روایت هشتم: رضا معظمی گودرزی | به گرانی اعتراض داشت، او را که فقط ۱۹ ساله بود کشتند

رضا معظمی گودرزی تنها ۱۹ بهار را دیده بود. عاشق ورزش بود. بدنسازی کار می کرد و با تلاش زیاد توانسته بود مربی اسکیت بشود. او از همان دوره راهنمایی، شروع کرد به کار کردن. تازه دیپلم گرفته بود و قرار بود ۳ ماه دیگر در رشته نقشه کشی ساختمان وارد دانشگاه شود. در روز ۲۷ آبان ماه، در اعتراضات به گرانی بنزین، هدف مستقیم گلوله نیروهای امنیتی قرار گرفت. گلوله به طحالش اصابت کرد و ساعتی بعد بر اثر خونریزی شدید در بیمارستان جان باخت.

مادر رضا معظمی می گوید: "روز ۲۶ آبان رضا می خواست به باشگاه برود، تقریبا ساعت ۲ ظهر بود از من خواست با هم به خانه خواهرم برویم. آنجا صحبت از اعتراضات خیابانی به گرانی نرخ بنزین شد، خاله رضا به او گفت، تو مثل این همه آدم، می خواهی چکار کنی؟ کاری از دستت بر نمی آید. رضا رفت با مشت زد روی سینه خاله اش و گفت، خاله تا ما جوان ها نمیریم هیچ چیزی درست نمی شود."

مادر رضا می گوید مکالمه رضا با خاله اش را فراموش نمی کند. او آماده بودی برای اینکه جانش را بدهد تا برای آیندگان زندگی بهتری را بسازد. روز ۲۷ آبان مادر رضا دل نگران بود و از او خواست بیرون نرود، اما رضا گفت که باید به باشگاه برود.

مادر رضا در مورد روز حادثه می گوید:" گفتم رضا بیرون خیلی شلوغِ نگاه کن صدای داد و بیداد می آید، گفت مامان بخدا میروم باشگاه، نگران نباش، زود برمی گردم. من هم مثل همیشه گفتم به خدا می سپارمت. چند ساعتی گذشت، هوا تاریک شده بود رضا نیامد، تلفن زدم گفت جانم مادر، نگران نباش دارم میام. ۲۰ دقیقه بعد برادرزاده ام با ماشین خودمون آمد دنبالمان گفت رضا پایش تیر خورده و او را به بیمارستان بردند. از در بیمارستان که رفتم داخل دیدم تمام بیمارستان پر از خون است. رفتم بالای سر رضا ایستادم، برادرهایم آمده بودند، همه گریه می کردند. من با آنها دعوا کردم، گفتم تو رو خدا گریه نکنید. گفتم رضا می شنود. رضای من چیزیش نشده گریه نکنید. خودم دلم آشوب بود، حالم بد بود، به خدا التماس می کردم. به برادرم گفتم، رضا خوب می شود مگر نه؟ گفت برایش فقط دعا کن، فقط دعا کن. بیست دقیقه ای گذشت، برادرم به من گفت یک چیزی می خواهم به تو بگویم، تو رضا را از دست دادی. هیچ وقت آن لحظه را فراموشم نمی کنم، هیچ وقت. تک و تنها توی خانه، خودم را خیلی زدم."

پدر رضا می گوید: "جوان ورزشکار مرا با تیر از پشت زدند. زمانی که از باشگاه بیرون آمده بود او را با تیر زدند و هیچ مسئولی جوابگوی من نشد. حتی با بدبختی و با مشکلات نگذاشتند جوانم را اینجا خاک بکنم. جوانم را به شهر خودم بروجرد بردم. نگذاشتند مراسم برایش بگیرم، چرا؟ "

نهادهای امنیتی ایران در بحبوحه سرکوب های آبان، خانواده های زیادی را وادار کردند تا پیکر فرزندان شان را به جای محل سکونت خود، در شهرها و روستاهای دور افتاده دفن کنند. خانواده رضا معظمی گودرزی هم از این قاعده مستثنی نبود. فیروزه معظمی مادری زحمتکش است و تلاش می کند تا با خیاطی کمک خرج خانواده اش باشد. پسرش رضا را کشتند و پسر بزرگترش را احضار کردند که چرا در اینستاگرام اعتراض می کند.

مادر رضا در خصوص این که نیروهای امنیتی برادر رضا را احضار کردند گفت:" پسرم یک اعتراض استوری گذاشته بود که ۱۴۰۰ سال پیش امام حسین و کی و کیو کشتند، هزار و چهارصد سال پیش بوده هنوزم دارند می گویند، ولی این همه توی آبان کشتند یکی صدایش در نیامد. پسرم را بردند گفتند چرا می گویی ۱۴۰۰ پیش؟ چرا اسم امام حسین را بردی؟ پسرم گفت مگر دروغ می گویم مگر برادر من امام حسین نبوده! مگر برادر من را نکشتید؟ الان مگر اهواز مشکل آب ندارد؟ مگه بچه های اهواز چه فرقی می کنند با حسین که لب تشنه بود؟! "

مادران آبان همانند مادران دادخواه چهار دهه در جمهوری اسلامی بر ترس خود غلبه کردند. مادر رضا می گوید: "ترسی ندارم ، ترس من بچه من بود که ازم گرفتند. وقتی جگر گوشه ام را ازمن گرفتند دیگه چه ترسی دارم! وقتی پسر ۱۹ ساله من با شجاعت جلوی ظلم می ایستد، من که مادر او هستم چرا باید بترسم؟ من هم جلوی ظلم می ایستم."

خانواده رضا هر هفته به بروجرد می روند چون مزار پسرشان آنجاست.