نمی دانم اعداد و ارقام و بازی این اعداد در آنچه بر من و تو می گذرد چه نقشی دارند و یا اصلاً ندارند. پاره ای این بازی اعداد را به نوعی دیگر نگاه می کنند و از ردیف کردن این اعداد و تاریخ ها، نتیجه گیری هائی که می کنند از آنچه در گذشته رخ داده و در قالبی ریاضی این رویدادها را توجیه می کنند، پاره ای هم همان لغت معروف «اتفاقی و تصادفی» را معقول تر برای توجیه هر رویدادی می دانند. حالا من نمی دانم چگونه در این بازی اعداد صدمین روز ریاست جمهوری پرزیدنت اوباما، با صدمین نوشته قلم بدست همزمان می شود؟ چه ارتباطی می توان یافت میان این دو صد؟
یکی، صد روز مواجهه با مسائل نه فقط آمریکا بلکه تمامی دنیای امروز، آنهم در هنگامه ای بوده که انگار نقطه سالمی در هیچ کجا یافت نمی شده، از وضعیت بانکداری و اقتصاد گرفته تا صنعت در حال ورشکستگی اتومبیل سازی. از وضعیت نا بسامان محیط زیست و خطر دمای گلخانه ای گرفته تا بیم از گسترش سلاح اتمی. از تروریسم بین المللی گرفته تا حکومت های بی مسئولیت. از جنگ از این سر تا آن سر گرفته تا گرسنگی آدمها در این قاره و آن قاره و از مخالفین و موافقین سیاسی در آمریکا گرفته تا مخالفین سنتی بیرون از آمریکا و بالاخره در میان همه این مسائل و مشکلات کوه مانند، سر و کله زدن با جمعیت ژورنالیست ایرادگیر که هرگز رضایت پذیر نیستند.
و این دیگری، صد قلم بدست، ستون کوچکی بوده به صورت نوشته برای نه همه عالم که برای تو. گزارش روزانه ای از آنچه امروز و با فکر همین امروز خود می بینم و با تو تقسیم کرده ام.
اما به هر حال این اتفاق و تصادف و یا هر چه می خواهید اسمش را بگذارید می تواند برای من مایه الهامی باشد که هنوز نمی دانم چیست. شاید من هم باید از این فرصت استفاده کنم و همچنان که کارنامه بزرگ «اوباما» در یکصد روز اول مورد قضاوت مردم قرار گرفته، کارنامه کوچک قلم بدست را نیز در معرض قضاوت تو گذارم.
آنچه از تو شنیده ام پیوسته اما، حکایت مهر و پذیرش تو بوده، حتی از «ناشناس» که زمانی بر من تاخته بود که اگر از اوباما می نویسم لابد در انتظارم از این نمد، کلاهی نصیبم شود. این ناشناس عزیز اما این بار و در ارزیابی کارنامه کوچک قلم بدست می نویسد:
با اینکه در مورد ریاست جمهوری جدید آمریکا (اوباما) باهات اختلاف نظر دارم ولی مطالبت را مرتب میخونم چون از تو دیدی را نسبت به دیدگاهت به من میده که شاید به عنوان مجری میز گردی با شما امکان هویدا کردنش نبود. در حالیکه همیشه دلم می خواست بدونم تو در فلان مورد خاص چه فکر می کنی و حالا به واسطه نوشته هایت این امکان پدید آمده.
و رسول می نویسد، من مطلب روز صد و نود ونه را با هم آوردم و ابتدا مطلب روز صدم را خواندم. در دلم شروع به گفتن همان عذر و بهانه ها کردم و بعد شروع به خواندن نوشته روز نود و نه کردم، احساس عجیبی به من دست داد، چرا که در مورد همان عذر و بهانه ها بود. باورم این است که شما با دوستدارانتان انس و الفتی برقرار کرده ای که گاه یک گونه فکر می کنید.
دوستی هم زمانی گله کرد که دست از نوشته های فیلسوفانه بردار، که نرنجیدم و از آنجا که فیلسوف هم نیستم تصورم آن شد که لابد به گونه ای گاهی قلنبه، سلنبه نوشته ام که این توهم را پیش آورده که بنده هم بعله. در اصلاح آن نیز کوشیدم و می کوشم.
اما سخن که به اینجا رسید من هم از کارنامه صد روزه اوباما می گویم که او در این صد روزه، آنچنان آشکار و فاش سخن گفته و می گوید که احتیاج به تعبیر و تفسیر من روزانه نویس و دیگر ژورنالسیت ها نیست. و همین گاه ژورنالیست های ایرادگیر را به حسادت می کشاند. به گمان من، پرزیدنت اوباما در پایان یکصد روز نیز همچنان اهمیت اوباما بودن و اوباما ماندن را حفظ کرده است و بزرگترین دستاورد او آنکه، آنچه روزگاری شوخی شوخی از ایران آغاز شد که «او» با ماست امروز از دید اکثریت جامعه جهانی از شرق گرفته تا غرب و از اروپا تا آفریقا، به صورت باوری برای مردم جهان در آمده که «او با ماست». این مهم را هیچکس در صد روز که سهل است در صد سال هم قادر به انجامش نبوده است.