لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ ایران ۱۹:۰۰

دیدگاه: آمریکایی رها شده


یادداشتی در روزنامه هیل از سارا موریارتی لوینسون، دختر رابرت لوینسون گروگان آمریکایی

هشت سال پیش در چنین روزهایی از ایران تقاضا کردم پدرم، باب لوینسون، را به خانه بفرستند تا بتواند مرا در عروسی ام همراهی کند. او اکنون بیش از هر آمریکایی دیگری در تاریخ ایالات متحده گروگان بوده است. من این بار از طرف خواهر کوچکم که اوائل سال آینده ازدواج می کند، تقاضای مشابهی دارم. عروسی خواهر کوچکم با چهل و پنجمین سالگرد ازدواج پدر و مادرم همزمان است.

مستاصل هستم.

پس از ۱۱ سال عذاب مداومی که من، خانواده و بیش از همه پدرم متحمل شده اند، نمی دانم چه چیزی باید بگویم تا حکومت ایران را مجاب کنم اقدامی درست انجام بدهد. حتی نمی دانم چگونه دولت آمریکا را متقاعد کنم برای او مبارزه کند.

همه ما از پیچیدگی روابط آمریکا و ایران اطلاع داریم، اما در فراز و نشیب های کشور ما با ایران، باب لوینسون در اولویت نبود. او یک میهن پرست حقیقی است که هنگام کار به نیابت از دولت آمریکا گروگان گرفته شد.

خانواده من در یک دور باطل تکرار گرفتار شده اند و هر چند ماه یک بار باید برای آشنا کردن یک مقام مسئول جدید با شرایط پدرم به واشنگتن بروند. بسیاری از اوقات افراد مسئول به سختی چیزی از ناپدید شدن پدرم در سال ۲۰۰۷ می دانند. ما با این امید با آن ها ملاقات می کنیم که ضرورت پرونده را درک کنند.

از کسانی که از آغاز برای آزادی پدر من جنگیده اند، فقط سناتور دموکرات بیل نلسون از ایالت فلوریدا بر سر کار مانده است.

به محض این که ما با افرادی رابطه برقرار می کنیم که تصور می شود مدافع خانواده خواهند بود، آن ها کارشان را ترک می کنند، بازنشسته می شوند یا نقشی تازه برعهده می گیرند. طی چند هفته گذشته دو مدافع بزرگ ما در شورای امنیت ملی و اف بی آی اعلام کردند که بازنشسته شده یا به کار دیگری می پردازند. کمتر از یک ماه پیش یک فرد مهم ما در وزارت خارجه به کار دیگری منتقل شد و تام بوسرت، مدیر پیشین امنیت داخلی در کاخ سفید، دولت را ترک کرد. این فقط بخشی از کوه یخ یازده سال گذشته است.

چند نفر دیگر را باید متقاعد کنیم تا پدر من را به اولویتی بدل کنند یا دست کم بگویند چنین خواهند کرد؟ زندگی ما با یک تفاوت عمده مصداق عینی فیلم «روز دوم ماه فوریه» است: ما قادر نیستیم هیچ حرکتی به سوی یک پایان خوش انجام دهیم.

بزرگترین ترس من این است که والدین من بقیه زندگی شان را بدون دیدار دوباره همدیگر بگذرانند؛ این که فرزندانم، پدربزرگشان، باب را فقط از طریق داستان ها بشناسند؛ و فرزندان فرزندان من، هرگز سر در نیاورند چه بر سر باب لوینسون آمد.

چطور پدر من، باب لویسنون، مردی چنین فوق العاده به راحتی به حال خود رها شده است؟

کاری باید انجام شود. پیامی مشهود از دولت ما به ایران که ما بیش از این به وضعیت موجود رضایت نخواهیم داد؛ این که سکوت بی رحمانه ایران دیگر پذیرفتنی نیست. این ربطی به سیاست ندارد، مساله شفقت است. ایران باب لوینسون را در اختیار دارد و باید او را به خانه بازگرداند تا بتواند جوانترین دخترش را در عروسی اش همراهی کند.

* برگردان فارسی این گزارش تنها به منظور آگاهی رسانی منتشر شده و نظرات بیان شده در آن الزاماً بازتاب دیدگاه صدای آمریکا نیست.

https://gdb.voanews.com/DB8B35EC-8161-4D0C-8176-61890B65E8A4.gif

XS
SM
MD
LG