لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ ایران ۱۳:۳۵

روایت چهارم: محسن جعفرپناه| محسن جانش را برای آینده بهتر کودک دو ساله‌اش داد


محسن جعفرپناه ۲۹ ساله بود، روز ۲۶ آبان در خیابان بیست متری در اسلامشهر مورد اصابت مستقیم گلوله نیروهای امنیتی قرار گرفت و جان باخت. محسن متاهل بود و عاشق پسرش "بردیا ". به گفته مادر محسن، او از زمانی که بردیا نوزاد بود او را با خودم به مغازه ای که در آن کار می کرد می برد، زمانی هم که در خانه بود بردیا را روی سینه اش می خواباند. محسن به مادرش می گفت که نمی تواند لحظه ای از پسرش جدا بماند.

همسر محسن در روز ۲۶ آبان از او می خواهد که به خانه مادرش بروند و فکر می کرد اعتراضات خیابانی تمام شده است. او می گوید:" من فکر می کردم اعتراضات خوابیده است اما از خانه که زدیم بیرون همه راه ها بسته بود و در جاده لاستیک آتش زده بودند. جدول ها را کنده بودند وسط خیابان و مردم یک طرف بودند با دست خالی و طرف دیگر سپاه با تفنگ و شوکر و باتوم برقی بود. ما بین این اینها گیر افتاده بودیم تا خلاصه راهی برای رسیدن به خانه مادرم پیدا کردیم."

محسن بعد از رساندن همسر و فرزندش به خانه، به سمت مغازه اش می رود. مادر محسن حدود ساعت ۷ عصر روز بیست و ششم دل نگران می شود و با او تماس می گیرد و از محسن می خواهد که زودتر به خانه برگردد. آن شب همه خواهر و برادرهای محسن در خانه پدری دور هم جمع بودند.

ساعت ها چشم شان به در ماند اما محسن نیامد. سمیه خواهر محسن همان روز عصر جوانانی را دید که توی سر خودشان می زدند و فریاد کنان می گفتند که ای وای مردم را کشتند.

صبح روز بیست و هفتم مادر محسن از همسر و پسرانش خواست که دنبال محسن بگردند آنها از خانه دوستان محسن شروع کردند و بعد سراغ بیمارستان ها رفتند، در یکی از بیمارستان ها به آنها گفته بودند چند تا مجروح آورده بودند و چند نفر که کشته شده بودند بروید سراغ سردخانه .

سمیه جعفرپناه خواهر محسن می گوید: "وقتی از محسن خبری نبود صبح زود برادرم مهدی می رود بیمارستان ها را می گردد، به بیمارستان سعیدیه در اسلامشهر رفت به او گفتند چند کشته آوردند ببین کدام یک برادر تو است. او اولین کشوی سردخانه را باز می کند و با چهره خون آلود محسن روبرو می شود. "

مادر محسن در مورد لحظه ای که فهمید پسرش را کشتند چنین می گوید: "من زنگ زدم گفتم مهدی جان داداشت رو پیدا کردی؟ گفت آره مامان پیداش کردم، گفتم کجاست مامان؟ گفت هیچی نیست مامان پای محسن تیر خورده، هی گفت پاش تیر خورده. من فهمیدم که بیچاره شدم، من فهمیدم که دیگه کشتنش. خواستم بروم پشت بام خودم را پرت کنم پایین، بچه ها اومدن گرفتنم، دیگه مصیبت و بدبختی های من از اونجا شروع شد."

محسن را در بهشت سکینه کرج به خاک سپردند، بردیا دو سال است که پدر را ندیده و مادر محسن به مادران دادخواه کشته شده های آبان پیوسته است و می گوید: "ما مادران دادخواه کوتاه نمی آییم، خونخواه بچه های مان هستیم. زمانی که آقای رئیسی قوه قضائیه بود فرزندان ما را کشتند و جواب ندادند حالا شده رئيس جمهور، میخواهد برای ما چه کاری بکند؟ "

به گفته مادر محسن، نهادهای امنیتی آنها را تحت فشار قرار می دهند که مادران دادخواه گردهمایی نداشته باشند. او نسبت به این رفتار نیروهای امنیتی معترض است و می گوید:" باید به ما مادران دادخواه جواب بدهند، اگر خودشان قاتل فرزندان ما نیستند باید از ما دلجویی کنند و قاتل بچه های مان را پیدا کنند. ما به کی پناه ببریم؟ به کی شکایت کنیم؟ سر خاک میرویم میایند و می گویند چرا آمدین؟ گریه می کنیم می گویند چرا گریه می کنید؟ جمع می شویم می گویند چرا جمع شدین؟ آخر ما چه کار کنیم؟ کجا برویم؟ "

مادر محسن از زمانی که محسن را از دست داده است خانه روی سرش آوار شده، او مانده و مشتی خاطرات و عکس که هر روز با آنها روزگار را سپری می کند. او دادخواه فرزندش است و می گوید:" نمی بخشیم، نه کوتاه میاییم، نه فراموش می کنیم."

XS
SM
MD
LG