در برنامه صفحه آخر بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۵ خورشیدی برابر با شانزدهم ژوئن ۲۰۱۶ میلادی، همراه با مهدی خزعلی و بهرام مشیری به بحث درباره خرافات و مذهب میپردازیم، بحثی که به نظر میرسد با توجه به شرایط حکومتی در ایران، تمامی ندارد.
گفته میشود افراد عادی حق ندارند به بحث دین و ایمان مردم حرف بزنند، چون این کار در انحصار علمای دین است. مشکل همین جاست. در ایران حدود هفتاد میلیون نفر شیعه زندگی میکنند. چرا این هفتاد میلیون نفر نباید درباره عقیدهای که دارند، صحبت کنند؟ اگر من چیزی را قبول دارم، چرا نباید دربارهاش صحبت کنم؟ اگر شک دارم آنچه که قبول دارم درست است یا غلط، چرا نباید دربارهاش صحبت کنم؟ اما آخوندها میگویند این کلام، کلام خداست و روی آن نباید حرف زد.
از وقتی حکومت ایران حکومت روحانیت شیعه شده، صحبت مذهب دیگر مختص کنج خانه نیست. این بحثها مستقیما مربوط است به سرنوشت فردی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کل جامعه و کشور ایران. مذهب شیعه در ایران تبدیل شده به یک ابزار حکومتی در دست روحانیت شیعه. حکومت با چماق مذهب توی سرِ من و شما میزند تا حرف زیادی نزنیم؛ با همین وسیله دزدیها و جنایاتش را میپوشاند. چند درصد مردم – به ویژه روستایی، اعتقاد ندارند که هر کاری آخوند ده یا آقای خامنهای می کند، حکمتی در کارش است؟ و اگر مثلا احمدی نژاد را دستگیر نمیکنند یا سراغ قاضی مرتضوی نمیروند، حکمتی در کار است؟ این همان حکمتِ حکومت دینی است – یعنی حاکم، مقدس و متصل به خداست. چون و چرا هم ندارد. جالب این که در همین نظام الهی که چون و چرا ندارد، همه چیز را می شود خرید و فروش کرد – از جمله اعتقادات و نماز و روزه و حج و غیره را. اما آنچه که به این حکومت، معنای شیعی میدهد و نظام سلطه سیاسیاش را توجیه می کند، موضوع ولایت و امامت است. ولایت و امامت پایه این نظام حکومتی است؛ بقیه اش سوء استفاده از باورهای مردمی است که به صورت قصه در قرآن آمده؛ ماجرای آدم و حوا که با یک سیب یا گندم خوردن از بهشت، بیرون میافتد - جسم فیزیکی آدم به زمین رانده میشود و آدم ابوالبشر نام میگیرد. ماجرای ابراهیم که به دستور خدا میرود تا فرزندش را قربانی کند؛ ماجرای توفان نوح یا حضرت یونس که در دل ماهی دریاگردی میکند. مقدمتا به این قصهها میپردازیم.
س - آیا قصص قرآن، صرفا قصه است یا شیعه به عنوان معجزه واقعی به اینها نگاه می کند؟
مهدی خزعلی – تمام دعوای دین با خرافه از همین جا – یعنی از خلقت آدم – آغاز میشود. آیا خداوند انسان را خلق کرد و در بهشت جا داد و بعد برای خوردن یک دانه گندم – یا سیب، یا انگور به روایتهای مختلف – او را از بهشت بیرون راند؟ ما در کتابها و جاهای دیگر کنایه و استعاره و ایهام را میپذیریم، ولی به قرآن که میرسیم، گویی قفل میکنیم؛ همه اینها و تمام قراین را باید کنار بگذاریم، روی لفظ متوقف میشویم و بقیه را هم متوقف میکنیم. این درست نیست. قرآن تکلیف کرده که تک تک ما باید در این کتاب تدبر و تفکر کنیم. این که چقدر به نتیجه میرسیم، باید گفت هر کس به اندازه درک و فهم خودش از این کتاب می فهمد. قطعاً یک دانشمند بیشتر از یک فرد عامی میفهمد و استفاده بیشتری میکند. قرآن بطن اندر بطن است – ظاهری دارد و باطنی.
در همین قرآن آمده "وقتی خدا وعده خلقت آدم را داد، فرشتهها از او پرسیدند: آیا میخواهی موجودی خلق کنی که در زمین خون بریزد و فساد کند؟" یعنی بر اساس همان قصههای قرآنی، بنای خلقت آدم برای روی زمین بوده؛ و اگر خدا گفته خاک را از بهشت بیاورید برای این بوده که میخواسته خلیفه و نمایندهای بر روی زمین بگذارد، نه در بهشت. از اول بنا نبوده ما در بهشت باشیم. اگر آدم و حوا معصیت و نافرمانی کرده بودند و از یک شجره ممنوعه خورده بودند و از بهشت خدا رانده شدند، پس چرا اشرف مخلوقات – پیامبر خدا – زجر زمین را تحمل کرد؟ چرا حضرت علی و امام حسین و دیگران در زمین زندگی کردند و شهید شدند؟ خداوند انسان را آفریده، از صور خودش در ما دمیده و سپس به ما اختیار داده تا از میان دو راه، یکی را انتخاب کنیم. من قضیه را این طور تعبیر می کنم که انسان، دوران نابالغ بودن خودش را در بهشت گذرانده. آن درختی که آدم و حوا از میوهاش خوردند، میتواند به بالغ شدن تعبیر شود. و نافرمانی و خوردن از آن شجره، اشاره به اختیار داشتن انسان است.
س – آقای مشیری، آیا شما هم بر این باورید که قصص قرآن استعاره و نمادین است؟
بهرام مشیری – آقای خزعلی در این باره تعبیر و تفسیر میکند – یا به عبارتی هرمنوتیکس – که تفسیر و تأویل جدیدی از قصص قرآن است. بارها گفتهام که قرآن هیچ چیز جدیدی به جز جهاد و زکات ندارد. بیشتر بخشهای آن از جمله قصههایش، عمدتاً برگرفته از دین یهود است. اما نکته خیلی مهم این است که حشر و نشر رسول اکرم با یهودیان مدینه بود. در مدینه ۵۵ درصد یهودیان می زیستند که قریب ۶۰۰ سال بود در آنجا ساکن بودند و اساساً عرب شده بودند و آیین یهود را هم فراموش کرده بودند. در خیلی از موارد به محمد امین – که بعدها پیامبر شد – رجوع میکردند، که در تاریخ به این موارد اشاره شده، از جمله در مورد سنگسار یک زن یهودی. آن حضرت با عوام یهودیان حشر و نشر داشتند – یعنی کسانی که از تنه اصلی آیین یهود گسیخته بودند، و به کتب اصلی، قدیم و صحیح یهود آشنایی نداشتند. داستانهایی را میدانستند و سینه به سینه نقل میکردند؛ و حضرت رسول اکرم هم گمان میکردند که اینها اصل قضیه و حقایق دین یهود است، و آنها را وارد قرآن کردند. تحقیقات جدید و مطابقههایی که با آثار اصیل یهود شده، نشان میدهد که در گزارش این داستانها – از جمله داستان ابراهیم – چقدر اشتباهات زیاد است. یکی از آنها است. این داستانها میتولوژی قوم یهود است؛ نه تاریخ است که حقیقتی در آن باشد، و نه هرگز این وقایع اتفاق افتاده. همچون مهابهارات، میتولوژی قوم هندو، و شاهنامه فردوسی، میتولوژی قوم ایرانی است.
در واکنش به برداشت آقای مشیری – که به داستان آدم و حوا و داستان ابراهیم و اسماعیل که در تورات و قرآن با تفاوتهایی آورده شده، به چشم اسطوره نگاه میکند – آقای خزعلی میگوید یک دین بیشتر نداریم و آن هم تسلیم حق شدن است. باید دنبال مشترکات در ادیان گشت. وی با اشاره به آیهای از قرآن میگوید:
"ابراهیم هم حنیف و مسلم بود؛ موسی هم حنیف و مسلم بود. در ادیان الهی همه چیز مشترک است. اگر به دنبال مشترکات میگردید بدانید آنچه که تعریف نشده در دین یهود همان است که در اسلام است و آنچه که تعریف نشده از فرمایشات عیسی مسیح، پیامبر ما آن را آورده است."
آقای خزعلی در ادامه اشاره میکند که ۹۰ درصد احکام اسلام، امضایی است و تأسیسی نیست. نیازی به احکام تأسیسی نیست. وقتی کلام، کلام الهی است و از یک منشأ میآید، نیازی نیست که هر روز احکام جدید تأسیس بشود.
س – آقای خزعلی، شما گفتید که کلام همه پیامبران از یک منشأ میآید که آن هم وحی الهی است. به نکته دیگری می پردازیم:اهل تحقیق بر سر مسأله امی بودن پیامبر اختلاف نظر دارند. شما امی بودن حضرت محمد را چگونه تفسیر میکنید؟ آیا معنایش این است که محمد بیسواد بوده؟
مهدی خزعلی – برای پیامبران به عنوان حجتی که از جانب خداوند میآوردند، به فراخور فهم مردم زمان معجزهای در نظر گرفته شده بود. برای موسی، این معجزه عصا و ید بیضا، و برای عیسی شفای کور و زنده کردن مردگان بود. برای پیامبر اسلام در زمانی که مردم به این فهم رسیده بودند که معلقات سبع بر کعبه بیاویزند و در پی شعر و ادب و خط بودند، خداوند میخواهد یک معجزه جاوید بیاورد که قرآن باشد و خواندنی باشد و برای همیشه بماند. لازمه این که مردم بفهمند که کسی خواندن و نوشتن را به محمد یاد نداده این بود که امی باشد. نه این که نمیتوانست خط بیاموزد؛ بنا نبود که از پیش آن را بیاموزد برای این که این حجت تمام شود که این فرد مکتب نرفته، خط ننوشته و این کلام بلندی را که فراتر از همه کلامهای انسانی است با خود آورده. برای ثابت کردن این لازم بود که خداوند از طریق یک آدم امی این کلام را به ابنای بشر منتقل کند. امی به معنای این که به مکتب نرفته، خط ننوشته و کسی به او یاد نداده بود. این که میگویند قوم یهود اینها را به او یاد داده تهمت است. قوم یهود وعده پیامبر بعدی را داشتند. این بود که هجرت کردند و آمدند به مدینه چون میدانستند از این منطقه پیامبر بعدی مبعوث میشود. آنها منتظر ظهور حضرت بودند. وقتی هم که حضرت ظهور کرد، همه اینها علائم را دیدند؛ منتهی اگر پیامبری او را میپذیرفتند، آقایی و سیادتشان از بین میرفت. کما این که امام زمان وقتی ظهور کند بیشترین جنگش با علمای شیعه خواهد بود.
اما داستان حضرت ابراهیم را تورات هم دارد. تنها در تورات آمده حضرت ابراهیم اسحق را به قربانگاه برد، و در قرآن گفته شده که اسمعیل را. اما این که پیامبری با دیدن یک خواب، فرزندش را به مسلخ ببرد و فرزندش هم بگوید آن چه را که به تو امر شده انجام بده – و آماده کشته شدن باشد – همه این ها را چگونه تفسیر کنیم؟ ابراهیم دراین مسیر سه بار شیطان را از خودش میراند که او را وسوسه میکند که این کار را نکن. تا در نهایت قوچی جایگزین فرزندش میشود و ابراهیم آن را ذبح میکند. ممکن است از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. در آن زمان کشتن یکی از فرزندان ذکور رسم بود و بایستی میکشتند. تا وقتی که میرسد به پدر پیامبر ما. عبدالله یکی از کسانی است که باید کشته میشد ولی قرعههایی زدند و به جای او شتری را کشتند. حتی امروزه در قرن بیست و یکم میبینید که در معبدهای شرق آسیا، دختری را برهنه میکنند و در پیشگاه خدایان قربانی میکنند؛ خونش را در بین مردم میگردانند تا همه از آن خون بخورند، و جنازهاش دو، سه روز در معبد میماند. آن زمان رسم این بود. راه مبارزه ابراهیم با قربانی بردن چه بود؟ همان گونه که مردم ستاره و خورشید و ماه را میپرستیدند و او احتجاج کرد که من چیزی را که غروب کند نمیپرستم، در مورد قربانی کردن فرزند هم امر خدا را اطاعت کرد و تا پای ذبح فرزندش پیش رفت و در نهایت هم به امر خدا گوسفند را به جای فرزندش قربانی کرد.
در مورد امی بودن محمد – پرسش بزرگی که همیشه مورد شک و استدلال بوده – آقای مشیری چنین نظر داد:
«لغات مغلقه قرآن نمیتواند از زبان یک فرد بیسواد جاری شده باشد. دلائلی در دست است که ایشان مینوشته و سواد داشته. این که میگویند قرآن وحی است و از آسمان آمده، قرآن ده کاتب داشته که اولینش عبدالله ابن سهل ابن ابی سعد بود – مردی بسیار فصیح که وقتی حضرتشان آیه نازل میکردند او دوبارهنویسی میکرد، به صورتی فصیحتر. این داستان در تفسیر طبری و اجماع مورخان هست که او آیات را به صورتی زیباتر مینوشت و از حضرت محمد میپرسید: "آیا این طور بهتر نیست؟" و آن حضرت میفرمودند: «چرا، این بهتر است.» تا این که یک روز او برآشفت و گفت: "اگر این کلام خداست، چرا من باید بتوانم آن را عوض کنم؟" عبدالله ابن سهل ابن ابی سعد همان کسی است که حضرتشان در فتح مکه دستور دادند که اگر او به قفل کعبه هم آویخته، او را بکشید. اما او برادر رضاعی عثمان بود و آمد و امان خواست.
در موضوع صلح حدیبیه، که گویا در سال ششم از هجرت، حضرت محمد هفتصد نفر از اصحاب را برداشتند و گفتند به زیارت کعبه میرویم و بدون اسلحه هم میرویم. این ماجرا بعد از جنگ بدر بود. در بین راه عمر به حضرت محمد گفت ولی ما از این ها بسیار کشتهایم. باری، آمدند در محلی به نام حدیبیه شتر خوابید و رسول فرمودند همین جا میایستیم تا ببینیم چه می شود. از طرف قریش آمدند و پرسیدند شما چه میخواهید؟ صحابه گفتند فقط میخواهیم زیارت کنیم و برای صلح آمدهایم نه جنگ. قرار شد صلحنامهای نوشته شود. از سوی قریش، سهیل بن عمرو همراه با دو نفر دیگر آمدند. حضرت محمد فرمودند: "یا علی! بنویس." ایشان نوشت بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل گفت رحمن و رحیم را بردار. ایشان برداشت. سپس گفت بنویس محمد رسول خدا. سهیل گفت اگر ما قبول داشتیم که او رسول خداست که این دعاوی پیش نمیآمد. پس آن را هم بردارید و به جایش بنویسید محمد بن عبدالله. حضرت علی گفت من هرگز نام شما را از مقام پیامبری نیافکنم. پس پیامبر گفت قلم را به من بده؛ قلم را گرفت و "رسول الله" را از متن پاک کرد. گذشته از این، باز به تصحیح مورخان، حضرتشان در شب موت، فرمودند: "ای عایشه برای من قلم و کاغذ بیاور تا چیزی بنویسم که کسی گمراه نشود." اما در حالی که عایشه در جستجوی قلم و کاغذ بود، عمر مانع شد و گفت که ایشان مریض، و در حال گفتن هذیان است.
س – این نکاتی که فرمودید مشخصاً در کدام کتاب تاریخی ثبت و ضبط شده؟
ج – در کدام ضبط تاریخی نیست؟! موضوع صلح حدیبیه در جمیع تواریخ هست، در ابن اثیر، تاریخ طبری، و دیگر کتب معتبر تاریخ اسلام . موضوع عایشه و قلم و کاغذ خواستن هم در جمیع تواریخ مهم اسلام هست. هیچکدام از اینها روایت و حدیث نیست. همه ضبط و ربط شده مورخین بزرگ اسلام است.
س – پس با توجه به این همه ضبطهای تاریخی، ماجرای بیسواد و امی بودن پیامبربرای چه مطرح می شود؟
ج – به خاطر این که مشهور بود که پیامبران بایستی به خوارق عادات بتوانند دست یابند و کارهای عجیب بکنند. همه کارهایی که به عیسی مسیح نسبت میدهند کلهم اجمعین افسانهای بیش نیست: زنده کردن مرده به طور کل مردود است؛ بینا کردن نابینا به طور کل مردود است. از قرن هفدهم که قلم و بیان آزاد شد، افراد بزرگی مثل اشتراوس و ارنست رنان در زندگی حضرت مسیح تحقیق کردند و دیدند اینها کلهم اجمعین افسانه بوده. مسیح نه هرگز مردهای را زنده کرده و نه کوری را شفا داده.
س – به نکته دیگری بپردازیم. آقای مشیری، شما اشاره کردید که حضرت محمد ۷۰۰ نفر از اصحاب را برداشت و برای زیارت کعبه رفت. آیا در آن موقع کعبه خانه خدا و زیارتگاه مسلمانان بوده؟ یا همچنان که قبل از اسلام، بتخانه بوده؟
ج – امروز اگر به کعبه بروید و مراسم و مناسک مسلمانان را ببینید، همانی است که اعراب جاهلی برای قرنها پیش از پیامبر داشتهاند. هیچ تغییری ایجاد نشده جز این که گفتهها عوض شده. کعبه در واقع بزرگترین مرکز فرهنگی عرب بود؛ و طبری میگوید در آنجا ۳۶۰ بت بود که مهمترین آنها لات بود و عزی که دختران خدا بودند. و این بسیار بسیار جالب است در فرهنگ عربستان آن روزگار: آزادی دینی، تساهل و تحمل وجود داشته و تا پیدایش اسلام هیچ جنگ و قتل دینی ندیدهایم – اما در دوران اسلام جنگها به راهه افتاد و هزاران هزار کشته شدند. برادران به جان هم افتادند؛ وقتی اسلام آمد، فساد و نفاق آمد، چون به ضرب زر و زور آمد. تنها در یک مورد، شش هزار نفر را سر بریدند – یاران مختار را. کعبه جایگاه صلح و صفا بود و در ماههای حرام، شمشیرها را کنار میگذاشتند، و به زیارت این بتها میآمدند – به خصوص لات و عزی که دختران الله بودند. "الله" وجود داشت و لات و عزی دختران او شمرده میشدند. شاید این از روزگاران مادرسالاری باقی مانده بوده. اگر به شکل و شمایل حجرالاسود نگاه کنید هم چیزهای زیادی درمییابید.
س – حجر الاسود که آشکارا شکل زنانه دارد، و لات و منات و عزی – که سه بت اصلی کعبه بودند هم ماهیت مؤنث دارند. یا باید در زن بودن آنها تردید کرد و یا در قربانی شدن دختران توسط اعراب قبل از اسلام؛ و این که میگویند حضرت محمد دختران را از زنده به گور شدن نجات داد. این دو موضوع با هم تناقض دارد، و لابد یکی از آنها دروغ است.
ج – اگر قرار بود که اعراب دختران را زنده به گور کنند، توالد و تناسل در میان اعراب از بین میرفت و نژاد عرب منقرض میشد. امروز در هندوستان هم میبینید که دختر بچهای را در کنج اتاقی رها کردهاند و از گرسنگی فوت شده. چرا؟ چون خانواده اش فقیر است و مخارج ازدواج در هند یکسره بر گردن دختر است. یا در چین، دوستی نقل میکرد که هر روز در زبالهدانیها جسد دختران را جمعآوری میکنند – به خاطر عشق و علاقهای که چینیها به پسر دارند. اگر در عربستان پیش از اسلام چنین چیزی بوده، بسیار نادر بوده. تاریخ به وضوح نشان میدهد که اعراب به زنان بسیار عشق میورزیدند و آنان را محترم میداشتند. مازنان بزرگی در آن دوره که دوره جاهلی گفته میشود سراغ داریم که نظیرشان هرگز در تاریخ اسلام پیدا نشد. خدیجه نمونهای از آنهاست. زنان اگر دارای استعداد بودند به مقامهای بزرگ اجتماعی میرسیدند.
اما بعد از آن که احکام اسلام به صورت احکام جزمی داخل شد، در واقع زنده به گور شدن زنان از آن روزگار آغاز شد. دیگر پیدا نمیکنیم زنی که قدعلم کرده باشد و در تاریخ اسلام به جایی رسیده باشد. اینها به کنار، زن دیگر در مقام معشوق هم قرار نگرفت. تمام داستانهای رمانتیک و عاشقانه مربوط است به دوران قبل از اسلام – مثل بیژن و منیژه یا شیرین و فرهاد.
با پیاده شدن احکام اسلامی در جزیره العرب بود که زنان به طور کامل از فعالیتهای اجتماعی بیرون رفتند. به عربستان سعودی امروز نگاه کنید، زنان هنوز حق رانندگی ندارند. بعد از عایشه، یک بانوی بزرگ در تاریخ اسلام نمیتوانید معرفی کنید. عایشه زن بزرگی بود چون پرورده دوران جاهلی بود، زمانی که هنوز احکام اسلامی پیاده نشده بود و شیوه فکری اسلامی بر آنها تأثیر نکرده بود. بزرگترین رجال اسلام پروردگان عصر جاهلیت بودند. خود حضرت رسول، افرادی مثل ابوبکر و عمر و ابوطالب و عبدالله و همه بزرگان نخستینِ اسلام، پروردگان دوران جاهلی بودند. این چطور جاهلیتی بوده که بزرگترین شخصیت های اسلام، همه پرورده آن دوران بودند؟! در واقع کاری که اسلامیون کردند، خوار کردن عرب و خوار کردن فرهنگ پیش از اسلام، و همین جاهلی خواندن آن فرهنگ بود. در حالی که چنین نبوده. جامعه عرب جامعه آزادی بوده و آنان مردمان گردنفراز و آزادی بودند.
س – اگر از نظر اقتصادی و فرهنگی آنقدر غنی بودند، پس چرا این افراد به اسلام گرویدند تا این چنین خوار شوند؟
بهرام مشیری – بیشترین مبارزه را علیه حضرت رسول، همین اعراب کردند. اما آنها را قتل عام کردند. حضرت رسول شخصاً در سی و سه جنگ شرکت کرده بودند. بعد از فوت ایشان، اعراب از اسلام برگشتند و گفتند ما دیگر زکات نمیدهیم. اجماع مورخان بر این است که یازده لشگر بیرون شدند، که بزرگترین فرمانده آنها خالد بن ولید بود. عرب را قتل عام کردند و شمشیر از گردن عرب برنداشتند تا این که همه به زور مسلمان شدند.
س – اجازه دهید به موضوع امامت بپردازیم. درباره علی، خلیفه چهارم و امام اول شیعیان، در ایران قصههای عجیب و غریب روایت میشود. روایت است که حضرت محمد در حجه الوداع، علی را سر دست بلند کرد و گفت هر که من مولای اویم، علی هم مولای اوست. در مورد این که آیا این یک واقعه تاریخی است یا دروغی منتسب به پیامبر اسلام، آقای مشیری پیشتر در همین برنامه عنوان کردند که غدیر خم، صرفاً قصهای است برای فریب دادن بخشی از مسلمانان. چنین چیزی اگر وجود میداشت، امکان نداشت که اصحاب محمد پس از فوت ایشان این سخن مهم وی را نادیده بگیرند و بلافاصله علی را جانشین او نکنند.
اما آقای خزعلی در این باره چنین نظر دارد:
روایت است که در غدیر خم ۱۲۰ هزار نفر جمع شدند. این روایت در تمامی کتب اهل سنت هم دیده میشود و در آن تردیدی نیست. ۱۱۰ روایت صحیح داریم در این باره. اهل سنت می گویند غرض از من کنت مولاه، دوستی پیامبر بوده است. آیا پیامبر در آن گرمای بیابان ۱۲۰ هزار نفر را جمع کرده تا از آنان بخواهد علی را دوست داشته باشند؟ ما معتقدیم که قطعاً غدیر بوده است و روایات در کتب اهل سنت هم به وفور هست. کافی است کتاب الغدیر علامه امینی را ببینید که چقدر دقیق شواهد و ادله را آورده است. تعبیر "دوستی" از کلمه مولا هم کم لطفی است در حق پیامبر. بحث بحث رهبری و امامت و خلافت بعد از رسول بوده است. اما از آنجایی که اختلاف ایجاد شد، حضرت علی در گوشه خانه نشست و اعتراض و بلوا نکرد. اگر مردم بیعتی را که با پیامبر کرده بودند، شکستند، حضرت علی بیست و پنج سال خانهنشین شد تا زمانی که به سراغش آمدند و به التماس از او خواستند تا خلافت را بپذیرد؛ و او هم قبول مسئولیت کرد.