مردم ما همیــــــــــشه تیــــغ زننــــد
منتهی هر کسی به شیوه خویش
این یکی ریـش مـــیزند با تیـــــــغ
آن یکی تیـــــــغ مـــیزند با ریـــش!
مهمان این هفته صفحه آخر محمدرضا عالی پیام – متخلص به هالوست. او که در اسفندماه گذشته از زندان آزاد شده، از زندگی، فعالیتها، اشعار، احضاریهها و زندان رفتنهایش میگوید.
«روز اولی که وارد قرنطینه زندان رجایی شهرشدم، سر ظهر یک آخوندی آمد برای نماز جماعت و همه زندانیان را به زور فرستادند به نمازخانه، و من در جای خودم نشسته بودم. یه من گفت برای نماز جماعت نمیروی؟ گفتم نه. پرسید برای چه نمیروی؟ گفتم حاج آقا که برای نماز به اینجا میآید پول میگیرد. اگر به من هم پول میدهید تا بیایم. اگر حاج آقا مجانی نماز میخواند، من هم مجانی میخوانم. نمیشود که حاج آقا پول بگیرد و من مجانی بخوانم.»
در معرفی او آمده سید محمدرضا عالی پیام زاده ۲۰ خرداد ۱۳۳۶ در تهران متخلص به هالو، شاعر طنزپرداز معترض، زندانی سیاسی، وبلاگ نویس، عضو کانون فیلمنامه نویسان سینمای ایران، مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا، بازیگر، تهیه کننده، کارگردان، ... وی در پاسخ به این پرسش که «شما چکاره نیستید؟!» میگوید:
«من رقاص پای نقاره نیستم. خیلی چیزها نیستم. چاپلوس و پاچهمال نیستم و برای همین است که الآن در این وضعیت اجتماعی هستم. مدیرعامل مؤسسه میناب فیلم و عضو شورای مرکزی انجمن تهیه کنندگان سینمای مستقل ایران و عضو هیأت داوری هم هستم.»
«زاده و بزرگ شده محلههای جنوبی تهرانم. کودکی را در خیابانهای مولوی، بازارچه سعادت، گذر لوطی صالح، زورخانه شیرخدا و... گذراندم، و زند گیام در این محلهها شکل گرفت. کلاس ششم را در مدرسه کاظمیه اسلامی تحصیل کردم. الآن دیگر نمی دانم اهل کجای تهرانم چون مستأجرم و هر سال به گوشهای از این شهر نقل مکان میکنم.»
آقای عالی پیام که فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته گرافیک است، درباره گرایشش به سینما میگوید:
«از کودکی به سینما بسیار علاقمند بودم. شاید یکی از دلایلش این بود که خانوادهام بسیار مذهبی و بسته بود، و ما هیچ وقت حتی تلویزیون و رادیو نداشتیم. تنها یک سال بعد از انقلاب بود که از مادرم اجازه گرفتم و یک تلویزیون سیاه و سفید خریدم.»
«یکی از بستگان ما در خیابان سپه، بالای سینما زهره سکونت داشت. وقتی فامیل در خانه محمد آقا جمع می شدیم، او همه بچهها را جمع میکرد و میبرد به سینما. فقط من و خواهرم حق رفتن نداشتیم. بچه صبح به سینما میرفتند و عصر برمیگشتند. یک فیلم را چند سانس پشت سر هم میدیدند. ولی من و خواهرم در خانه در حسرت بودیم که بچههای دیگر الآن چه چیزی میبینند. و بعد که برمیگشتند، دیدهها را برای ما تعریف میکردند و ما فقط در ذهن و خیالمان آن را مجسم میکردیم.»
«می گویند: الانسان حریصٌ علی ما مُنِع. فکر میکنم همین محرومیتها دلیل اشتیاق زیاد من به سینما بود. سال ۱۳۵۶ در فیلمی به نام "جُنگ اطهر" بازی کردم – که در سال ۱۳۵۸ نمایش داده شد. باز هم پیش از انقلاب، خودم یک فیلم ۳۵ میلیمتری ساختم به اسم "بالندهتر برآرم". بعد از انقلاب در فیلم "لیله القدر" دستیار کارگردان بودم. در سریال "سربداران"، هم بازی کردم و هم طراحی بخشی از دکور و صحنهها با من بود.
فیلم "توهم" هم از کارهای من بود. اینها همه در کنار کارهای دیگری بود که من داشتم.»
«سال ۱۳۵۸، در افعانستان تازه انقلاب و جنگ شروع شده که من و چند نفر از دوستانم بر اساس علایق شخصی برای تهیه فیلم مستند به آنجا رفتیم – با کارت خبرنگاری و به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی. سفر اولمان یکسال طول کشید و بعدها سفرهای دیگری هم به آنجا کردیم. میتوانم بگویم همه جای افغانستان را دیدهام.»
«در افغانستان فیلمی تهیه کردم که برای تدوین و مونتاژ آن کمک لازم داشتم. نزد آقای خامنهای رفتم که در آن موقع رئیس جمهوری بود، و من از پیش از انقلاب به عنوان یک فرد انقلابی با او در ارتباط بودم. به ایشان ماجرای فیلم را گفتم. ایشان نامهای نوشت به سیدمهدی هاشمی – که آن موقع رئیس واحد نهضتهای [برون مرزی] سپاه پاسداران بود و بعدها اعدام شد – و مرا معرفی کرد و گفت "ایشان همان کسی است که دنبالش میگشتیم." ما در حدود چهارصد حلقه فیلم داشتیم. سیدمهدی هاشمی ما را معرفی کرد به واحد سپاه در تلویزیون، تا با استفاده از امکانات، فیلمها را مونتاژ کنیم.»
«در اواسط کار، برگههایی جلوی ما گذاشتند و گفتند "اگر میخواهید اینجا کار کنید، این برگههای عضویت در سپاه را پر کنید." گفتیم ما فقط برای ساختن این فیلم به اینجا آمدهایم. ولی گفتند "شما دارید از امکانات سپاه استفاده میکنید. اگر نمیخواهید عضو سپاه باشید بفرمایید بیرون!" ما برگهها را امضا کردیم به این نیت که بعد از اتمام کارمان از سپاه استعفا بدهیم. این طوری بود که شدم سپاهی. و تا سال ۱۳۶۸، در واحد فرماندهی با آقای شمخانی در واحد نهضتهای آزادیبخش کار میکردم.»
«جالب است بدانید که در تمام مدت ۹ سالی که در سپاه بودم یک ريال هم حقوق نگرفتم. از پیش از انقلاب با آقای میرحسین موسوی در انتشارات قلم کار میکردم. گرافیست بودم و طرح میزدم برای روی جلد کتابهای ایشان. بعد از انقلاب آقای موسوی به روزنامه جمهوری اسلامی رفت، و مرا هم دعوت به همکاری کرد. همان موقع بود که من به عنوان خبرنگار به افغانستان رفتم. بعد که ایشان وزیر خارجه شد، به من پیغام داد بیا که در واحد افغانستان به تو نیاز داریم. مأمور به خدمت شدم از سپاه در وزارت خارجه. تا سال ۱۳۶۸ مأمور به خدمت بودم.»
«هیچ فیلمی را با بودجه سپاه نساختم. نه تنها از سپاه حقوق نگرفتم بلکه بودجه فیلمهایی را هم که در آنجا ساختم، به من ندادند. فقط از میز مونتاژ و امکانات استودیو استفاده میکردیم و هزینههایش را هم شخصاً میپرداختیم.»
«زمانی که در وزارت خارجه بودیم فیلمهایی از من پخش شد – مثل سربداران و توهم. یک روز آقای ولایتی به من گفت "عالی پیام! سیاست با هنر همخونی ندارد، نباید این دو کار را با هم انجام بدهی." من در جواب گفتم وقتی تضاد بین این دو به اوج خود رسید، به من بگویید تا استعفا بدهم و بروم دنبال کار هنریام. چون من در اصل یک فیلمسازم که دارم کار سیاسی میکنم. سیاستمدار نیستم که کار هنری بکنم.»
«در نهایت سال ۶۸ از وزارت خارجه بیرون آمدم. اولین فیلمی که ساختم "خسته نباشید" بود – با هزینه خودم. این فیلم توقیف شد و هرگز اجازه نمایش نگرفت. حتی اجازه ورود به هیچ جشنوارهای هم به آن داده نشد تا به فرض دیده شود و سپس رد شود؛ از همان ابتدا رد شد. بعد از آن "سمفونی صحرا"، "پرواز از اردوگاه"، "بایسیکل ران" را با شراکت آقای نجفی ساختم. تا این که در سال ۱۳۷۶ زندانی و ممنوع از کار شدم.»
اولین بار در سال ۱۳۶۱-۶۲ و بار دوم در سال ۱۳۷۶ زندانی شدم. بیش از هفتاد روز در بازداشتگاه توحید در انفرادی بودم. در آنجا بازجو – و نه قاضی – به من اعلام کرد که «تو ممنوع الکاری، هیچ کار هنری اجازه نداری بکنی – از تهیه کنندگی و کارگردانی و تولید و فیلمنامه نویسی تا بازیگری». به او گفتم «پس میروم شعر میگویم»؛ گفت «خب برو بگو!» و من هم شروع کردم به شعر گفتن. و حالا میگویند چرا شعر میگویی؟!»
«در دهه ۸۰ بود که رفتم اعتراض کردم و گفتم هیچ قاضیای به من دستور نداده که در صنایع فیلم کار نکنم. گفتند میتوانی فیلم بسازی. رفتم و پروانه ساخت فیلم "موشو" راگرفتم. بعد از گرفتاریهای بسیار، بالاخره فیلم در سال ۱۳۸۴ آماده اکران شد. زمانی که برای دریافت پروانه پخش فیلم به وزارت ارشاد رفتم، گفتند باید بروی اداره حراست. در آنجا به من گفتند «شما ممنوع الکار هستید، ممنوع الفرهنگ هستید!» پرسیدم این ترکیبات غلط را از کجا آوردهاید و معنیاش چیست؟ گفت یعنی در هیچ زمینه فرهنگی اجازه کار ندارید. اسم خودتان را از روی فیلم بردارید تا اجازه اکران بدهیم. گفتم "نویسنده، تهیه کننده و کارگردان این فیلم من هستم. اگر این سه عنوان را از روی فیلم بردارم بیصاحب و حرامزاده میشود. در ایران فیلمی نداریم که معلوم نباشد تهیه کننده، نویسنده و کارگردانش کیست. اصلا ً من این فیلم را اکران نمی کنم." گفتند خب نکن، و این طوری شد که کار به وضعیت امروز رسید.»
شعر عالی پیام در ایران طرفداران و مخاطبان زیادی دارد. وی در پاسخ به این که با نشریه طنز گل آقا و دیگر نشریات طنز همکاری کرده یا نه میگوید:
«آقای کیومرث صابری از من دعوت کرد و من نمونههایی از شعرهایم را برایش بردم. ایشان خواند و خوشش آمد ولی گفت قابل چاپ نیست. باید حک و اصلاح شود وگرنه به این صورت نمی شود آن را چاپ کرد. من گفتم دوست ندارم چیزی از شعر من حذف شود؛ اگر قابل چاپ نیست آن را چاپ نکنید. ایشان گفت خب شعرهایی بگویید که قابل چاپ باشد. جواب من این بود که "بلد نیستم راجع به گرانی و آلود گی و دود و دم و جویهای کثیف شعر بگویم. من زبانم معترض است. در نهایت به توافق نرسیدیم. همکاری نکردم ولی دوستیمان برقرار بود.»
«با روزنامه خط خطی قبل از زندان هم همکاری داشتم و شعر میدادم. الآن هم به من گفتهاند اگر همکاری کنی خوشحال می شویم.»
این شعر را سال گذشته در زندان رجایی شهر سرودهام:
*
زندانیان سیاسی هم بند زندانیانی میشوند که قاتل و معتاد و غیره هستند و قتل و تجاوز و توهین و غیره، تحمل زندان را دو چندان دشوار میکند.
شش شعر، یک محاکمه، دو زندان
شرح زندانی شدن بار دوم آقای عالی پیام برای سرودن شعر "آقاجون" در وصف امام زمان و چند شعر دیگر.
*
آقای عالی پیام در زندان چندین قطعه شعر سرود که عنوان یکی از آنها "لایحه دفاعیه از شعرا"ست. در این باره میگوید:
«در زندان شعر دیگری هم سرودم تحت عنوان "لایحه دفاعیه از شعرا". چون در زمان حبسم مدام اخباری از دستگیری و محاکمه شاعران میشنیدم. وظیفه خود دانستم که از دوستان شاعرم دفاع کنم.
*
«با "شاعران درباری" و شاعران خودی – مثلاً آنها که در جلسات سالانه شعر و ادب آقای خامنهای حضور دارند، نشست و برخاست نمیکنم؛ ولی دشمن هم نیستیم. سلام و علیک داریم، نشست و برخاست، نه.»
«اشعارم هم در مایه طنز است هم شوخی و فکاهه. این شعر طنز را خطاب به حسن روحانی گفتهام:
ای شده شهره به آقای "حسن در واکن"
همنشیـن باراک و خانم کاتـرین اشتــون
در میخانه شده بسته، اگــر مردستــــــی
با کلیـــــد در مــیخانه حـافظ واکـــــن!
«فکاهه هم در اشعارم هست شاید حدود ۵%، ولی اشعار فکاهیام را همه جا نمیخوانم. شعر طنز برایم بیشتر جنبه سیاسی دارد ولی فکاهه را هر موقع بخوانید گیراییاش را از دست نمیدهد. زیر شعرهایم تاریخ نمیگذارم، چون معتقدم که مهم نیست در چه تاریخی سروده شده. اگر شعرم پایدار بماند و پنجاه سال دیگر هم مردم از خواندنش لذت ببرند، میگویم من موفق بودهام. شعری که زمان دارد و یک هفته یا یکماه بعد، دیگر به درد نمی خورد، شعر ژورنالیستی است. و من بیشتر طنزهایم ژورنالیستی است.»
مجموعه اشعار محمدرضا عالی پیام به نام افاضات هالو روی اینترنت در دسترس است.