با مطالب سينمايی، مصاحبه با محمود دولت آبادی
به اشاراتي ناصواب که در همه لحظات تنها بودنم نفرينشان کرده ام و شکايتشان را تنها به پيش معبود و مقصودم بردم ، به همان اشارت ناجوانمردانه چنانم کردند که از گفتن و نوشتن سخت بازماندم. سخت است ديدن، اما ننوشتن. سخت است شنيدن ، اما نگفتن. باور کنيد سخت است.
روزگاري که مي گذرد براي من سرشار از اندوه هاي ناگفتني است. چنان ناگفتني و جان فرسا که حتي از گفتن آنها گاه با زبان ايهام و اشاره هم باز مي مانم. آن هنگام که آزادانه و دغدغه مند ، نه فقط براي آنگه نوشته باشم و نوشته باشيم ، براي آنکه از ساحت هاي ناپيدا ، آنچه را بگوييم که سهم تحقيق و تدقيقي است براي نسل بي تاب امروز ، نسلي که من در پيکرش معنا و مبنا مي يابم ، آن هنگامه که با شور دل چنان سرخوش بودم که دلمردگي و افسردگي ذهنم را رنجور نمي کرد، در تمام آن هنگامه هيچ گاه تصور نمي کردم که آنچه فرداي آن روزگاران ، فردايي که سياه بود و انديشه کوب ، تمام آنچه را که ماحصل سالها کوشش و پويش براي نگاه به ساحت هاي نهان بود ، به آساني مچاله کند و در زباله دان ذهن و روانم ريزد.
به اشاراتي ناصواب که در همه لحظات تنها بودنم نفرينشان کرده ام و شکايتشان را تنها به پيش معبود و مقصودم بردم ، به همان اشارت ناجوانمردانه چنانم کردند که از گفتن و نوشتن سخت بازماندم. سخت است ديدن، اما ننوشتن و شنيدن ، اما نگفتن. باور کنيد سخت است.
چه ناباورانه تمام آنچه که برايمان انگيزه آفرين بود و الزام آور ، تمام آنچه که دغدغه آفرين بود و زندگي آور ، چه ناباورانه نام خيانت را برخود گرفت و ما ، همچون کسي که انگار به راستي سوگوار است ، بر بالين محتضرش نشستيم و تنها نظاره اش کرديم . تاوان دارد گفتن بي پرده اش و من فقط اين حرف سربسته و ناگوار را با آنان در ميان مينهم که آگاهند بر رنج هايي که ميبريم و از داغ تحملشان دم بر نمي آوريم.