هنری کیسینجر در کتابش به نام «نظم جهانی» این بحث را مطرح میکند که پیششرط دستیابی به صلح جهانی، وجود یک سری اصول اولیه مورد توافق است. رویکرد غالب در غرب، برگرفته از پیمان وستفالی در سال ۱۶۴۸ درباره کشور–ملتهایی که مناقشات محدودی دارند، در سنتهای حکومتهایی مثل چین و هند که بعدها سربرآوردند، بازتابی نیافته. با این همه، ابتکار کنگره وین در سال ۱۸۱۴ در زمینه دادن اجازه مداخله به قدرتهای بزرگ برای حفظ ثبات، ممکن است بهتر به کار آید.
مارتین هاچینسون، ستون نویس رویترز، نقد خود از کتاب «نظم جهانی»، اثر هنری کیسینجر، را با این مقدمه آغاز کرده و چنین ادامه میدهد:
تازهترین کتاب آقای کیسینجر با شرح جزئیات پیمان وستفالی آغاز میشود؛ پیمانی که در پایان جنگهای سی ساله مذهبی میان کشورهای اروپایی، اصول حاکم بر کشورهای مستقل را پایهریزی کرد. برخی از این اصول، احترام به استقلال و حق حاکمیت کشورهای مستقل، و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها بود.
به نظر آقای کیسینجر، اصول مندرج در پیمان وستفالی پایه تمامی نظمهای جهانی از آن زمان به بعد بود، و کشورها در جستجوی توازن میان قدرتهای اصلیای بودند که آتش جنگهای عمده را برمیافروختند – از جمله در فاصله سالهای ۱۷۹۳ تا ۱۸۱۵، و بعد از سال ۱۹۱۴.
با این حال، سنت وستفالی نه در چین – که در طول تاریخ خود را مرکز کائنات میدانست – وجود داشت، نه در هند و نه در خاورمیانه، که از تشکیل میشد. با این حساب، «قوانین بازی» برای مشارکت دادن چین، هند، و کشورهای خاورمیانه در نظم جهانی خوب تعریف نشده، چون تعامل میان کشورها بر اساس پیمان وستفالی فرض پذیرفته شدهای برای آن کشورها نیست.
هنری کیسینجر برای دومین تلاش عمده کشورهای اروپایی برای تدوین یک پیمان چندجانبه (وین، ۱۸۱۴) اهمیت کمتری قائل است؛ هرچند سال ۱۹۵۷ در کتابی با عنوان «بازگردان دنیا به حال اول»، آن رویداد را موشکافی کرده است.
برای نمونه، به ایده اصلی برخاسته از دل کنفرانس وین نمیپردازد، این ایده که نظم جهانی مبتنی بر دیدار منظم قدرتهای عمده جهانی میتواند با مداخله در مناقشات کشورهای کوچک، نظم موجود جهان را حفظ کند و مانع از تغییر آن شود. تحت چنین مقرراتی، ایالات متحده و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی – ناتو – ممکن بود سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) برای حمایت از رژیم شاه، در ایران مداخله کنند. موارد اخیرتر، سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) برای بیرون راندن صدام حسین از کویت، کمک به گذار صلحآمیز قدرت در مصر پس از سقوط حسنی مبارک در ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) بود، اما نه در افغانستان در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰) یا عراق در سال ۲۰۰۳ (۱۳۸۲) یا لیبی در سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰).
احتمالاً برآیند چنان نظمی بهتر از اقداماتی بود که در واقعیت انجام شد؛ بیشک در صورت مداخله برای حفظ نظم موجود، احتمال تبدیل دولتهای حاکم بر آن کشورها به «دولت ناکام» و ظهور قدرتهای نهیلیستی و ویرانگری مثل القاعده و «دولت اسلامی» را کمتر میکرد.
مارتین هاچینسون مینویسد فایننشال تایمز در تعریف اغراق شدهای، که روی جلد کتاب آقای کیسینجر هم نقش بسته، آمده: «هیچکس نمیتواند ادعا کند که بر شکلدادن به سیاست خارجی در پنجاه سال گذشته [به قدر آقای کیسینجر] تأثیر گذاشته است. شاید اشکال کار در همینجاست. به استثنای سقوط اتحاد شوروی – که آن هم در زمانی رخ داد که آقای کیسینجر در دیپلماسی رسمی نقش بسیار اندکی داشت – نیمه دوم قرن بیستم برای ایالات متحده عمدتاً دوران شکست و سقوط، و فقدان موفقیت چشمگیری در عرصه سیاست خارجی بوده است.
به نظر آقای هاچینسون، کیسینجر در بیشتر قسمتهای کتاب، متعارف و سنتی بودن افکار خود را نشان میدهد، که در آثار شماری از مقلدان افکارش هم دیده میشود. تنها در اواخر کتاب، آنجا که اشاره میکند به تهدیدهای تکنولوِژیکی علیه نظم جهانی و منافع آمریکا، پا از سنت فراتر میگذارد و در اظهارنظری مبتکرانه، میگوید جنگ سایبری تهدیدهای منحصر به فرد قدرتهای کوچک و بازیگرانی غیر از کشورها و دولتهاست که نظم جهانی را با خطراتی بیتناسب رو به رو میکنند.
آقای هاچینسون در پایان مینویسد «نظم جهانی» کتابی ملالآور است. کیسینجر اعتقاد دارد که برای پرهیز از این خطرات باید با خرد و مآلاندیشی برخورد کرد؛ اما اطمینانی نمیدهد که چنین ویژگیهایی ممکن است در آینده وجود داشته باشد. با این همه، تسلی خوانندگان کتاب ممکن است این باشد که در لحظههای شوم هرج و مرج در تاریخ، مثل سال ۱۶۴۸ و ۱۸۱۵، زمامدارانی سر برآوردند که توانایی رویارویی با آن مسائل را داشتند. چنین رهبرانی ممکن است در دنیای امروز هم پیدا شوند، و ایدهآل این است که ظهور آنها لزوماً با ویرانی و بینظمیای که زمامداران پیشین با آنها رو به رو بودند، همراه نباشد.
* برگردان فارسی این مقاله تنها برای اطلاعرسانی منتشر شده؛ و نظرات بیان شده در آن، الزاماًبازتاب دیدگاه صدای آمریکا نیست.