فلوبر نيز مانند اکثر نويسنده ها از منتقدين نفرت داشت و آنها و کارشان را خوار می شمرد: "نقد، در پائين ترين مرحله هرم ادبی قرار دارد... حتی پائين تر از بازی با قافيه در شعر..." (نامه به لوئيس کولت 28 ژوئن 1853)
در اهميت و نقش آب و هوا و جغرافيايی که نويسنده در آن زيست و تقرير می کند، آندره ژيد چنين نظر می دهد:" هيچ منطقه ای آنقدر خواب آور نيست که محل زندگی فلوبر. معتقدم که اين منطقه سهم بزرگی در کندی و دشواری نوشتن برای او داشت. وقتی فکر می کرد در حال دست و پنجه نرم کردن با کلمات است، در واقع در حال مبارزه با آسمان بود؛ و شايد در آب و هوای ديگری، خشکی هوا روحيه او را ارتقاء می داد و او کمتر به خود فشار می آورد و با تلاش کمتری به همان نتايج می رسيد." (ژيد، ژانويه 1931، ص 175)
شخصيت "اِما بواری" که بر اساس تخيل ساخته شده بود، با سرنوشت "النور مارکس" دختر کارل مارکس شباهت های عجيب دارد. در تاريخ ادبيات، نام دختر مارکس به عنوان نخستين مترجم انگليسی مادام بواری ثبت شده است. او که از ادبيات اطلاع چندانی نداشت، به صرف اين که کتاب مادام بواری در فرانسه ممنوع شده بود و با اين تفسير که "اما" نماد سرکوب شدگی زن در جامعه بورژوايی است، به ترجمه کتاب به انگليسی پرداخت.
بارنز، يک مقايسه شگفت از زندگی و سرنوشت اين شخصيت داستانی با شخصيت واقعی کرده است.
النور مارکس: متولد سال 1855
مادام بواری: بخشی از او، متولد سال 1855
النور مارکس: بچگی آرامی داشت، ولی از جوانی مبتلا به بحران های روانی بود. از چشم منزه طلبان، زندگی جنسی غلطی داشت.
مادام بواری: از چشم منزه طلبان، زندگی جنسی غلطی داشت.
النور مارکس: تصور می کرد دچار مشکلات مالی است.
مادام بواری: می دانست که دچار مشکلات مالی است.
النور مارکس: با خوردن اسيد پروسيک خودکشی کرد.
مادام بواری: با خوردن سم آرسنيک خودکشی کرد.