در فیلم «زیبائی جانبی» بازیگر «ویل اسمیت» نقش «هاوارد» صاحب یک شرکت تبلیغاتی را بازی می کند که بعد از مرگ دختر ۶ ساله اش، و در پی آن طلاق، افسرده و گوشهگیر میشود، ولی تعجب میکند وقتی مفاهیم انتزاعی مرگ، عشق و زمان، شخصا به نامههائی که او از سردردمندی و استیصال، به صندوق پست انداخته، جواب میدهند.
کارگردان دیوید فرنکل می گوید در فیلمبرداری، بر فضای جادوئی تاکید شده، از طریق نمایش چراغانیهای مفصل کریسمس در نیویورک،.
او میگوید در ساختن فیلم «زیبائی جانبی» گوشهچشمی داشته به فیلم «زندگی خوشی است» It’s A Wonderful Life و هدف این بود که جهان فیلم، مثل جهان داخل گویهای برفی، جهانی جادوئی به نظر برسد و تماشاگر از بیرون گوی، شاهد داستانی باشد که در جهان جادوئی داخل گوی، روی می دهد.
فرنکل، با ساختن فیلم مستقل «شیطان پرادا میپوشد» Devil Wears Prada مطرح شد، اما با ساختن چندین فیلم عشقی اشکانگیز ولی پولساز، از جمله «مارلی و من» در سینمای هالیوود، برای خود جا باز کرد.
«زیبائی جانبی» با عنوان ظاهرا پرمعنی و هوشمندانه، که معانی مختلف را به ذهن میآورد، از جمله حاکی از فیلمی تفکربرانگیز است، از دید بسیاری از منتقدها، یکی دیگر از سری فیلمهای اشکانگیز و موعظهپرداز «ویل اسمیت» است که داستان آن ها، همیشه هم در فصل عید کریسمس اتفاق میافتد و قطعا هم در همین فصل نمایش داده میشود.
سناریست و تهیه کننده، «آلن لوب» Allan Loeb می گوید روز عید تنهاترین روز سال است چون همه مردم نزد دوستان و اقوام هستند برای عیددیدنی ولی آدم تنها به خصوص یک فرزندباخته که طلاق هم گرفته، مثل هاوارد، دوران سختی را میگذراند.
توطئه
جهان شاید در فصل شب عید، برای شخصیت غمزده «هاوارد» جادوئی به نظر برسد، اما «مرگ» با بازی «هلن میرن» خودش بازیگری است که مثل بازیکنان نقشهای دو مفهوم دیگر، یعنی «عشق» و «زمان»، از سوی سه دوست، شریک و همکار «هاوارد» اجیر شده است.
قصد آنها، به ظاهر، خدمت به دوست داغدیده است، اما در باطن، میخواهند با فیلمبرداری از «هاوارد» ثابت کنند دیوانه شده و شرکت را که در آستانه فروخته شدن به یک شرکت بزرگتر است، از چنگ او بیرون بیاورند.
توطئه آنها در تضاد فاحشی قرار میگیرد با پسزمینه جادوئی چراغانی شب عید اما در داستان کلیشهای فیلم، «هاوراد» سرانجام بعد از پیدا کردن مشاوره روانی با بازی «نیومی هریس» به رستگاری میرسد.
در جریان فریب «هاوارد» سه همکار او جزئیاتی از زندگیهای خصوصی خود را برای هنرپیشههای اجیرشده، رو میکنند، و از آنها درسهائی برای زندگی میاموزند: یک شریک با بازی « مایکل پنیا »، سرطان پیشرفته خود را از خانواده پنهان کرده، شریک دیگر، با بازی «کیت وینسلت» از نازائی رنج میبرد و دنبال کلینیک باروری میگردد، و شریک سوم، با بازی «ادوارد نورتون» از درد مجردی مینالد و به شخصیت «کیرا نایتلی» زن زیبائی که برای بازی نقش «عشق» اجیر شده، اظهار علاقه میکند.
این داستانهای جانبی، دردهای روانی که «زیبائی جانبی» مطرح میکند، گسترش میدهند و برای هر کدام، پایانهائی غیرمحتمل و احساساتی، پیدا میشود.
غیرمحتمل بودن داستان فیلم از نظر کارگردان «دیوید فرنکل» به این سبب است که این داستان، قرار نیست واقعیت داشته باشد، بلکه یک حکایت است.
او میگوید تعریف دقیق حکایت fable را نمیداند اما وجود عامل جادو در داستان، یکی از جنبههای آن است، که به نظر او، این فیلم را به آنچه در ادبیات «رئالیسم جادوئی» میخوانند، نزدیک میکند، که به نظر او داستانی است بازتاب خیال ما در باره جهان به صورتی که میتواند باشد، نه جهان، آنطور که هست.
نظرهای منفی
منتقدهای رسانههای عمده آمریکا، به قدری سرگرم کوبیدن فیلم هستند، که در فیلمی که با این همه عوامل طراز اول، که آشکارا به قصد نامزد شدن برای جوایز درست شده، کمتر جنبه قابل تحسینی پیدا کردهاند.
بیشتر منتقدها، دو دلیل عمده برای موضعگیری علیه فیلم «زیبائی جانبی» دارند، یکی اینکه آشکارا و با استفاده از تمهیدهای آشنا و کلیشهای، عاطفه تماشاگر را تحریک می کند.
دلیل دیگر، مصنوعی بودن آن است، چیزی که «مانولا دارگیس» در «نیویورک تایمز» به «پلاستیک» تشبیه کرده و نوشته احتمال نمی رود که هیچ کارگردانی بتواند این همه پلاستیک را به چیزی تبدیل کند که اندک شباهتی با واقعیت داشته باشد.
در همه فیلمها، مقداری حسابگری وجود دارد، اما از نقدها چنین بر میآید که این فیلم، جز حسابگری چیزی ندارد.
منتقدها احساس وظیفه می کنند که هشدار بدهند، وقتی فیلمی با توسل به چیزهائی مثل مرگ دختر شش ساله، تنهائی دردناک مرد خانوادهدوست در شب عید، و بیماری سرطان و نظایر آن، بخواهد با عواطف تماشاگر بازی کند.
ولی یک منتقد، در روزنامه «آبزرور» شهر «شارلوت»، ایالت نورث کارولاینا، می نویسد بعضی تماشاگرها، دوست دارند با عواطف آنها بازی بشود. او نوشته شخصا از فانتزیهای احساساتی «ویل اسمیت» خوشش میآید و از معدود منتقدهائی بود که از فیلم «هفت پاوند» با شرکت «ویل اسمیت» هم خوشش آمده بود.
توصیه او این است که تماشاگر به جای به چالش کشیدن و غیرمحتمل دانستن فرضهای قصه فیلم، به صدای دل خود گوش کند و با فیلم حال کند. البته او توضیح داده که چون در یک روزنامه کوچک محلی نقد می نویسد، قادر است موضع متفاوتی با منتقدان رسانههای سراسری داشته باشد.
منتقدها خشمگین هستند از اینکه این فیلم، عوامل طراز اول و همچنین وقت آنها را هدر داده.
به قول «جاستین چنگ» در نقد برای روزنامه «لس آنجلس تایمز»، گزینههائی مثل شرکت تبلیغاتی برای محل داستان، یا رفتار آشکارا حریصانه و پولپرست سه دوست و همکار «هاوارد»، یا تکههای «دامینو» بازیچه «هاوارد»، به عنوان نماد شکنندگی عاطفه، برای منتقد «لسآنجلس تایمز» حاکی از وجود خودآگاهی در دستاندرکاران فیلم است،
او نوشته، اشکالی ندارد که فیلمی، احساسات مختلف را طبقهبندی کند و در فواصل حسابشده، تکه تکه تحویل تماشاگر بدهد، مثل مشکلات جداگانه و شخصی همکاران «هاوارد».
آنچه این فیلم را سرانجام به فنا می دهد، احساساتیگری شورانگیز آن نیست و حتی کارگردان قابل قبول «دیوید فرنکل» هم نیست، که تاکید سهلانگارانهای دارد روی تصاویر تجاری شب عید، آن هم اشکالی ندارد. از دید او، مشکل «زیبائی جانبی» این است که در فصل نهائی هم دست از کلیشهسازی و عاطفیگری، دست بر نمی دارد.