برایت نوشتم که رمزیست در این کلام آزادی، که با خود تحسین و احترام می آورد. احترام به مفهوم آزادی، احترام به آن که به آزادی رسیده و آزاد مانده و احترام به آن که استوار در طلب آزادی کوشیده است.
مثل وقتی که از نلسون ماندلا حرف می زنیم. مردی که در تلاش برای رسیدن به آزادی، آزادی قوم محروم و دربند تبعیض نژادی خود، بیست و پنج سال در زندان می ماند و دست آخر به اسطوره ای زنده تبدیل می شود که در ذلت و عزت پایبندیش به آزادی از او آزاده ای ساخته که کینه ورزی و انتقام جوئی در ذهنیت والایش بر خلاف بسیار تازه به قدرت رسیده ها، جائی ندارد.
انگار آن که رایحه دلپذیر آزادی را استشمام می کند به خرد و تقوائی می رسد که هیچ قید و بندی چون تعصب و کینه و حرص و آز را در سرزمین اندیشه و باورهایش راهی نیست. و چنین است که انسان، مال هر کجای دنیا که باشد، برای آنکه در طلب آزادی می کوشد، احترام قائل است و تحسینش می کند.
این همان احترام و تحسینی است که «ایرانی» امروز در سایه آنچه در این نزدیک به دو ماه به دنیا نشان داده، از آن بهره مند است و صد البته ارزان هم به دست نیامده است.
این احترام و تحسین دنیا را که امروز هر هنرمند مطرح دنيا را مثل مادونا، مثل بان جاوی، مثل شان پن به حمایت از ایرانی واداشته اما منحصر به احترام دنیا به ایرانی نیست و فراتر از آن، حکایت احترام ایرانی به ایرانی است. احترام به خویشتن، قبول داشتن خود و به دور انداختن عقده حقارتی که سی سال است ایرانی سربلند را گاه واداشته که سر به زیر اندازد.
این احترام و سربلندی دوست گرامی من با چهار صد و چهل و چهار روز گروگان گرفتن دیپلمات های آمریکائی، نیک می دانی که به دست نیامد. و برعکس شد.
این احترام و سربلندی دوست گرامی من با «میزنم، می شکنم، مشت به دهان می کوبم و یا مثلاً فتوای قتل سلمان رشدی» به دست نیامد و نیک می دانی که برعکس شد.
این احترام دنیا به ایرانی و احترام ایرانی به خود، با کیک زرد و پرتاب این موشک و آن موشک به هوا هم می دانی که به دست نیامد. سوزاندن پرچم این و آن و سر دادن شعارهای مرگ بر این کشور و آن سرزمین هم این احترام و شوکت امروز را نیاورد. گفته های افراطی این رهبر و آن مقام هم باز نیک می دانی کمکی به قضیه نکرد که هیچ، قوزی هم بالای قوز ایرانی ها گذاشت.
این احترام دنیا به ایران و مهمتر از آن احترام خود ایرانی به خود اما، اگر در این سی ساله به دست نیامد در این سی روزه آمد.
و آنچه در این سی روزه دنیا از ایرانی و ایرانی از ایرانی دید، باور و اعتقاد ایرانی به «آزادی» بود که هر بار ذهن فراموشگر دنیا آن را فراموش می کند و گاه خود ایرانیان نیز به این فراموشی مزمن گرفتار می شوند.
یادشان می رود که چگونه همین قوم ایرانی هزاران سال پیش اندیشه حقوق بشر و آزادی مذهب را داشته. یادشان می رود که یکصد و سه سال پیش و در زمانی که اندیشه مشروطیت به جای مشروعیت در ایران پای می گیرد در کشورهای همجوار که سهل است، در بسیار کشورهای پیشرفته امروز نیز این اندیشه، اندیشه ای نو و پیشرو محسوب ميشده است.
اما ایرانی امروز دریافته که حتی اگر حافظه کوتاه مدت دنیا هم گاه کم بیاورد و یادش برود او کیست، روزی، مثل امروز عطش آزادی خواهی و آزادگیش که به گمان من بزرگترین مشخصه فرهنگ ایرانی است بر همه این فراموشی ها چیره می گردد و دنیا یادش می آید که ایرانی راستین کیست و ایرانی نیز که هیچ رنگ تعصب قومی و زبانی و مذهبی و نژادی را قبول ندارد، یادش می آید، که فرهنگ مشترک هر ایرانی، نه این رسم و نه آن رسم و این لباس و آن لباس و این زبان و آن زبان و آن لهجه و این رنگ و آن نژاد که خاصیت آزادی خواهی اوست و بقیه حرفها قصه. مثل همین امروز.