پژمان مانند یک رویا و افسانه بود، رویایی که آمد و رفت. پسری رازدار، مردم دار، مهربان و صبور بود. اینها سخنان مادر پژمان قلی پور ملاطی است، جوان ۱۸ ساله که در روز ۲۶ آبان سال ۱۳۹۸ کشته شد. او در خانه ای چهار نفره با عشق بزرگ شد، به گفته مادرش همین عشق از او در آغاز جوانی، یک شهروند مسئول ساخته بود. پژمان نسبت به بی عدالتی ها، تنگدستی و رنج مردم بی تفاوت نبود. او هوادار سرسخت تیم استقلال بود و به دلیل علاقه اش به تیم تاج، نام اینستاگرامش را پژمان تاجی گذاشته بود.
در شب ۲۴ آبان مردم در سراسر ایران با شنیدن خبر گرانی بنزین شوک شدند، در همان ساعت های اولیه، مردم خوزستان که روی چاه های نفت زندگی می کنند اما از آن بی بهره اند، دسته دسته به خیابان آمدند. در روزهای بعد دامنه اعتراضات گسترده تر شد. خانواده قلی پور در تدارک عروسی برادر بزرگتر پژمان بودند. ۶ روز تا عروسی پسر بزرگ خانواده مانده بود و پژمان برای خرید کت و شلوار در روز ۲۶ آبان در مارلیک کرج از خانه رفت بیرون و هرگز برنگشت.
مادر پژمان در مورد روز حادثه می گوید: " وقتی دیدم ساعت نزدیک ۸ شده و از پژمان خبری نیست به تلفنش زنگ زدم، طول کشید تا یک نفر جواب داد، رضا دوست پژمان آن سوی خط بود به پدر پژمان گفت پژمان پایش به لبه جدول گیر کرده و خورده زمین و سرش شکسته. ما داریم پژمان را با آمبولانس می بریم بیمارستان، شما هم بیایید بیمارستان. ما راهی بیمارستان شدیم و در تمام راه با خودم فکر می کردم، کاش پشت سرش شکسته باشد که در عروسی برادرش از روبرو چیزی معلوم نباشد."
پدر و مادر پژمان حتی برای لحظه ای نمی توانستند به این فکر کنند که قرار است جسد پسرشان را تحویل بگیرند و عروسی که تدارک دیده بودند به عزاداری تبدیل شد.
مادر پژمان با اشاره به این که در مسیر رفتن به بیمارستان درگیری های خیابانی بسیار زیاد بود گفت: " در راه گویی میدان جنگ دیدیم، به فاصله دو متری ماشین ما، نارنجک پرت کردند. به محض ورود به بیمارستان پرسیدم اتاق عمل کجاست؟ یک اتاق به من نشان دادند که روی آن نوشته شده بود اتاق ای ار. از اتاق یک برانکارد آوردند بیرون و روی پیکر بی جانی که روی تخت بود، کاور مشکی کشیده بودند. بی اختیار دویدم سمت برانکارد، مامورها جلوی مرا گرفتند، گفتند خانم کجا؟ گفتم این بچه من است. گفتند نه خانم این بچه تو نیست، گفتم نه این بچه منه. نمی دانم چرا یک حسی می گفت، این پژمان توست."
حس مادری اش درست می گفت، نیروهای امنیتی پنج گلوله به پژمان شلیک کرده بودند و در دم جان داده بود.
مادر پژمان لحظه دیدین پیکر بی جان پسرش را چنین وصف می کند: " کاور مشکی را باز کردم ، دیدم جلوی لباس بچه ام سوراخ است، لباسش غرق خون بود، لباس بچه ام را بالا زدم دیدم قلبش سوراخ شده، سوراخش معلوم بود."
مادر پژمان مرگ فرزندش را نمی توانست باور کند و صدای فریادش که التماس می کرد" پژمان بلند شو"، در بیمارستان پیچید. به گفته مادر پژمان، خانم دکتری که شاهد این صحنه دلخراش بود، از مامورها خواهش کرد تا چند لحظه او را با فرزندش تنها بگذارند. پدر و مادر پژمان توانستند در راهرویی که منتهی به سردخانه بود، لحظاتی با او وداع کنند.
وقتی خانواده پژمان در مورد تحویل گرفتن پیکر پسرشان پرسیدند مادر پژمان را به اتاقی بردند و به او گفتند پیکر پژمان را به آنها تحویل نمی دهند. مادر پژمان می گوید: " من جیغ زدم و گفتم چرا پیکر پسرم را نمی دهید؟ گفتند اگر می خواهید جسدش را در کرج به خاک بسپارید او را تحویل شما نمی دهم، باید او را ببرید شهرستان. من شروع کردم به گریه و داد و بیداد کردن که یعنی چه که او را نمی دهید؟ گفتند امنیتی است. بچه ام را شبانه بردند لنگرود و آنجا دفن کردند."
بدین ترتیب پژمان را هم مانند برخی دیگر از کشته شده گان آبان ۹۸ از محل سکونت خانواده اش دور کردند. حالا مادرش می گوید چون سنگ قبری از پسرش در نزدیکی محل زندگی شان ندارد روزهای زیادی را سر مزار کشته شدگان دیگر می رود تا کمی آرام بگیرد.
دیدن جای گلوله در قلب پژمان، زخم و خشمی عمیق در وجود محبوبه رمضانی مادر پژمان ایجاد کرد، او در این مورد می گوید: " از همان لحظه که رفتم بیمارستان و پسرم را دیدم از همه شان بیزارم، بخاطر قلب سوراخ بچه ام از همه شان بیزارم. بارها آرزوی مرگ کردم تا بروم پیش پژمان اما تصمیم گرفتم قوی باشم تا در مسیر دادخواهی با صدای بلندتری فریاد بزنم. "
او با اعتقاد به این که اصلاحات کاری از پیش نمی برد می گوید: "این دستبند آبی که به دستم بستم نماد دادخواهی است. روزی هزار بار هم آن را نگاه می کنم تا متوجه شوم که من دادخواهم. من دنبال اصلاح کردن هیچ کس نیستیم چون اگر قرار بود اصلاح شوند در این ۴۲ سال شده بودند. بعد از خاوران، بعد از مدرسه رفاه، بعد از کوی دانشگاه، بعد از ۸۸ دیگه داستان ۹۶ پیش نمی آمد، دیگر داستان ۹۸ پیش نمی آمد، ۹۸ کُشتی گفتیم شاید دیگه درست شدن. خیلی کُشتن اما پشت سرش، چهلم بچه ها نشده هواپیمای اوکراین، آنها را زدند کشتند، بعد نوید افکاری، بعد بهنام محجوبی، چی چیزی تغییر می کند؟ فقط تعداد مادرهای قاب به دست زیاد می شود. ما دنبال اصلاح نیستیم و هیچ اصلاح طلبی هم بین ما جا نداره ما خودمان صداییم."