کارگردان و سناريست: پدرو آلمادوار
بازيگران:
خاوير کامارا
اسپانيا، ۲۰۰۲، رنگی، ۱۱۶دقيقه
در آغاز فيلم دو غريبه را می بينيم که بر حسب اتفاق در سالن نمايشی در کنار هم نشسته اند: خاوير کامارا با بازی بسيار قشنگ و يکدستی عهده دار ايفای نقش «بنيگنو» نرس جوان است. بغل دستی او کاراکتر «مارکو» است که روزنامه نگاری است چهل و چندساله و دنيا گشته و آبديده. اين دو سرگرم تماشای نمايشی هستند بنام «کافه مولر». صحنه نمايش پر است از صندلی های چوبی و دو زن با چشمان بسته از اين طرف به آن طرف ميروند، و اين در حاليست که موزيک زيبا و منقلب کننده ای بنام «ملکه پريا» اثر هنری پورسِل حرکات آنها را همراهی ميکند.
اين صحنه به اندازه ای شگفت و تکان دهنده است که اشک از چشمان مارکو سرازير می شود. در تاريکی سالن بنيگنو متوجه حالت منقلب مارکو ميشود و دلش می خواهد به او بگويد که مرا هم تحت تاثير قرار داده، ولی جرات نميکند.
ماه ها بعد، اين دو غريبه باز بر سر راه هم قرار می گيرند: اين بار در يک کلينيک خصوصی محل کار بنيگنو، جايی که او به عنوان يک پرستار نمونه مشغول کار است. دوست دختر مارکو، ليديا، که ماتادور است، در حادثه جانگزايی توسط يک گاو خشن زخمی ميشود و او را که به حال اغما (کوما) افتاده به اين کلينيک آورده اند. بنيگنو سرگرم پرستاری از زن جوان ديگری است بنام آليسيا که او هم در حال اغما است. مارکو که اوقاتش را بر بالين ليديا ميگذراند يکروز هنگام عبور از راهروی کلينيک، چشمش به داخل اتاق آليسيا می افتد و بنيگنو از او دعوت ميکند که داخل شود. در اين اولين آشنايی شان، بنيگنو مارکو را به خاطر می آورد، و از همين جا دوستی عميق اين دو مرد آغاز ميشود.
از اينجا به بعد گويی زمان در داخل چهارديواری اين کلينيک متوقف ميشود و زندگی اين چهار کاراکتر، با بهره گيری از تمهيداتی چون جلو و عقب کردن زمان داستان، روايت داستان از ديدگاه های متفاوت و مرور سريع بر گذشته ها و نگاه به روابط گذشته ايشان، جلوی چشمان بيننده باز ميشود.
«با او حرف بزن» برای هرنوع سليقه ای پيامی و داستانی در بر دارد. برای برخی داستان دوستی اين دو شخصيت مرد است. اما تنها داستان اين دو نيست. بيننده خيلی زود وارد داستانها و روابط ديگری هم ميشود مثل رابطه بنيگنو با مادرش، و يا رابطه مارکو با دختر جوان معتادی که سالها پيش از آشنايی با ليديا، مارکو مجبور به ترکش شده بود. مارکو هر گاه به ياد آن عشق ناتمام می افتد اشک از چشمانش جاری می شود. بازيها در همه سطوح به اندازه ای گيرا و ديالوگها بقدری موجز و گويا هستند که هر برخوردی و هر داستانی بيننده را به عمق شخصيت بازيگران اصلی فيلم می برد.
چندين مضمون همزمان در اين فيلم وجود دارد، که يکی از مهمترين آنها مضمون تنهايی است. ليديا و مارکو، در عين اينکه با هم دوستی عاشقانه دارند، در خود احساس تنهايی ميکنند و خاطره عشق ناتمامی را، مثل يک راز نگفتنی، با خود به رابطه جديد آورده اند.
مضمون ديگری که به آن برمی خوريم، موضوع از دست دادن يا فقدان عزيزی است که نه ميشود فراموشش کرد و نه ميتوان برايش جايگزين پيدا کرد. گونتر گراس، رمان نويس شهير آلمانی، گفته بود که اگر فقدان وجود نميداشت، ادبيات هرگز بوجود نمی آمد. اين فيلم پرکشش اگر نه همه، ولی بطور قطع بخش عظيم شکوه و قدرتش را به طرح موضوع «فقدان» مديون است. مارکو که عشق دو زن را از دست داده است، آليسيا که در معرض از دست دادن زندگيش است، بنيگنو که مادرش را از دست داده و حالا بر بالين آليسيا به پرستاری از او مشغول است.
اما قابل توجه ترين مضمون مطرح شده در اين فيلم، همانطور که از عنوان فيلم بر می آيد، موضوع حرف زدن به عنوان ارتباط برقرار کردن است. انسانها بسيار حرف ميزنند بدون آنکه با هم ارتباط برقرار کنند. بيشتر حرفهايی که آدمها با هم ميزننديا بمنظور تسلی دادن به يکديگر است، يا برای تبادل اطلاعات است و يا صرفا برای وقت کشی است. اما حرف زدن به عنوان ارتباط بر قرار کردن و شناخت ديگری، مقوله مرکزی اين فيلم، بخصوص آنجا که فيلمساز انگشت بر روی عدم وجود ارتباط ميان عشاق ميگذارد، موضوعی است کهنه نشدنی و جاودانی بطوريکه آدمی وقتی جهان را از اين دريچه نگاه کند متوجه کمبود اساسی ديگری هم ميشود که عبارت است از نياز به مروری دوباره بر همه آثار کلاسيک جهان از اين ديدگاه.
اين بيداری و آگاهی اساسی که تاکنون در خودآگاه انسان نبود، و يا در ناخودآگاه اکثر ما آدميان نبود، بيشک بزرگترين آموزه اين فيلم و يکی از قابل بحث ترين دستآوردهای آلمادوار است. بدون شک اين کشف عظيم جايگاهی منحصر بفرد برای آلمادوار در تاريخ سينما خواهد گشود.
اين فيلم همچنين درباره سينماست به عنوان «موضوع گفتگو»، اينکه چگونه مونولوگ (گفتگوی يک طرفه) در تحت شرايطی می تواند تبديل به ديالوگ بشود، و يا سکوت به عنوان يکی از حالات اساسی بدن و فيلم به عنوان مديوم ارتباطی بين انسانها بکار گرفته شود.
با او حرف بزن فيلمی است درباره شان و شگون روايت کردن يا قصه گويی و درباره قدرت کلمات به عنوان سلاحی در مقابله با سکوت، ناخوشی، مرگ و حتی جنون. آری، با او حرف بزن فيلمی است درباره نوع بخصوصی از جنون که به اندازه ای با ملايمت و عاطفه نزديکی دارد که بنظر غير عادی نمی رسد.
بحث انگيزترين مقوله پيرامون اين فيلم، تصميم آلمادوار راجع به درج ۷ دقيقه از فيلم صامت اسپانيايی است بنام «معشوق کوچک شونده» که در سال ۱۹۲۴ ساخته شده بود. اين ۷ دقيقه شگفت آور که خود تزی است درباره رابطه مرد و زن، با گنجاندنش در وسط فيلم آلمادوار ناگهان تبديل ميشود به تزی درباره «سکوت» (چون فيلمی است صامت). اينکه چگونه اين قطعه صامت ميتواند به پيش برنده حرکت و آکسيون فيلم باشد از آن دست معجزاتی است که فقط نوابغ سينما از عهده آن ميتوانند برآيند.
يکی از صحنه های فراموش نشدنی فيلم تصوير خواننده برزيلی، کاتانو ولوسو، است که با صدای افسانه ای اش ترانه زيبايی را ميخواند بنام «کورکور فاخته» Cucurrucucu paloma.
با او حرف بزن و سازنده اش پدرو
آلمادوار در فستيوال جوايز فيلم های اروپايی سال ۲۰۰۲ به دريافت ۴ جايزه زير نايل آمد:
۱-
بهترين فيلم اروپا
۲-
بهترين کارگردان سال
۳-
بهترين سناريو
۴- جايزه ويژه مردم به بهترين کارگردان سال
همچنين، آلمادوار تاکنون جايزه بهترين کارگردان سال ۲۰۰۲ انجمن منتقدان فيلم لس انجلس را بخود اختصاص داد.