لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳ ایران ۱۶:۴۹

چهار شعر از مهدی منتظمی


چهار شعر از مهدی منتظمی
چهار شعر از مهدی منتظمی

پهلوانان
آسمانم تیره میگردد چو می گویند پهلوانان خسته اند
بال وپر بشکسته اند
لنگ ها را هم بیفکندند و سر ها را به زیر انداختند
پشتشان بر خاک آمد قدّشان خم شد
چهره هاشان غم گرفته ابروان در هم کشیده
خاک گود زورخانه را ببوسیدند و بس کردند و حالی راهی منزل شدند،
پهلوان خسته است؟ آخر کار است؟
نه، این چه گفتار است؟ این سخن باور ندارم، من سراغ پهلوان دیگری دارم
که چون او بر سر پیکار آید
شاخه های غم فرو بشکسته و هم قامت مردان بر افرازد
شراری از شکوفه از نوید نو بهاران از امید و برکت باران
و نور شادی وصد روز گاران خوش تر از خوش آورد
چرخ گردون واژگون گرداند و بخت خوش خویش آورد
تابش خورشید را می آورد
تا پهلوانان را بپا خیزاند وآنگاه
چون خود پهلوان دیگری آرد تا که پیوندد به جمع پهلوانان دگر.
وآنگاه گرد بادی هم به پا خیزد.

شیخ با نیازش
شیخی که به هنگام نمازش از بهر نیازش میگفت
دل تنگ و جهان تنگ و مرا حوصله ای تنگ
ایکاش تو مشتاق بدی بر من دلتنگ
ای تنگ دهان تنگ گلو چشم و دلت تنگ
چشمت به رخ عارف و عامی و جهان تنگ
دلتنگ نمودی من بی نام و نشان را
آخر نظری کن تو مرا ای همه جا تنگ

زلزله
این سخن را من چه گویم در وقوع زلزله
زانکه آقا خوش بفرموده است وصف زلزله
گر که عمه خاله یا هر کس که با اومحرمی
در کف ایوان بخوابیده است وقت زلزله
چون به هنگام تکان آن خانه ویران میشود
تو در آن حالی که در یابی صفای زلزله
ورتو افتی از قضا بر روی آنکه محرمی
گویدت آرام چن خود می کفاید زلزله
نه تکانی لازم و جنبشی از سوی تو
چون عمل کرد تو را برعهده دارد زلزله

ابر سیاه
اگر ابر سیاهی باشم و آبستن باران
به روی خشکزار بیکران خواهم بباریدن که تا
نازک نهالان را بپا خیزانم و
اندوه و صد اندوه یاران را به شادی رهنمون باشم.

XS
SM
MD
LG