مرضیه را «بلبلی » خوانده اند که در اوج شکوفایی هنری وحرفه ای با وقوع انقلاب اسلامی در ایران خیلی زود به کنج قفس خاموشی افتاد و به انزوا کشانده شد و سال های آخر زندگی او در ایران، در خلوت و تنهایی در ییلاقی دراطراف تهران گذشت.
مرضیه بعدها به یکی از دوستان خود گفته بود که در دوران بعد از انقلاب اسلامی وهنگامی که آواز خوانی زنان ممنوع شد، او حتی جرات نمی کرد در خانه خودش آواز بخواند. او به کنار رودخانه ای که نزديک محل اقامتش در حومه تهران بود می رفت و در جايی که صدای ريزش آب، صداهای ديگر را می پوشاند، صدايش را در اوج سر می داد و به زندگی اش به عنوان يک خواننده معنا می بخشيد.
اگر از سال های زندگی در خارج از ایران و سال هایی که نام مرضیه را با سازمان سیاسی «شورای مقاومت» گره زده بگذریم و به کارنامه این هنرمند از دیدگاهی هنری نگاه کنیم می بینیم که این زن هنرمند و خواننده ترانه های به یادماندنی چون «بوی جوی مولیان» و «شب»، در زمانی که خانواده های ایرانی به ندرت فرزندان دخترشان را برای تحصیل علم به مدارس می فرستادند، به اصرار پدرش که فردی روحانی بود به مدرسه رفت وبه مدارج بالایی در حد تحصیلات مرسوم آن زمان رسید. بعدها مادر او که از خانواده ای هنرمند و اهل طراحی و نقاشی برخاسته بود مشوق او در خوانندگی شد. مرضیه در این مورد گفته بود:«وقتی من شروع به خواندن کردم، خواننده شدن برای زنان خیلی غیرعادی بود و در عین حال یک خواننده در آن زمان باید هم دانش مدرسه ای می داشت و هم دانش موسیقی سنتی و کلاسیک و هم چنین یک صدای خوب. در ضمن استادان موسیقی زیادی باید صدای او را تائید می کردند و هم چنین تئوری موسیقی را باید به خوبی می دانست. من پیش از آنکه شروع به خواندن کنم سال های زیادی را به آموختن آواز زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی گذراندم.»
درکتاب خاطراتی از هنرمندان نوشته پرویز خطیبی در بخشی تحت عنوان «مرضیه در نقش شیرین»، این نویسنده ماجرای نخستین رویارویی خود را با مرضیه جوان دراوائل دهه ١٣٢٠ اینگونه توصیف می کند:«مرضیه را اولین بار در خانه یکی از دوستان دیدم. خانه ای واقع در کوچه کلیسا در نزدیکی محل روزنامه کیهان. صاحبخانه که یک خانم خارجی بود با مادر مرضیه آشنایی و رفت و آمد داشت. آن روزها مرضیه که نام اصلی اش «اشرف السادات» است در کلاس ششم متوسطه درس می خواند. وقتی از مدرسه برگشت چادر نماز چیت گلداری به سرش کرد و خانم صاحبخانه گفت که او آوازی خوش دارد و گاه و بیگاه ترانه های محلی را زیر لب زمزمه می کند. ترانه هایی از شالیزارهای شمال و از دختران جوان و زنان برنج کاری که با لباس های محلی از سپیده صبح تا غروب آفتاب در برنج زار ها دست به کارند. او دختر جوان و کم روئی بود که مثل بیشتر دختران جوان ایرانی در آن سن و سال شاداب و سرحال می نمود. وقتی از او خواستم ترانه ای را برای ما بخواند «بارون بارونه» را انتخاب کرد و من احساس کردم که دراین صدای تازه و متفاوت شور و حالی نهفته است. به او گفتم دلت می خواهد خواننده بشوی؟ با حیرت فراوان به من خیره شد و پس از لحظه ای مکث گفت: «مگر با وجود دلکش و روحبخش می شود خواننده شد؟»
در آن دوران و درسال ١٣٢٥ دلکش و روحبخش از معروف ترین خوانندگان رادیو بودند. اصرار کردم که مرضیه با من به کلاس استاد مهرتاش بیاید. مهرتاش که در «تئاتر جامعه باربد» کلاس تعلیم آواز تشکیل داده بود و بزرگانی چون شهیدی و شجریان از شاگردان او هستند مرضیه را با روی باز و با مهربانی خاص خود پذیرفت. پیش از آنکه مرضیه را نزد استاد ببرم در «موزیکال کمپانی» از او یک صفحه آزمایشی ضبط کردم که این صفحه هنوز هم درخانه خواهرم در ایران موجود است.
مدتی گذشت و من مرضیه را ندیدم با این حال هر وقت به جامعه باربد می رفتم سراغش را از استاد مهرتاش می گرفتم. استاد مهرتاش می گفت شاگرد علاقمندی است و من هم با تمام قوا سعی می کنم تا چیزی به او بیاموزم. یک سال بعد در جامعه باربد نمایش معروف «خسرو شیرین» بر روی صحنه رفت اما چون هنرپیشه اول نمایش «مهین معاون زاده» خواننده نبود، مرضیه از پشت صحنه بجای او آواز می خواند. این رویه بعدها در سینمای ایران نیزمعمول شدودر طول سال ها ایرج خواننده معروف آن زمان بجای فردین آوازهای فیلم را اجرا می کرد.
کمی بعد از مرضیه دعوت شد تا در برنامه «شیروخورشید سرخ ایران »که از رادیو ایران پخش می شد شرکت کند. مرضیه در این برنامه شعر و آهنگ معروف «شیدا» به نام «امشب شب مهتابه» را خواند و صدایش به دل هزاران شنونده رادیو نشست. حالا دیگر نام مرضیه بر سر زبان ها افتاده بود و مردم می خواستند این خواننده تازه از راه رسیده را ببینند.
جامعه باربد یک بار دیگر نمایش «خسرو و شیرین» را به روی صحنه برد و این بار مرضیه شخصا در نقش شیرین ظاهر شد. استقبال تماشاگران از این برنامه به حدی بود که استاد مهرتاش ناچار شد چند ماه متوالی اجرای آن را برروی صحنه ادامه بدهد.»
پرویزخطیبی دربخش دیگری از کتاب خاطرات خود از هنرمندان از مرضیه می نویسد:«یک روز من و کریم فکور(ترانه سرای معروف آن زمان) در خیابان لاله زار با «مجید وفادار» - آهنگساز – روبرو شدیم و من به وفادار پیشنهاد کردم که با مرضیه همکاری کند. وفادار از این پیشنهاد استقبال کرد و به زودی مرضیه و داریوش رفیعی زیر نظر برادران وفادار (مجید و حمید) برنامه های رادیویی مشترکی را آغاز کردند.»
خطیبی می نویسد:«درسال ١٣٣٥ وقتی شعر معروف من به نام «بردی از یادم» با صدای دلکش از رادیو پخش شد و در مدت کوتاهی بر سر زبان ها افتاد یک روز مرضیه به من گفت: دلم می خواست این ترانه را من می خواندم. به او گفتم این کار عملی نبود چون آهنگ این ترانه را من و دلکش با هم ساخته ایم و مصطفی گرگین زاده هم آن را تنظیم کرده است. اما بعدها ترانه «عاشق شیدا من» را بر روی آهنگی از ساخته های علی تجویدی برای او ساختم.»
بدیع زاده خواننده قدیمی از دوستان و دوستداران مرضیه بود و همیشه او را ستایش می کرد. او در باره این خواننده گفته بود:«لحن خوش مرضیه و تحریرهای ریزی که دارد شبیه کارهای خواننده ای به نام «زهرا سیاه» است که بزرگ ترین خواننده زن عصر قاجار بوده است.»
مرضیه نخستین زنی بود که توانست در برنامه رادیویی «گلهای رنگارنگ »که برنامه ای سنگین و هنری بود آواز بخواند. مرضیه دردوران شکوفایی هنریش بیش از ١٠٠٠ آواز و ترانه خواند. ترانه هایی که در ارتقای موسیقی فارسی بسیار اثر گذار بوده اند. اما مرضیه علاوه برموفقیت هایش در خوانندگی و موسیقی داری کیفیت های تحسین برانگیزدیگری است که مهم تر از همه شجاعت و پشتکار درخشان او در نوآوری درکار موسیقی بود . در زمانی که خوانندگی به عنوان یک سرگرمی ویا شغلی نه چندان افتخارآمیز تلقی میشد و بخصوص زن ها در خانه ها محبوس شده و حق هیچگونه ابراز وجودی نداشتند به عنوان یک زن جوان او به خوانندگی به عنوان یک کار تحصصی و غرورآفرین درسطح بالایی از نظر فرهنگی نگاه کرد و درنهایت برای خود جایگاهی در صحنه هنرپارسی با وجود همه گوناگونی های فرهنگی وزبانی اقوام ایرانی ایجاد کرد. مرضیه هنرمندی بود اسطوره ای که در صحنه هنر موسیقی ایران درخشید و آثاری که از او بجای مانده نیز یک گنجینه فرهنگی ارزشمند و کم نظیر را تشکیل می دهند.