شاهزاده رضا پهلوی در پیامی كتبى و صوتى كه نسخه اى از آن در اختيار صداى امريكا قرار گرفت، در چهلمین سالروز درگذشت محمدرضا شاه پهلوی نوشت: « چهل سال پیش در چنین روزهایی، پدرم پادشاه ایران در کرانهی تاریخ در سواحل نیل، چشم از جهان فرو بست. اشک پادشاه، هنگام ترک میهن، پردهای بود خاموش ولی گویا از گریهی مادرانی که در راه بود. در آن اشک و در آن واپسین نگاه، ناگفتههای بسیار بود.»
در این پیام با نقل قولی از پادشاه فقید ایران که گفته بود « یکی از شرایط حداقل زندگی، خانهی سالم، بهداشتی، تمیز، روشن و روحپرور برای کارگر ایرانی است» آمده است: «از زمانی که پدرم این سخنان را به زبان آورد، نیمقرنی میگذرد؛ نیمقرنی پُر از فراز و نشیب. راهی که با تمام دشواریها، راه ترقّی بود. راهی که در سقوطی سهمگین، مسدود شد. انسدادی که بسیاری از آحاد ملّت را در فقر فرو برده؛ فقری که باید هر ایرانی را به فکر وا دارد.»
متن کامل این پیام را در زیر بخوانید:
«ترقّی ایران بر اساس بردهکِشی و استثمار کارگر ارزانقیمت، نمیتواند بنا بشود... کارگر ایرانی به هر اندازهای که مهارت داشته باشد، باید مزد بگیرد... به شما کارفرمایان توصیه میکنم که کنار کارخانهتان خانه بسازید تا کارگر مجبور نباشد سه ساعت بین خانه و محل کار در تردد باشد. این سه ساعت را بتواند در میدان ورزش کارخانه بگذراند. تا بدنش سالم بشود. تا روحش تازه بشود. ما به فکر اکثریت هستیم و همهی افراد مملکت باید به یک حداقل زندگی برسند. یکی از شرایط حداقل زندگی، خانهی سالم، بهداشتی، تمیز، روشن و روحپرور برای کارگر ایرانی است.»
از زمانی که پدرم این سخنان را به زبان آورد، نیمقرنی میگذرد؛ نیمقرنی پُر از فراز و نشیب. راهی که با تمام دشواریها، راه ترقّی بود. راهی که در سقوطی سهمگین، مسدود شد. انسدادی که بسیاری از آحاد ملّت را در فقر فرو برده؛ فقری که باید هر ایرانی را به فکر وا دارد.
چهل سال پیش در چنین روزهایی، پدرم پادشاه ایران در کرانهی تاریخ در سواحل نیل، چشم از جهان فرو بست. اشک پادشاه، هنگام ترک میهن، پردهای بود خاموش ولی گویا از گریهی مادرانی که در راه بود. در آن اشک و در آن واپسین نگاه، ناگفتههای بسیار بود.
نگاه پدر در واپسین وداع، نمادی بود تلخ و اشکآلود از شورستانی که در راه بود. نگاه نسلی که باید سازنده میشد و سوخته شد. شهرِ قصهای که ناگهان خاکریز شد، از تِکه-پارههای پیر و جوان.
نگاه پدر در آن واپسین وداع، نگاه مظلومان بیآب و بینان امروز بود. اشکی بود که امروز از چشم فقر میریزد؛ از چشم دهقان؛ از چشم معلم؛ از چشم رُفتگر و از چشم کولبر. اشک پادشاه، اشک دادخواهی بود؛ دادخواهی مردم در بیدادگاهی که در راه بود.
آری، فرزندان میهن، در آن واپسین نگاه، ناگفته بسیار بود. اشک پدرم، اشک ایران بود.