رسیده اند. انتشار هریک از کتاب هایش حادثه ای مهم و جهانی به شمار می رفت، که هم توده های میلیونی خوانندگان و هم منتقدان و خواص ادبی به یک سان آن ها را ستودند.
مارکز که نویسندگی را با روزنامه نگاری آغاز کرد، در سال ۱۹۸۲ به دریافت جایزه نوبل ادبیات نائل شد.
کتاب «صد سال تنهایی» او به تنهایی در بیش از ۵۰ میلیون نسخه منتشر و به ۲۵ زبان ترجمه شد. پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلی، این کتاب را «بزرگترین پدیده در زبان اسپانیایی پس از دون کیشوت» توصیف کرد.
مارکز با نشان دادن تضادهای جنون آمیز و جادویی آمریکای لاتینی در زندگی، اگرنه پدیدآورنده، که برترین نماینده شیوه «رئالیسم جادویی» در جهان شناخته است.
اگرچه او خود مدعی خلق این شیوه نبود اما هیچکس تا پیش از او نتوانسته بود چنین هنرمندانه و استادانه و با چنین قدرت و حدت آن را به کار برد و بر نویسندگان بعد از خود، حتی در بیرون از آمریکای لاتین، تاثیر بگذارد. مارکز را، پس از میگل ده سروانتس، نویسنده رمان دن کیشوت در قرن هفدهم، محبوب ترین نویسنده اسپانیایی زبان توصیف کرده اند.
کتاب های درخشان و حزن انگیز او چون، «وقایع نگاری مرگی اعلام شده»، «عشق در سال های وبایی»، و «خزان پدرسالار» از نظر وسعت انتشار در زبان اسپانیایی، تنها ازکتاب مقدس جا مانده اند.
گابریل گارسیا مارکز در عین حال ازپیشروان سبک ادبی و غیرداستانی گزارشگری بود که بعدها به «روزنامه نگاری نو» معروف شد. روایت های جادویی غیر داستانی او چون «داستان دریانورد کشتی شکسته» که روایت دریانوردی ست که کشتی اش که قاچاق مواد مخدر می کرد به خاطر اضافه بار زیاد مواد در دریا غرق شد. او ده روز تمام در دریا با مرگ جنگید، و هنگامی به خانه بازگشت که مراسم عزاداریش برگزار می شد. این کتاب او را در زمره بزرگان روزنامه نگاری آمریکای لاتین قرار داد.
کتاب«گزارش یک آدم ربایی» او بوضوح نشان می دهد که چگونه قاچاق کوکایین به رهبری پابلو اسکوبار توانست بافت اجتماعی و معنوی کشورش کلمبیا را، با ربودن نخبه گان آن، از هم بگسلد.
مارکز در سال ۱۹۹۴ بنیاد «روزنامه نگاری نو» را تأسیس کرد. این مؤسسه با تربیت روزنامه نگار و اهدای بورس و برگزاری مسابقه های روزنامه نگاری، به کار آموزش روزنامه نگاران و ارتقاء روزنامه نگاری در آمریکای لاتین، چه در سطح روزنامه نگاری متعارف و چه در شیوه روزنامه نگاری تحقیقی پرداخت.
با این حال، این رمان هایش بود که در درون و بیرون آمریکای لاتین او را با امریکای لاتین مترادف کرد. مارکز به هنگام دریافت جایزه نوبل گفت امریکای لاتین «منبع سیراب ناپذیر خلاقیت، سرشار از غم و پر از زیبایی است. و این کلمبیایی سرگردان و غربتی تنها یکی از رمزهای آن است که دست روزگار او را از میان بقیه بیرون کشیده. شاعران و گدایان، موسیقی دانان و پیامبران، جنگجویان و شیادان، و همه ما آفریدگان آن واقعیت بی لگام، چندان نیازی به تخیل نداریم، زیرا درد اصلی ما آنست که برای باورپذیر کردن زندگی مان به ابزارهای متعارف آن دسترسی نداریم.»
جرالد مارتین، زندگی نامه نویس نیمه رسمی او به اسوشیتد پرس گفته بود:« صدسال تنهایی اولین رمانی ست که مردم امریکای لاتین خود را در آن یافتند. رمانی که در توصیف آنان بود، که ضیافت شور و شوق و عشق شان ، معنویت و خرافات شان ، و تمایل شدیدشان به شکست بود.»
فرهنگستان سلطنتی اسپانیا که پاسدار و داور زبان اسپانیایی است، چهلمین سالگرد انتشار این رمان را جشن گرفت. امری که تنها برای یک کتاب، «دن کیشوت» اثر سروانتس ، وقوع یافته است.
گارسیا مارکز ششم مارس ۱۹۲۷ در شهر کوچک آراکاتاکا در کلمبیا، در ساحل کاراییب به دنیا آمد. پدرش تلگرافچی و حکیم طب گیاهی، و ولگردی بود که دست کم چهار فرزند غیر شرعی داشت. مارکز اولین فرزند از یازده اولاد او از ازدواجش با مادر گابریل بود.
پدر و مادر گابو پس از تولد او، اورا نزد پدر و مادر بزرگ مادریش گذاشتند و خود به بارانکیلیا رفتند. پدربزرگ، ژنرال بازنشسته ای بود که در جنگ های ویرانگر و باخته هزار روزه شرکت کرده بود. قصه های پدر و مادر بزرگ عناصر فراوانی برای ساختن شهر افسانه ای ماکوندو ، محل رویداد «صدسال تنهایی» در اختیار او نهادند.
در مصاحبه ای گفته بود:« خانواده ام به من می گویند که تقریبا کمی پس از تولدم قصه و داستان و این جور چیزها می گفتم. حتی پیش از این که بتوانم حرف بزنم.»
گابریل گارسیا مارکز از هواداران پرشور انقلاب کوبا و جنبش چپ بود. حتی وقتی دیگر روشنفکران از رفتار کاسترو با مخالفانش به ستوه آمدند، او از حمایت از او دست برنداشت و به او وفادار ماند.
سوزان سونتاگ، نویسنده آمریکایی، در سال ۲۰۰۵ ، مارکز را به همدستی در نقض حقوق بشر در کوبا متهم کرد. اتهامی که با مخالفت زیاد روبرو شد. مدافعان مارکز گفتند که او نقش مهمی در برانگیختن کاسترو به آزادکردن زندانیان سیاسی داشته است.
مارکز به سنت نویسندگان آمریکای لاتین از جهان ادبیات فراتر رفت. قهرمان چپی های آمریکای لاتین، از نخستین یاران کاسترو، و منتقد جدی دخالت های واشنگتن از ویتنام تا شیلی. با چهره ای دلنشین و مهربان، با سبیلی انبوه و ابروهایی انبوه تر. که زمانی سیاه بود و اکنون به سفیدی می زد.
نگرش سیاسی مارکز سبب شد که ایالات متحده امریکا سال ها به او ویزای ورود به کشور ندهد. با این حال بسیاری از رئیس جمهوری ها و پادشاهان او را می ستودند. پرزیدنت کلینتون و فرانسوا میتران رئیس جمهوری فرانسه جزو دوستانش بودند.
بیل کلینتون درباره کتاب صدسال تنهایی گفته بود این کتاب را وقتی دانشجوی حقوق بوده خوانده و وقتی آن را به دست گرفته نتوانسته به زمین بگذارد «حتی سر کلاس های درس». گفته بود:« پی بردم که این مرد چیزی را به تخیل آورده که ظاهرا فانتزی است ولی عمیقا واقعی و عمیقا عاقلانه است».
در سال ۱۹۸۱ پس از اختلافی شدید با حکومت کلمبیا که در آن به همکاری با شورشیان ام-۱۹ یا جنبش ۱۹ آوریل و ارسال پول برای یک گروه چریکی در ونزوئلا متهم شد، به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد، که تاپایان عمر در آنجا زندگی کرد.
او همه پیشنهادهایی را که دولت برای مقام های دیپلماتیک به او داد، رد کرد و به درخواست های هوادارانش برای نامزدی ریاست جمهوری تن نداد. هرچند در پشت صحنه میان شورشیان چپ گرا و دولت کلمبیا میانجیگری کرد.
مارکز شخصیتی خوشباش داشت. زود از کوره در می رفت. در خانه اش به روی دوستان و آشنایان باز بود و از آنان با روی خوش و روایت ها و قصه های طولانی پذیرایی می کرد. از ناراستی و وارون نمایی های مطبوعات، بویژه، ازجا در می رفت.
در سال ۱۹۹۸ به بزرگ ترین رویای زندگی اش جامه عمل پوشاند. با پول جایزه نوبلش اکثریت سهام را در مجله خبری کلمبیایی «کامبیو» خریداری کرد.
گفت:«من روزنامه نگارم. همیشه روزنامه نگار بوده ام. اگر روزنامه نگار نبودم نمی توانستم کتاب هایم را بنویسم. چون همه مواد کتاب هایم را از واقعیت برگرفته ام.»
تا سال ۱۹۹۹ که معلوم شد به بیماری سرطان لنفاوی مبتلا شده، با این مجله همکاری گسترده داشت. از جمله مقاله ای در محکومیت محاکمه سیاسی کلینتون به خاطر ماجرای جنسی او نوشت و آن را نامنصفانه دانست.
حافظه گارسیا مارکز در اوان ورودش به هشتادسالگی رو به زوال گذاشت. آخرین کتابش، «خاطرات روسپیان محزون من»، که در سال ۲۰۰۴ انتشار یافت و در آن پیری ۹۰ ساله باز عشقش به روسپی ای ۱۴ ساله می گوید، به زعم بسیاری، بهترین اثر اوست.
کریستوبال پرا، ادیتور او در رندوم هاوس، در سال ۲۰۱۲ گفته بود که مارکز دارد رمانی به نام:«وعده دیدار در ماه اوت» می نویسد. اما تاریخ انتشاری برای آن تعیین نکرد. ظاهرا نویسنده از انتشار آن خودداری کرده بود. آقای پرا گفت «به من گفته با این همه کار، دیگر نیازی به انتشار بیشتر ندارم.»
از گابریل گارسیا مارکز، همسرش مرسدس، دو پسرش، رودریگو، کارگردان سینما، و گونزالو، طراح گرافیست، هفت خواهر و برادر و یک خواهر ناتنی بازمانده است.