خبرگزاری فرانسه از برلین گزارش کرد جعفر پناهی فیلمساز ایرانی بعنوان داور شصت و یکمین دوره جشنواره جهانی فیلم برلین برگزیده شده است.
خبرگزاری فرانسه با توجه به بازداشت و ممنوعیت خروج از کشور پناهی در نوبت های پیشین بیانیه دیتر کوسلیک مدیر جشنواره فیلم برلین را آورده که نوشته است: «امیدواریم جعفر پناهی بتواند به جشنواره بپیوندد.»
جعفر پناهی پنجاه ساله، سال گذشته به هنگام یک نشست هماهنگی با گروه سازنده فیلمی درباره زندان کهریزک که در خانه شخصی اش برگزار شده بود، از سوی نیروهای امنیتی بازداشت و روانه زندان شد.
جعفر پناهی که از پشتیبانان جدی میرحسین موسوی و جنبش سبز بود، در جریان این رویداد همراه با شانزده نفر از جمله همسر و دخترش و محمد رسول اف کارگردان فیلم «جزیره آهنی» بازداشت شده بود.
اعتصاب غذای جعفر پناهی در زندان اوین و اعتراضات چهره های برجسته سینمای جهان، از جمله مدیران جشنواره کن، عباس کیارستمی فیلمساز ایرانی، و ژولیوت بینوش بازیگر برجسته سینمای جهان، باعث شد جعفر پناهی با سپردن دویست میلیون تومان وثیقه جعفر از زندان آزاد شود. هرچند پناهی تاکنون اجازه خروج از کشور را نیافته است.
انتخاب جعفر پناهی بعنوان یکی از داوران شصتمین دوره جشنواره فیلم برلین و هیات داوران جشنواره کن فرانسه نیز نتوانست گشاینده راهی برای خروج وی از کشور شود.
جعفر پناهی که بیش از پنج سال است امکان ساخت فیلمی را نیافته در یکی از گفتگوهایش با خبرگزاری فرانسه از ممنوعیت خروج از کشور خود ابراز شگفتی کرده بود.
جعفر پناهی که به خاطر ساخت فیلم دایره برنده جایزه شیر طلایی ونیز شده از شهرتی جهانی برخوردار است. پناهی ساخت فیلم های طلای سرخ و آفساید را نیز در کارنامه فیلمهای خود دارد. فیلم آفساید برنده خرس نقره ای جشنواره برلین شده بود.
*****
متن کامل دفاعیه جعفرپناهی، در زیرمی آید.
ریاست محترم دادگاه، اجازه میخواهم لایحه ی دفاع از خود را در دو بخش تقدیم کنم:
بخش نخست: آنچه میگویند
در چند روز گذشته فیلمهای مورد علاقه ام را که قبلاً بارها دیده بودم، دوباره دیدم؛ البته امکان دسترسی به بسیاری از فیلمهای ارزشمند تاریخ سینما را نداشتم، چرا که در شب دهم اسفند ۸۸، وقتی به اتفاق آقای محمد رسول اف مشغول ساختن فیلمی از جنس سینمای اجتماعی و هنری بودیم، نیروهایی که خود را ماموران وزارت اطلاعات معرفی می کردند، بدون نشان دادن مجوز، ضمن دستگیری ما و دیگر همکارانمان، آن فیلم ها را هم با خود بردند و هرگز پس ندادند. تنها حرفی که بعدها درباره ی آن فیلم ها شنیدم از بازپرس پرونده ام بود که گفت: این فیلم های مستهجن چیست که نگه داشته ای؟
من سینما را از همان فیلمهای ارزشمند سینما یاد گرفتم که بازپرس آنها را مستهجن مینامید. باور کنید نمیدانم چگونه می شود آنها را مستهجن نامید. همانطور که نمیتوانم بفهمم آنچه که اکنون به اتهام آن مرا محاکمه می کنید را چگونه می شود جرم نامید؟ آیا این مصداق بارز قصاص قبل از جنایت نیست؟ مرا به جرم ساختن فیلمی محاکمه میکنید که موقع دستگیری در سر صحنه حتی سی درصد آن هم فیلمبرداری نشده بود. حتماً این مثال را شنیده اید که اگر “لا الله الا الله” را که شهادت به یگانگی خداوند میدهد، فقط پنجاه درصداش را بگویی کفر محسوب میشود. چگونه می شود تنها با استناد به سی درصد از فیلمی که هنوز تدوین و صداگذاری نشده و مراحل فنی آن به پایان نرسیده، کسی را متهم کرد. اجازه دهید بقیه ی این فیلم را بسازیم، تدوین و صداگذاری کنیم و مراحل فنی آنرا به پایان برسانیم، آنگاه دربارهاش قضاوت کنید؛ فیلمی از سینمای اجتماعی ایران بر محور تلاش یک خانواده برای بازیابی امید و دوباره گرد آمدن کنار یکدیگر.
من نه از آن مستهجن بودن فیلم های تاریخ سینما سر در می آورم، نه از این اتهام. اگر چنین است شما نه تنها ما را، بلکه سینمای اجتماعی، انسانی و هنری ایران را محاکمه می کنید. سینمایی که در آن انسان خوب مطلق یا بد مطلق وجود ندارد. سینمایی که در خدمت زر و زور نیست. سینمایی که به طرفداری یا محکوم کردن کسی رأی نمیدهد، بلکه تلاش می کند صادقانه تصویرگر واقعیت ها از نگاه فیلمساز باشد. سینمایی که از مشکلات حاد اجتماعی الهام می گیرد و در نهایت به انسان میرسد. این سینما، سینمای انسانی، دور از سطحی نگری و همراهی با سیاست یا منابع قدرت است.
در اتهامات ما گفته شده ما می خواستیم با این فیلم، شیوه های اغتشاش و اعتراض را ترویج کنیم. در طول همه ی سال های فیلمسازی ام بارها گفته ام و اکنون هم می گویم: من فیلمساز اجتماعی ام، نه فیلمساز سیاسی. دغدغه های اجتماعی دارم، به همین دلیل فیلم هایم اجتماعی است تا سیاسی. چرا که سینمای سیاسی را فاقد ارزش هنری می دانم. سینمای سیاسی یعنی سینمای حزبی و شعاری. سینمای حزبی به تماشاگر حکم میکند که چه باید کرد یا چه نباید کرد. اما در سینمای اجتماعی هرگز برای تماشاگر نسخه پیچیده نمی شود. این نوع برخورد توهین به شعور تماشاگر است و دور از اصول سینمای اجتماعی است که به آن اعتقاد دارم. من سینمای اجتماعی را برگزیده ام و این گونه فیلم هایم را ساخته ام. حتی روزی که از دانشکده فارغ التحصیل می شدم، همچون پزشکان که قسم نامه ی بقراط را می خوانند، به پاسداری از این نوع سینما قسم خوردهام؛ که هنوز بر آن پایبندم. این پایبندی تا کنون دردسرهایی را هم همراه داشته، و منجر به توقیف فیلمهای فیلمسازانی همچون من شده است. اما هرگز در سینمای ایران سابقه نداشته فیلمسازی را به جرم ساختن فیلم دستگیر و روانه زندان کنند. یا خانوادهاش را زمانی که در زندان بوده با هجوم بر خانه و کاشانهاش مورد تهدید و ارعاب قرار دهند. این بدعتی است در تایخ سینمای ایران، که همواره از آن سخن خواهند گفت.
مرا متهم به حضور در اجتماعات کردهاند. در سینمای اجتماعی، فیلمسار ناظر است. ناظر بر وقایع اجتماعی اش. پس با این نگرش، من باید بر اتفاقاتی که بر کشورم می گذشت، ناظر می بودم. هر چند فیلمساز با دوربین اش نظاره می کند، اما اجازه ی استفاده از دوربین را به هیچ فیلمساز ایرانی ندادند. هنرمند می بیند تا شاید روزی روزگاری برای به وجود آوردن اثر هنری الهام بگیرد. من ناظر بودم و این حق من بود که ببینم. هیچکس اجازه ندارد هنرمند را وادار به ندیدن کند. چرا باید این حق را از هنرمند سلب کرد و او را به جرمی واهی محاکمه کرد.
گفته شده که ما فیلم بدون مجوز می ساختیم. قبل از هر چیز باید بگویم هیج قانونی نیست که مجلس تصویب و به وزارت ارشاد در این باره ابلاغ کرده باشد. تنها آییننامههای داخلی وجود دارد که با تعویض معاونتهای سینمائی، دستخوش تغییر میشوند.
گفته شده ما به بازیگرهای فیلم، فیلمنامه نداده ایم. اصولاً سینما را در شکل کلی به دو دسته تقسیم می کنند. سینمای تجاری و سینمای هنری. سینمای تجاری با بازیگران حرفه ای شناخته شده شکل می گیرد. آنها کار خود را بلدند و با خواندن فیلمنامه و راهنمایی کارگردان از پس اجرای نقش برمیآیند. اما در سینمای هنری، بخصوص سینمای اجتماعی هرچند در بعضی از آنها بازیگران حرفهای حضور دارند، اما اکثرا بازیگران غیرحرفهای هستند. در این صورت، کارگردان لزومی به دادن فیلمنامه به آنها نمی بیند، چرا که این امر تأثیر منفی در بازی آنها میگذارد. اگر قرار است ما را به این جرم محاکمه کنید، خیل عظیم فیلمسازانی را که به این شیوه کار می کنند را محاکمه می کنید. این یک شیوة فیلمسازی است که در قوانین قضایی و جزایی جایی برای آن تعیین نکردهاند و چنین اتهامی در این پرونده بیشتر به یک شوخی میماند.
مرا متهم به امضای بیانیه کرده اند. من یک بیانیه امضا کرده ام، آنهم بیانیه ی موسوم به ۳۷ فیلمساز ایرانی. آن روزها که هر قشر و گروهی نظر خود را نسبت به وقایع و اتفاقاتی که در کشور در جریان بود با صدور اطلاعیه اعلام میکردند، ۳۷ نفر از معتبرترین فیلمسازان کشورمان نگرانی خود را از آینده کشور با توجه به اتفاقات جاری اعلام کردند که من هم یکی از آنها بودم. متاسفانه به جای آنکه به نگرانی های این هنرمندان عاشق کشورشان توجه شود، قسمت هایی از این بیانیه گزینش شده و آنرا مدرک جرم ساخته اند. کدام نوشته ای را سراغ دارید که با گزینش جملات و کلماتی کوتاه از آن نتوانید معنایی متفاوت از کلیت اش به دست آورید؟ آیا این ۳۷ سینماگر حق نداشتند نظر خود را نسبت به وضعیت کشورشان بیان کنند؟ آیا بیان این نظر جرم است و باید این ۳۷ نفر محاکمه شوند؟ آیا هنرمندان باید نسبت به سرنوشت کشورشان بی تفاوت باشند؟ این ۳۷ نفر اکثراً همان هایی هستندکه به هر بیعدالتی در سراسر جهان عکس العمل نشان داده و اعلامیه نوشتند. حال چگونه میتوان از آنها انتظار داشت نسبت به سرنوشت کشورشان بی تفاوت باشند؟ یادآوری میکنم در جایی که بهراحتی به هر کس انگ خائن و وطنفروش یا جاسوس زده میشود، حتی یک مورد را هم نمیتوانید بیابید که موفق شده باشند چنین برچسبی را به فیلمسازان بزنند.
گفته شده که من سازماندهی تظاهرات در خارج از کشور را هنگام برپایی افتتاحیه ی جشنواره ی مونترال کانادا به عهده داشته ام. آخر هر اتهامی باید کمی واقعیت و انصاف را هم پشتوانه داشته باشد. من در مونترال ریاست هیأت داوران را به عهده داشتم و تنها چند ساعت قبل از مراسم به آنجا رسیده بودم. منی که آنجا هیچکس را نمی شناختم، چگونه می توانستم چنین کنم؟ آیا واقعاً یادمان رفته آنروزها هر جای دنیا که مراسمی بود، هموطنانمان در خارج از کشور گرد هم می آمدند و خواسته های خود را مطرح می کردند؟ حتی در مسابقات ورزشی هم چنین بود. آیا اکنون باید بازیکنان، حتی فوتبالیستهائی که مچبند سبز بسته بودند یا سرمربی تیم ملی متهم به سازماندهی رفتار تماشاگران شوند؟
گفته شده که من با رسانه های فارسی زبان خارج از ایران مصاحبه کرده ام. در کجای قانون ما را از مصاحبه منع کرده اند؟ تنها موردی که به من تذکر جدی داده شد، در مهرماه سال گذشته و در دفتر پیگیری وزارت اطلاعات بود
بخش دوم: آنچه میگویم
تاریخ گواهی می دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحلیلگر جامعه اش است. با اندوخته ی تاریخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقایع جاری جامعهاش است. آنرا می بیند، تحلیل می کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می گذارد که حتی راهگشای اهل سیاست نیز هست. آیا آنچه در ذهن هنرمند می گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ آیا بازداشت من، همکاران و خانواده ام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانه ای است برای همه ی اهل فرهنگ و هنر این کشور که: “هر آنکه مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشهگی هنری نباشد ، جایش در زندان است؟”
در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می دهد و آن خشکاندن ریشه های اندیشه و بی ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است. و قدرتنمایی برای اینکه: هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی کند، محکوم است.
من یک سینماگرم. دور از سیاست و جنجال های قدرت. تمامی دوران فیلمسازیم را در این کشور فیلم ساخته ام. با بازداشت و محاکمه ی من، نهتنها منِ فیلمساز، که سینما را به عنصری سیاسی تبدیل کرده اید. این تنها محکمه ی من نیست. محکمه ی هنر و هنرمندان این کشور است. گواه تاریخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمین است. پس هر حکمی که در این دادگاه داده شود، حکمی است برای همه ی هنرمندان، بخصوص همه ی سینماگران این سرزمین. و حتی حکمی است برای جامعه ی ایران که سالهاست مخاطب این سینما هستند. نهال من و همه ی هنرمندان ایران در خاک این کشور ریشه دوانده و میوه ی درخت هنر ما، حاصل زیباییها و زشتیهای این سرزمین است. پس هر حکمی که به من و اندیشه ی من میدهید، حکمی است که به مردم این کشور داده می شود.
تاریخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشید برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظه ی خود پاک نمی کند. شما هر رأیی که بدهید به من نمی دهید به سینمای مستقل ایران میدهید. سینمای ایران در این سی سال آبروی ایران و هنر این سرزمین بوده، شما به این آبرومندی رأی میدهد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به این چاردیواری نخواهد شد. باور کنید در آینده هرگز از این دادگاه به عنوان محکمة جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان “محکمة سینما و هنر ایران” یاد خواهند کرد. پس یادآوری میکنم تا یادمان نرود.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست ۹ سال پیش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنواره ای در آمریکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهید در بدو ورود به خاک آمریکا از من انگشت نگاری کنید، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنواره هایی را در آرژانتین و اروگوئه پذیرفت و راهی آن کشورها شد، هنگام تعویض هواپیما در فرودگاه نیویورک، ماموران فرودگاه به خاطر ایرانی بودن او و به دلیل قانون مبارزه با تروریست او را برای مراحل تحقیرآمیز انگشت نگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دلیل مقاومت به غل و زنجیر کشیده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تن دادن به انگشت نگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غیرفرهنگی و غیرانسانی با هنرمند ایرانی را به گوش جهانیان رساند که حمایت های گسترده ی شخصیتهای فرهنگی، هنری و سینمایی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بیعدالتی در تمامی این کره خاکی است. و چون به هیچ قدرتی وابسته نیست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سیاستبازیها اعلام میدارد. آن زمان جعفر پناهی نمیدانست روزی در کشور خودش هم بازداشت می شود و دستبند به دست، راهی زندان اوین خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گیرد.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی ۵ سال است امکان فیلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پیش مجوز ساختن فیلم “بازگشت” را که درباره ی جنگ بود به او ندادند و فیلمهایش، بامجوز و بیمجوز، امکان نمایش نداشتهاند؟
آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقیف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوعالخروجی همراه دو سینماگر ممنوع الخروج دیگر در یادداشتی اعلام کرد: “ما سینماگریم. در تمام طول فعالیت فرهنگی مان می توانستیم پاسپورت دیگری داشته باشیم؛ اما خواست و اراده ی ما بر ایرانی بودن و ایرانی ماندن بوده است…”؟ آن زمان جعفر پناهی نمیدانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتیش عقاید و غیره را نیز به همراه دارد.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست غرفه ی جوایز جعفر پناهی در موزه ی سینما، بسیار بزرگتر از سلول انفرادی اش در ایام بازداشت اش بود؟ تمامی جوایز این غرفه گنجینه ای است ارزشمند برای تاریخ سینمای ایران . جوایزی همچون: شیر طلای ونیز، خرس نقره ای برلین، دوربین طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلایی شیکاگو، خوشه ی طلایی والادولید اسپانیا، پلاک طلایی سائوپولوی برزیل، پرمدئوس طلایی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتین، جایزهی بزرگ توکیو، جایزهی بزرگ منتقدین جهان، جایزه ی بزرگ اروگوئه و ده ها جایزه ی بزرگ و کوچک دیگر از پنج قاره که حاصل بیش از دویست بار حضور در بیش از صد جشنواره از پنجاه دو کشور جهان است… در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد…، بگذریم.
چه یادمان باشد، چه یادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه ی این بی مهریها باز هم اعلام میکنم که ایرانی ام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداختهام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فیلم هایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی میدانم، پس تأکید میکنم که از هیچ کس کینه و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجوهایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئول ایم. مسئول ایم این سرزمین را بدون کوچکترین گزند تحویل نسل بعد دهیم.
تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر میگذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما میخواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چنددسته گی و از مخاطراتی است که در آینده بروز میکند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می خواستم و همچنان می خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزاده گی، برابری و برادری از ما می آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتریجویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینهتوزی میان آنها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویدادها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیبپذیر و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی میسر میشود که کینه هایمان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزین اش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می کند.
“راهی است راه عشق، که هیچش کرانه نیست…”
پناهی دفاعیه خود را چنین امضا کرده است:
فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی