درکوچه پس کوچه های شلوغ شهر«هوشه مینه» یا «سایگون» پیشین ، دو دوست آمریکایی، آیریس و نوآه می کوشند تا به بچه های خیابانی بی سرپرست کمک کنند اما خود را با چالشی بس عظیم تر رویارو می بیننند. این دو دوست که زاده خیال نویسنده کتاب«خانه اژدها»، «جان شور» هستند ناگهان متوجه می شوند که مشکل کودکان خیابانی واقعیت تلخی است که مقابله با آن نیازمند عواملی چندگونه وپیمودن راهی دشوار است اما نویسنده ضمن خواندن این کتاب به خواننده فرصتی می دهد تا به حل این مسئله کمک کند.
جان شور، نویسنده آمریکایی که در شهر کوچکی در ایالت آیداهو به دنیا آمده و دوران کودکی خود را درمحیطی کاملا خالی از هرگونه تاثیرات مردم یا فرهنگ های خاوردور به ویژه ویتنام گذرانده است. اما پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه او به ژاپن سفرکرد و در آنجا به آموختن زبان انگلیسی پرداخت تا هزینه سفر به چین، تایلند و کشورهای افراد این نواحی را تامین کند. درهمین دوران بود که «شور» عشق و علاقه خاصی درخود نسبت به قاره آسیا و مردمان آن پیدا کرد.
جان شور می گوید:« من با یک کوله پشتی به مدت یک سال درکشورهای مختلف آسیایی گشت زدم. شهرهای بزرگی چون بانکوک، سایگون(هوشه مینه)، کت مندوو، دهلی و غیره را سیاحت کردم. من از این سفرها تجربیات شگفت آوری به دست آوردم و درنهایت عاشق فرهنگ، مردم، تاریخ، آب و هوا و غذای مردم آسیا شدم. یعنی همه چیز این مناطق و نواحی برایم به شدت دلپذیر بوده ا ست. انرژی خاصی که در این مناطق موج می زند نشان از پویایی و نیروی محرکه زندگی و حیات دارد.»
درهمین سفرها بود که جان شور متوجه حضورهمیشگی و انکارناپذیر بچه های خیابانی شد. او می گوید:«اغلب اوقات این کودکان در خانواده های بی نهایت فقیر به دنیا می آیند و پدران ومادرانشان عملا نمی توانند از آن ها مراقبت کنند. پس درنهایت رهایشان می کنند. گاه این خانواده ها به دلایلی از جمله اعتیاد از هم گسیخته شده اند. گاه والدین این کودکان خیابانی کشته شده اند و چون سیستمی برای شناسایی و مراقبت از آن ها دراین کشورها وجود ندارد آن ها از سنین ٥ تا ١٠ سالگی درکوچه ها و خیابان های شهرهای بزرگ دربدر و سرگردان می شوند.»
جان شور می گوید او مدت ها با این کودکان خیابانی درکشورهای مختلف آسیایی صحبت کرده است و آن ها را که اغلب موجب شگفتی او شده اند تحسین کرده است:«این بچه های بی خانمان توی خیابان ها تا ساعات دیروقت شب به جهانگردان بادبزن، کارت پستال و گل می فروختند. چیزی که درمورد این بچه ها بیش از هرچیزدیگر نظرمرا جلب کرد، مهارتی بود که آن هادرپیشبرد این «تجارتخانه»های کوچک ازخود نشان می دادند! آن ها به جای این که گوشه خیابانی بنشینند و دست گدایی به سوی رهگذران دراز کنند به تلاش و تکاپو برای فروش اجناسشان اشتغال داشتند. هنگام بارندگی شدید چترمی فروختند. وقتی گرمای هوا شدت پیدا می کرد کوکاکولای خنک می فروختند و درهمه این موارد من فکر می کردم که این کودکان چه هوشمند و فعالند وچه خوب با زندگی پیوند دارند و برای بقای حیات و ادامه زندگی چگونه گلیم خودشان را به هرصورتی که شده از آب بیرون می کشند.»
جان شوردرباره تجربه ای که درتایلند از یکی از این کودکان خیابانی داشته است می گوید:«شب ها در محلی که توریست ها پراکنده بودند در یک پارک خیابانی می نشستیم و به بازی «کانکت فور»Connect 4 با یکی از این بچه های خیابانی که هفت یا هشت سال بیشتر نداشت می پرداختیم. او چنان مهارتی دراین بازی داشت که همیشه برنده بود و هربار که با یک توریست تازه بازی می کرد یک دلار برنده می شد.اصلا او زندگی اش را از همین راه می گذراند. من واقعا از این همه هوش واستعداد این پسربچه کوچک حیرت زده شدم.»
همین پسربچه انگیزه ای شد تا جان شور کتاب« خانه اژدها» را بنویسد و او را تبدیل به یکی از شخصیت های اصلی کتاب کند.
دراین کتاب تازه، اغلب وقایع در ویتنام اتفاق می افتند:«من شانس آن را داشتم که سه بار به ویتنام سفر کنم. به طورقطع آنچه مسلم است این است که هنوز هم درگوشه و کنار این مملکت میراث جنگ به خوبی مشاهده می شود. هنوز هم هزاران هزار بمب منفجرنشده درزیرزمین های لابلای جنگل ها وجود دارد. بمب هایی که وقتی بچه ها به طور اتفاقی روی آن ها می دوند منفجر می شوند. به همین خاطر هم افراد و به خصوص کشاورزان وبچه های علیل و بدون پا در آنجا زیاد دیده می شوند. با همه این احوال اهالی ویتنام تا جایی که امکان داشته خود را از خاطرات جنگ دور ساخته اند و به جایی فراتر از آن پای گذاشته اند. ویتنام امروز کشوری سرشار از امید و انرژی مثبت و سازنده است. حتی من به عنوان یک فرد آمریکایی با آغوش باز اهالی ویتنام روبرو شدم.»
کتاب جان شور با جریان سفر«آیریس» شخصیت اصلی داستان به ویتنام برای انجام یک امر خصوصی آغاز می شود. شور می گوید:«پدرآیریس یکی از سربازانی است که درویتنام جنگیده است. او به ویتنام بازگشته است تا با ایجاد مرکزی برای نگهداری از بچه های خیابانی به آن ها کمک کند اما چندی بعد به شدت بیمار می شود. کتاب درواقع با موضوع بیماری پدر آیریس آغاز می شود و این زن جوان به پدرخود قول می دهد که به این اقدام نیکوکارانه او در ویتنام پس از مرگ او ادامه دهد. مدت کوتاهی پیش از حرکت به سوی ویتنام، آیریس با یکی ازدوستان دوران کودکی خود به نام «نوآه» روبرو می شود که پنج ماه پیش تر ازجنگ عراق بازگشته است. نوآه درجنگ عراق یکی از پاهای خود را ازدست داده است و از این موضوع به شدت غمگین و عصبانی است. او از آنجایی که طرح ونقشه دیگری برای زندگی آینده خود ندارد تصمیم می گیرد با «آیریس» همراه شده و به ویتنام سفرکند.»
رویارویی با بچه های بی خانمان خیابانی درویتنام، آغاز تازه ای است برای آیریس و نوآه و درهای امید را برروی زندگی هردوی آن ها می گشاید.
جان شور می گوید:«نوآه با وجود تمام تلخی که درخود دررابطه با جنگ عراق احساس می کند ، کم کم آن را پشت سر می گذارد و متوجه می شود که این کودکان خیابانی درشرایطی بس فجیع تر و نومید کننده تراز او زندگی می کنند . نوآه درطول داستان کتاب درنهایت جان خود را به خطر می اندازد تا به این کودکان خیابانی کمک کند.»
شور هم چون شخصیت های اصلی کتاب خود کوشش دارد تا به این کودکان خیابانی کمکرسانی کند وخوانندگان خود را نیز برای کمک به آنها بسیج کند:«من بخشی از فروش کتاب «خانه اژدها» را به بنیاد «اژدهای آبی» یک سازمان کمک به کودکان خیابانی در ویتنام اختصاص داده ام.»
خانه اژدها سومین کتاب جان شور است که سفرهای او به خاوردورانگیزه نوشتن آن ها بوده است. او امیدوار است که مردم از خواندن این کتاب لذت ببرند و به این نتیجه برسند که وجوه مشترک بین آنان چه درغرب و چه درشرق خیلی بیش تر از تفاوت های مابین آن هاست.