آرش حجازی، در سال ۱۳۷۵ از دانشگاه علوم پزشکی ایران فارغ التحصیل شد. در سال ۳، زمانی که هنوز دانشجو بود، اولین رمانش به نام «اندوه ماه» را نوشت که البته قرار نبود رمان باشد و بیشتر دلتنگی های پزشک جوانی بود که از زندگی مأیوس و سرخورده شده بود.
این گونه بود که قدم به عرصه ادبیات گذاشت و در سال ۱۳۷۶، انتشارات کاروان را در تهران راه اندازی کرد.
مدتی سردبیری نشریه کامیاب را بر عهده داشت و پس از آن فصلنامه جشن کتاب را منتشر کرد که البته پس از بیست و پنج شماره توقیف شد.
در ایران؛ آرش حجازی را بیشتر با ترجمه هاش می شناسند به ویژه ترجمه رمان های پائولو کوئیلو، نویسنده مشهور برزیلی. ولی حجازی تا به حال سه رمان به بازار داده است: اندوه ماه، شاهدخت سرزمین ابدیت و کی خسرو.
تازه ترین اثر او نیز «نگاه آهو» نام دارد که قرار است به زبان های انگلیسی، ایتالیایی و سوئدی در ماه مارس ۲۰۱۱ روانه بازار شود.
در غرب، آرش حجازی را به عنوان پزشک جوانی می شناسند که شاهد کشته شدن ندا آقا سلطان بود: دختر جوانی که در جریان اعتراضات خیابانی پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، کشته شد و ویدئوی جان باختن او، جهان را تکان داد.
چند روز پس از این واقعه، آرش حجازی از مدیریت انتشارات کاروان استعفا داد، ایران را ترک کرد و به انگلستان رفت. در خارج از کشور، در گفت و گو با رسانه ها درمورد مشاهدات خود صحبت کرد و خشم دولت ایران را برانگیخت. تلویزیون دولتی ایران در مستندی که در این مورد تهیه کرده بود آرش حجازی را به دست داشتن در قتل ندا متهم کرد.
در همین حال، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در ماه بهمن ۱۳۸۸ به دلیل آنچه آن را عدم تایید صلاحیت اعضای موسس نامید، پرونده انتشارات کاروان را لغو کرد و کارمندانش از کار بیکار شدند.
به مناسبت انتشار کتاب خاطرات آرش حجازی، با او در مورد تأثیری که مرگ ندا بر زندگی و حرفه او گذاشت گفت و گویی داشتیم و نظرش را در مورد وضعیت ترجمه و نشر در ایران جویا شدیم.
شما با نوشتن یک رمان قدم به عرصه ادبیات گذاشتید ولی بسیاری شما را با ترجمه هایتان می شناسند . لطفا در مورد فعالیت خود در زمینه نویسندگی توضیح دهید و آیا به نظر شما ترجمه و نویسندگی لازم و ملزوم یکدیگر هستند؟
ترجمه و نویسندگی لازم و ملزوم هم نیستند و دو مقوله کاملا جدا هستند. نویسندگی می تواند به عنوان یک هنر و یا یک حرفه در نظر گرفته شود. ما نویسندگان حرفه ای داریم و نویسندگانی نیز داریم که بیشتر به جنبه خلق نگاه می کنند و اثری را خلق می کنند. ولی ترجمه، بیشتر فن است و بدون صنعت نشر، ترجمه جایی ندارد. یعنی اگر ناشری نباشد که تصمیم بگیرد ترجمه کتابی از نویسنده ای که کتابش به زبانی غیر از زبان ما منتشر شده را عرضه کند، مترجم هم کاری نخواهد داشت. بنابراین ترجمه تا حدودی وابسته به صنعت نشر است در حالی که نویسندگی آنقدر وابسته نیست. البته وابسته هست ولی نویسنده همچنان می تواند خلق کند بدون آنکه اثرش منتشر شود.
به عنوان یک مترجم، وضعیت ترجمه در ایران را در حال حاضر چطور ارزیابی می کنید و فکر می کنید چه تفاوت های بارزی بین ترجمه در ایران و خارج از ایران وجود دارد؟
متأسفانه عمده ترجمه ای که در ایران انجام می شود، از انگلیسی به فارسی است. حتی خیلی از کتاب هایی که زبان اصلی شان غیر از زبان انگلیسی است مثل اسپانیایی، فرانسه یا پرتغالی، زمانی به فارسی ترجمه می شوند که به زبان انگلیسی عرضه شده باشند. هر چند ما در این چند سال اخیر، رشد خیلی خوبی داشته ایم در ترجمه از زبان های غیر انگلیسی. البته از لحاظ فنی خیلی خوب هستند. من سطح ترجمه را در ایران از بریتانیا خیلی بالاتر می دانم. اما آن چیزی که ترجمه را در ایران بسیار تحت شعاع قرار می دهد سانسور است. ما متأسفانه کمتر در ایران کتابی را می بینیم که ترجمه شده باشد و مطابق باشد با کتاب اولیه و اصلی، چرا که در سانسور پیش از انتشاری که در وزارت ارشاد انجام می شود، بسیار به کتاب لطمه وارد می شود. بسیاری از صحنه ها حذف می شوند، وزارت ارشاد گاهی حتی دستور می دهد صحنه ای عوض شود، بخش های عمده ای از کتاب حذف می شوند و طبیعتا چیزی که به دست مردم می رسد در بسیاری از موارد منظور نویسنده را برآورده نمی کند. این بحران بسیار بزرگی است که باید حل شود تا بتوان به مسائل دیگر در زمینه ترجمه پرداخت.
به نظر شما چرا ترجمه ادبیات داستانی ایران به زبان های دیگر پدیده رایجی نیست و آیا خودتان تا به حال به این فکر افتاده اید که آثار نویسندگان ایرانی را که در ایران منتشر می شوند ، به زبانهای دیگر ترجمه کنید؟
بله من که فکر کرده ام و در حال حاضر هم جزو برنامه ام هست و دارم به شدت مطالعه می کنم. البته کار آسانی نیست که بگوییم همین امروز تصمیم می گیریم و انجام می دهیم. ترجمه کار گرانی است به خصوص در کشورهای غربی که هزینه های تولید خیلی بالاست، ترجمه گران است و ناشران حاضرند تنها بر کتاب هایی برای ترجمه سرمایه گذاری کنند که به فروش نسبی آنها اطمینان داشته باشند. در مورد ایران، باز بر می گردیم به بحران سانسور. ما سی سال سانسور را پشت سر داریم. در این سی سال، ادبیاتی شکل گرفت ولی این ادبیات به خصوص در این هفت هشت سال اخیر به شدت آسیب دیده و کمتر نویسنده ای الان دست به قلم می برد و یا اگر می برد، برای انتشار آن تلاش می کند. در این سال ها، خیلی آثار خوبی داشته ایم ولی عمدتا آثاری که برای جامعه غرب انگیزه مطالعه ایجاد کند خلق نشده. متأسفانه بدترین شکل سانسور که خودسانسوری است در ایران به شدت در میان نویسندگان رواج پیدا کرده و خوانندگان کتاب در غرب، خوانندگان راحت طلبی هستند و به جز قشر محدودی که نخبگان یک جامعه هستند، مردم عادی به دنبال کتاب های بسیار پیچیده ای که ناچار شوند هر جمله اش را رمزگشایی کنند نیستند.
نقش نویسندگان به ویژه نویسندگان جوان در این میان چیست؟ از آنها چه انتظاری می توان داشت؟
ما الان می بینیم در دنیای مجازی هزاران و شاید ده ها هزار نفر از نویسندگان جوان ایرانی به شدت مشغول فعالیت هستند. بلاگ دارند و می نویسند. من به دلیل علاقه شخصی ام که همیشه به دنیال ادبیات خوب هستم، می گردم توی بلاگ ها و گاهی ادبیات برجسته در آنجا می بینم. می بینیم در قالب جملات کوتاه، در قالب پست یک وبلاگ، مفهومی را به زیباترین شکل عرضه می کنند. داستان های کوتاه می نویسند، داستان های برق آسا و مینیمال می نویسند و خیلی جالبه. یعنی این چیزی که در ایران شکل گرفته به نوع خودش پیشتاز است و قابل تحسین. بنابراین هیچ دولتی نمی تواند جلوی نمودهای فکری و ابراز اندیشه را در یک جامعه بگیرد. می تواند جلوی نشر آن را به نوعی بگیرد که آن هم این روزها بسیار دشوار شده است. ولی به هر حال سانسور تأثیر می گذارد. نمی شه گفت سانسور تأثیر نمی گذارد و تأثیر منفی زیادی هم گذاشته ولی درست مثل جریان آب است. اگر جلوی آب را بگیرید، بالاخره راهی از آن کنار پیدا کرده و جریان پیدا می کند شاید نه به شدت قبل ولی جریانش ادامه پیدا می کند تا روزی که آن سد برداشته شود.
در حال حاضر، بسیاری شما را به عنوان یکی از شاهدان کشته شدن ندا می شناسند. این مساله چه تأثیری بر حرفه ادبی شما گذاشته؟
بعد از این حادثه، انتشارات کاروان تعطیل شد به دلیل اینکه تقریبا بلافاصله بعد از آن حوادث مجوزش لغو شد و کتاب های من هم دیگر امکان چاپ ندارند چه ترجمه ها و چه تألیفات. از طرف دیگر بعد از اینکه من آمدم اینجا، به دلیل فشار روحی بیش از حدی که روی من بود به دلیل حوادثی که پشت سر گذاشته بودم، نوشتن را به عنوان مجالی برای خودم پیدا کردم و مشغول نوشتن خاطراتم شدم. بنابراین، بر زندگی من به عنوان یک نویسنده تأثیر مختل کننده ای نداشته ولی زندگی حرفه ای مرا به شدت مختل کرد.
به کتاب خاطرات شما بپردازیم که «نگاه آهو» نام دارد و قرار است در ماه مارس به بازار بیاید. این کتاب، چه دوره ای از زندگی شما را روایت می کند؟
کتاب در واقع محصول بحران عاطفی ای است که من بعد از ماجراهای خرداد سال ۸۸ دچارش شدم و این به عنوان ملجایی بود برای اینکه تخلیه کنم فشار روانی درون خودم را. بعدش خوشبختانه ناشران به من نزدیک شدند و به چاپ آن علاقه نشان دادند. من این کتاب را از روز اول به زبان انگلیسی نوشتم به خاطر اینکه مخاطب من مردمی بودند که داستان هایی را که برای نسل ما اتفاق افتاد نمی دانستند. نسل ما که می داند و شاید کتاب حرف تازه ای برای نسل ما نداشته باشد ولی داستان از آن لحظه ای شروع می شود که ندا آخرین نگاهش را به من می اندازد و بعد بر می گردد و با نگاه به دوربینی که لحظات آخر زندگی اش را ثبت می کند، فوت می کند. من بعد از آن همیشه در این فکر بودم که سوالی در آن نگاه بود و چی می خواست بپرسد و پیش خودم اینطور فکر کردم که آن سوال شاید این بود که چه شد که کار به اینجا رسید؟ در واقع دارم در این کتاب برای ندا و برای هر کس که می خواهد بداند، تعریف می کنم که چه شد که به آن روز رسیدیم. به هر حال ما نسلی بودیم که یک انقلاب دیدیم، هیجانات سیاسی بعد از انقلاب را دیدیم، جریانات دهه شصت را دیدیم و اعدام های آن مقطع را. ما نسلی بودیم که در زمان انقلاب، عموهایمان را از دست دادیم. بعد از انقلاب، پدرانمان را از دست دادیم و در زمان جنگ دوستانمان را از دست دادیم. این نسلی بود که همزمان بود با نسلی که بچه ها در دهه ۸۰ میلادی در کشورهای غرب، به دنبال مدل های مو، موزیکها و حال و هوای دهه ۸۰ بودند تفریح ما این بود که وقتی بمباران هوایی می شد، از حیاط یا پناهگاه ها نور ضد هوایی ها را رصد کنیم تا ببینیم بمب بر سر ما می افتد یا همسایه ما. به هر حال این نسلی است که امروز هم پا برجاست و هست و من فکر کردم که این نسل هرگز فرصتی پیدا نکرد که قصه خودش را تعریف کند و می بینیم که نسل قدرتمندی هم هست. از نظر اجتماعی موفق هستند، بسیار متفکرند و دقیقا می دانند که چه می خواهند و گمشده نیستند. این برای من خیلی جالب بود و فکر کردم شاید حالا که این فرصت را دارم، قصه این نسل را بگم.
چرا فکر می کنید که الان زمان مناسبی بود برای گفتن داستان این نسل؟
بعد از وقایع خرداد ۸۸، ایران در خبرها آمد و آن حادثه ای که اتفاق افتاد و من درگیرش شدم (مرگ آن دختر جوان بی گناه، ندا) توجه میلیون ها نفر در سراسر جهان را به خود جلب کرد. آن موقع رسانه های زیادی سراغ من آمدند و اغلب سوال این بود که جریان چیست؟ ما قبل از این چیزی از ایران نشنیده بودیم. این همه آدم از کجا پیدا شدند و آمدند به خیابان؟ این اعتراض ها از کجا شروع شد؟ علاقه نشان می دادند که این قصه را بدانند. قبل از آن، تصور این بود که ایران جامعه ای یکدست و تک صداست و همه به یک چیز معتقدند و همه به یک شکل اداره جامعه معتقدند و همه پشتیبان نظامی هستند که در هر مقطع حاکم بوده بر ایران. ما به عنوان مردم ایران می دونستیم که این واقعیت ندارد و اتفاقات خرداد ۸۸ هم این را به مردم دنیا نشان داد و از آنجا کنجکاوی بسیاری برانگیخته شده بود. من فکر کردم این بهترین فرصت است. به هر حال من تا حدودی شناخته شده بودم و فکر کردم این فرصت می تواند فرصتی باشد که قصه را بگم. ممکن است بعضی ها با قصه من مخالف باشند. شاید تصوری که من در هشت سالگی از جامعه اطرافم داشتم غلط باشد ولی به هر حال تلاش من است. امیدوارم دیگرانی هم قدم جلو گذارند و تلاش خود را عرضه کنند.
شما اولین رمان خود «اندوه ماه»، را زمانی نوشتید که دانشجوی پزشکی بودید و احساس پوچی و نا امیدی می کردید و دلتنگی هایتان را در این رمان نوشتید. کتاب خاطراتتان، «نگاه آهو» را نیز پس از یک دوره تحولات روحی نوشتید. مهمترین تفاوت این دو کتاب برای خودتان چیست؟
من «نگاه آهو» را در سن سی و نه سالگی نوشتم و «اندوه ماه» را در سن بیست و سه سالگی. طبیعتا فکر می کنم نگاه آهو کمی از نظر نگارش بهتر باشد چون اندوه ماه تجربه اول من بود و نقص های زیادی هم دارد متأسفانه، ولی به هر حال تجربه ای بود و برای من عزیز است. رمان های بعدی من هم همینطور بوده اند. من رمان نویس حرفه ای نیستم که بنشینم و بخواهم سالی یک رمان بنویسم. من فقط زمانی می نویسم که حرفی داشته باشم و نتوانم ننویسم. مهمترین مسأله ای که در آثار من مطرح است، بحث آزادی است. آزادی، نه به معنای سیاسی آن بلکه به معنای درون زاد و انسانی اش. من در همه آثارم سعی کردم این مساله را منتقل کنم در قالب داستان که راز سعادت یک ملت، آزادی و عدالت است و عدالت را محصول آزادی می دانم. در «نگاه آهو» هم من معتقدم عدالت زیر پا رفت و علتش این بود که آزادی محدود شد. قربانی اش هم نسلی بودند که ما یکی از آنها هستیم.