انتشار کتاب شهرزاد القانیان؛ نوه صنعتگر مشهور یهودی که پس از انقلاب ایران اعدام شد

کتاب شهرزاد القانیان

خبرگزاری آسوشیتدپرس، در گزارشی کتاب جدید شهرزاد القانیان را معرفی کرده است. 

شهرزاد القانیان عکاس‌خبرنگار و‌ نوه حبیب‌الله القانیان، یکی از شناخته‌شده‌ترین صنعت‌گران ایرانی و سازنده پلاسکو، از نخستین ساختمان‌های مدرن ایران در چهارراه استانبول تهران، است.

خانم القانیان در کتاب «غول‌ تهران: از منطقه فقیر یهودی‌نشین تا چهره‌ بزرگ تجارت، تا جوخه اعدام - زندگی پدربزرگم»، به شیوه‌ای روایی از روزگاری می‌گوید که پدرش از رادیوی موج کوتاهی که در حمام خانه‌شان در نیویورک گذاشته بود تا بتواند اخبار ایران را در بهار سال ۱۹۷۹ پیگیری کند، خبر اعدام پدر خود (پدربزرگ نویسنده کتاب)‌ را شنید.

شهرزاد القانیان در این کتاب سعی می‌کند خودش عقب بایستد و بیشتر بر زندگی پدربزرگش تمرکز کند.

در حالی که در کارنامه بی‌عدالتی‌های روا رفته به ما و بسیاری دیگر در وطن سابق‌مان کنکاش می‌کردم، از حسرت خوردن برای آن سرزمین دوردستی که به دلیل مذهب یا جنسیتم هرگز فرصت شکوفایی در آن را نمی‌داشتم، رهایی یافتم.
شهرزاد القانیان، نویسنده کتاب «غول تهران»


خبرگزاری آسوشیتدپرس، حبیب‌ القانیان را «نسخه ایرانی راکفلر» توصیف کرده است؛ میلیونری خودساخته که پس از جنگ جهانی دوم در حالی که ایران به سرعت به سمت مدرنیزه کردن اقتصاد خود پیش می‌رفت، فرصت‌های تجاری را شکار کرد.

او به همراه شش برادرش توانستند یک امپراتوری بسازند و علاوه بر بسیاری از اقلام دیگر، پلاستیک را وارد صنعت ایران کنند.

شهرزاد القانیان در روایت این داستان، تلاش می‌کند بفهمد چرا پدربزرگش زمانی که هنوز امکانش را داشت، یعنی پیش از آن که سپاه پاسداران یهودیان برجسته را شناسایی و اعدام کند، از ایران خارج نشد. او نمی‌داند حس میهن‌پرستی او را نگه داشت یا سماجت مانع او برای ترک وطن شد‌.

شهرزاد القانیان

حبیب‌الله القانیان شش ماه پیش از اعدامش در سفر به نیویورک به چهار عضو خانواده‌اش گفت: «من هیچ اشتباهی نکرده‌ام. من ساختمان‌ها ساختم، کارخانه‌ها ساختم ... هیچ بدی به ایران نکرده‌ام که کسی بخواهد تاوانی از من بگیرد.»

هر چند سرنوشت به شدت تلخ و باورناپذیری برای او رقم خورد، نوه‌اش شهرزاد می‌گوید با نگارش این کتاب به آرامشی درونی دست پیدا کرد.

او به آسوشیتدپرس گفت: «در حالی که در کارنامه بی‌عدالتی‌های روا رفته به ما و بسیاری دیگر در وطن سابق‌مان جستجو می‌کردم، از حسرت خوردن برای آن سرزمین دوردستی که به دلیل مذهب یا جنسیتم هرگز فرصت شکوفایی در آن را نمی‌داشتم، رهایی یافتم.»