اولين بار که چارلی چاپلين نابغه سينما در فيلم «عصر جديد» به موضوع «صدا» اشاره کرد. او در فيلم نقش پيشخدمتی را داشت که اضافه بر کار دائمی اش، صاحب کافه از او خواست تا آواز هم بخواند! او بناچار متن ترانه را روی کاغذی نوشت و به سر آستين اش وصل کرد، اما از بخت بد، به هنگام اجرای آواز با اولين حرکت کاغذ مفقود شد و چون چيزی برای گفتن نداشت در برابر چهره بهت زده اش، صاحب کافه به او گفت مهم نيست چه ميگويی. فقط صدايی از خودت در بيآور.
از آن زمان بيش از نيم قرن گذشته است، اما ظاهرا هنوز «صدا»ها در جستجوی هويت خويش اند و در اين جنگل صدا به گفته فروغ فرخزاد «تنها صداست که می ماند.»
چگونه گفتن را به نگفتن بدل می کنند
خبرنگاران بدون مرز در پشت مرزهای سانسور
ماهواره ها ابزار جنگی آينده اند
«زن» در فرانسه
شبانه اول، شبانه دوم، شبانه آخر