اگر در تاریخ رسانه های گروهی در آمریکا، بخواهند دنبال یک دلیل و تنها یک دلیل عمده بگردند که چرا ژورنالیستی همچون «دن رادر» با آن همه اشتهاری که بابت ماجرای واترگیت پیدا کرده بود و همینطور با آوازه ای که حضورش در برنامه 60minutes به عنوان یکی از مجریان اصلی برایش به وجود آورده بود، چگونه نتوانست جائی را که می خواست و می پنداشت شایسته آن است در قلب مردم آمریکا باز کند، به گمان من دلیل اصلی، تکیه زدن او بر جای بزرگی بود که انگار اینجا درست شده بود و اندازه شده بود برای آدمی به نام «والتر کرانکایت.»
آنگاه که در سال ۱۹۸۱ بعد از نوزده سال اجرا و اداره خبر شبکه تلویزیونی CBS، والتر کرانکایت، خود را بازنشسته کرد، صندلی او را به دن رادر سپردند که همه چیز داشت اما، والتر کرانکایت نبود. و دن را در هر چه کرد و هر چه کوشید، پیوسته با استاندارد مردی اندازه گیری شد که خود پایه گذار این اصول و استانداردها بود و در یک کلام، این پایه گذاری که بر اساس طبیعت و کاراکتر ویژه او همراه با دانش و آگاهی او از علم در حال تجربه ای به نام «ژورنالیسم تلویزیونی» بود، به نهایتی دست یافته بود که تا این زمان کسی را یارای دست یافتن به آن نبوده است. اعتماد و اطمینان مردم.
آمریکا به سخن مردی به نام والتر کرانکایت اعتماد کرد و کرانکایت هرگز اجازه نداد تا غلبه دنیای تجارت بر تلویزیون خدشه ای بر این اعتماد میان مردم و او وارد کند.
نیویورک تایمز، در مقاله ای در ستایش از والتر کرانکایت که هفته پیش در ۹۲ سالگی درگذشت نوشته بود، در سالهای بازنشستگی در مصاحبه هائی که با او شد تحت عنوان «کرانکایت به یاد می آورد» او توضیح می دهد که «هر کاری که ما کردیم برای بار اول بود» اما برای بینندگان او انگار باید گفت، آنچه کرانکایت کرد برای بار آخر نیز بود.
هنگامی که در سال ۱۹۶۲ تکیه بر صندلی گویندگی و مدیریت خبر شبکه CBS زد، هنوز گویندگی خبر تلویزیونی همچون دریائی بود که از آن پیشتر گذر نشده بود، که باید چگونه بود و چگونه عمل کرد.
آیا باید شق و رق و خشک و عبوس بود؟ باید خندان و بذله گو بود؟ باید پیراهن های آهار زده با کراوات های سنگین بها به تن کرد؟ باید لباس نیم آراسته داشت؟ باید موها را با سشوار و آرایشگر همچون ستارگان سینما کرد؟ باید از خود احساس نشان داد؟ باید در گزارش خبر خوب یا بد بی تفاوت به نظر آمد؟
والتر کرانکایت اما، به جای همه این ها، خواست و ماند که والتر کرانکایت باشد. انسانی باشد که آدم حرفش را واضح بشنود و بدون پیچ و خم. ادا در نیاورد و خودش باشد. خبر را به صورت خبر بخواند اما، آنگاه که خبر کشته شدن پرزیدنت کندی را اعلام می کند که ماه پیش از آن با او مصاحبه ای اختصاصی داشته، بشکند و اشک به چشم آورد.
در یک کلام او از جانب آمریکا و برای آمریکا سخن می گفت و آگاهانه نیز می گفت.
پیوسته اکراه داشت تا تفسیر کند و می گفت من خبرنگارم نه مفسر، اما زمانی که در سال ۱۹۶۹ به جبهه جنگ ویتنام رفت و فاجعه را از نزدیک دید و احساس کرد، گزارش تکان دهنده او از این سفر و نتیجه گیری او که این جنگ قابل فتح نیست، آغازی بود برای پایان مصیبت ویتنام.
نوشته اند و ثبت شده که هنگامی که پرزیدنت لیندون جانسون این گزارش را از تلویزیون دید، به اطرافیانش گفت، اگر من کرانکایت را از دست داده ام، یعنی میانه مردم آمریکا را از دست داده ام.
اوج والتر کرانکایت در سال های دهه ۱۹۷۰ بود که من از ایران آمده، می توانستم سخن او را به وضوح بشنوم، از سادگی کلامش در شگفت شوم و دست آخر هم دریابم که فارغ از ادا و اصول دیگر گویندگان آن زمان، دنیا دست کیست و چه اتفاق افتاده. آنچنان که خود او در پایان هر شب خبر می گفت، and that’s the way it is، و این است آنچنان که هست، من نیز به کلامش اعتماد می کردم و می پذیرفتم که او خبر را آنچنان روایت می کند که رخ می دهد. این اعتماد را نه من و نه آنها که پیشتر از من این آدم را پذیرفته بودند، و و نه آنها که تنها افسانه کرانکایت را شنیده اند، هرگز با هیچ خبرگوی دیگری پیدا نکردم و نکردیم و گناهی نیز متوجه گویندگان به نام دیگر نمی دانم.
برای من و برای ما تنها یک روایت گر خبر، صادقانه می گفت و آگاهانه می گفت، که «این است آنچنان که هست» و هنوز می پنداریم که آنچه کرانکایت می گفت «آن بود آنچنان که بود.»