این روزها باور کرده ام که ایران را بیش از خودم و همه آن دلخوشی ها که در خاک ایران جا گذاشته و دفن کرده ام دوست دارم. پس از آن کابوس ها که امیدها را بر باد داد، اینک به رویایی دل بسته ام و دلم می خواهد فردا سرآغاز دوران دیگری بشود در زندگی ایرانیان. پایانی بشود بر دشمنی های خانمانسوز.
ملتی که برای زندگی بهتر انقلاب کرد، با شعار مرگ بر آمریکا می خواست غرور ملی از کف رفته را باز یابد، غافل از آن بود که رندان کمین کرده در لایه های مخوف تاریخ ایران، شعار را از او می قاپند و با آن کاسبی ها می کنند. چنین شد. شعار، سرمایه شد در دست نابخردان و آنها خاک را اشغال کردند وعاشقان ایران را، درون و بیرون ایران، به آوارگی کشاندند. اغلب به این جرم که عاشقان ایران می خواستند شعار را از دست کاسبکاران باز پس بگیرند و آن را در تاریخ انقلاب خود طوری خرج کنند که خواست استقلال با نزدیک شدن به مبانی دموکراسی و حقوق بشر، اجرائی بشود.
انقلاب ایران سوای انگیزه های استقلال طلبانه، به انگیزه های حقوق بشری هم آراسته بود و شگفت آن که رئیس جمهور وقت آمریکا، پرزیدنت جیمی کارتر در سال ١٣٥٦ پرچم حقوق بشر را مانند چتری بر افراشت و شاه را به بازگشائی فضای سیاسی اندرز داد. اندرزی که در کالبد مردم بی تفاوت نسبت به سیاستهای شاهانه، جان تازه دمید. این دو انگیزه استقلال طلبانه و آزادیخواهانه، ایرانیان را به وجد آورد و تاریخی پر خون و پر رنج را بر آنها تحمیل کرد. تاریخی که حتی قربانیانی از تبار ما، آرزو دارند از برای خروج از یک بن بست خانمانسوز، امروز ورق بخورد. همین امروز. اگر ورق بخورد شاید آن چهار پنج میلیون کودک و نوجوان ایرانی که به علت بیکاری پدران شان نتوانسته اند روز اول ماه مهر در مدرسه ها حاضر بشوند، شانس دوباره ای پیدا کنند برای آینده ای که اکنون تیره و تار است.
ساعاتی را انتظار می کشیم که دو نماد سیاسی ایران و آمریکا پس از ٣٤ سال اشتباه کاری و عجز از ترمیم زخمهای گذشته، هریک به جبران آن همه خطاها، گرم و صادقانه سخن بگویند. اشتباهات خود را به گردن بگیرند . سخن را با بزرگترین مسئله فیمابین که بحران هسته ای است، آغاز کنند و یادشان نرود که ٧٠ میلیون نفر مردم ایران، خسته از روزگاری که بر آنها گذشته و می گذرد، چشم بر این صحنه دارند. دوست دارند با وجود واقعیت های جهانی و با آن که آمریکا همچنان و با همه مشکلات، قدرت برتر است، از موضع برابر با دوست آینده نشست و برخاست کند. این خواست ملی ایرانیان، صرفنظر از حکومتی که آنها را احاطه کرده بر حق است. امریکا برای تداوم دوستی به مردم ایران احتیاج دارد .
درست است که دولت کنونی ایران سنجیده حرکت می کند، اما خوب تر آن که امریکا در بازی های دیپلماتیک طوری عمل کند که غرور ملی مردم ایران صدمه نبیند. رابطه پایدار در گرو آن است که ایرانیان احساس کنند پیروز شده اند. برای پرزیدنت اوباما سخت است که ایرانیان را به این آرزو برساند و همزمان، تندروهای دشمن مردم ایران را هم راضی نگاهدارد. اگر سخت نبود که نمی شد رویا !
پرزیدنت روحانی هم برای به ثمر رساندن سیاست خود، کاری سخت در پیش دارد. او نیز باید همزمان تند روهای حکومت ایران را که جان شان و نان شان به تیره ماندن روابط ایران و امریکا پیوند خورده ساکت نگاهدارد. اگر سخت نیود که نمی شد رویا!
شاید درد مشترک دو رئیس جمهور ، درمان مشترک را در بی اعتنائی به تند روها پیدا کند. غیر از این هم راهی هست؟ راه پر خطر است.
ملتی که برای زندگی بهتر انقلاب کرد، با شعار مرگ بر آمریکا می خواست غرور ملی از کف رفته را باز یابد، غافل از آن بود که رندان کمین کرده در لایه های مخوف تاریخ ایران، شعار را از او می قاپند و با آن کاسبی ها می کنند. چنین شد. شعار، سرمایه شد در دست نابخردان و آنها خاک را اشغال کردند وعاشقان ایران را، درون و بیرون ایران، به آوارگی کشاندند. اغلب به این جرم که عاشقان ایران می خواستند شعار را از دست کاسبکاران باز پس بگیرند و آن را در تاریخ انقلاب خود طوری خرج کنند که خواست استقلال با نزدیک شدن به مبانی دموکراسی و حقوق بشر، اجرائی بشود.
انقلاب ایران سوای انگیزه های استقلال طلبانه، به انگیزه های حقوق بشری هم آراسته بود و شگفت آن که رئیس جمهور وقت آمریکا، پرزیدنت جیمی کارتر در سال ١٣٥٦ پرچم حقوق بشر را مانند چتری بر افراشت و شاه را به بازگشائی فضای سیاسی اندرز داد. اندرزی که در کالبد مردم بی تفاوت نسبت به سیاستهای شاهانه، جان تازه دمید. این دو انگیزه استقلال طلبانه و آزادیخواهانه، ایرانیان را به وجد آورد و تاریخی پر خون و پر رنج را بر آنها تحمیل کرد. تاریخی که حتی قربانیانی از تبار ما، آرزو دارند از برای خروج از یک بن بست خانمانسوز، امروز ورق بخورد. همین امروز. اگر ورق بخورد شاید آن چهار پنج میلیون کودک و نوجوان ایرانی که به علت بیکاری پدران شان نتوانسته اند روز اول ماه مهر در مدرسه ها حاضر بشوند، شانس دوباره ای پیدا کنند برای آینده ای که اکنون تیره و تار است.
ساعاتی را انتظار می کشیم که دو نماد سیاسی ایران و آمریکا پس از ٣٤ سال اشتباه کاری و عجز از ترمیم زخمهای گذشته، هریک به جبران آن همه خطاها، گرم و صادقانه سخن بگویند. اشتباهات خود را به گردن بگیرند . سخن را با بزرگترین مسئله فیمابین که بحران هسته ای است، آغاز کنند و یادشان نرود که ٧٠ میلیون نفر مردم ایران، خسته از روزگاری که بر آنها گذشته و می گذرد، چشم بر این صحنه دارند. دوست دارند با وجود واقعیت های جهانی و با آن که آمریکا همچنان و با همه مشکلات، قدرت برتر است، از موضع برابر با دوست آینده نشست و برخاست کند. این خواست ملی ایرانیان، صرفنظر از حکومتی که آنها را احاطه کرده بر حق است. امریکا برای تداوم دوستی به مردم ایران احتیاج دارد .
درست است که دولت کنونی ایران سنجیده حرکت می کند، اما خوب تر آن که امریکا در بازی های دیپلماتیک طوری عمل کند که غرور ملی مردم ایران صدمه نبیند. رابطه پایدار در گرو آن است که ایرانیان احساس کنند پیروز شده اند. برای پرزیدنت اوباما سخت است که ایرانیان را به این آرزو برساند و همزمان، تندروهای دشمن مردم ایران را هم راضی نگاهدارد. اگر سخت نبود که نمی شد رویا !
پرزیدنت روحانی هم برای به ثمر رساندن سیاست خود، کاری سخت در پیش دارد. او نیز باید همزمان تند روهای حکومت ایران را که جان شان و نان شان به تیره ماندن روابط ایران و امریکا پیوند خورده ساکت نگاهدارد. اگر سخت نیود که نمی شد رویا!
شاید درد مشترک دو رئیس جمهور ، درمان مشترک را در بی اعتنائی به تند روها پیدا کند. غیر از این هم راهی هست؟ راه پر خطر است.