وقتی آدم از منطق و منطق پذیری کم آورد، نمی دانم کدام شیر پاک نخورده ای یادش داد تا برای پیشبرد موقعیتش و در حقیقت بارکشی از همنوعش از دو سلاح ترس و طمع استفاده کند.
بترس که اگر جیک بزنی و هرچه می گویم نکنی ... بله تا آنجا که قوه تصور خشونت من اجازه می دهد، برایت مجازات قطار می کنم، و هرچه در مقابل این تهدیدها مقاوم شوی، من هم با تصور جنون آمیز خشونت خود، خشونتی سخت تر خواهم آموخت تا با تهدید آن به بارکشی وادارمت. به موازات ترس، سلاح طمع هم به کار می افتد که اگر بچه معقولی باشی، چنین کنی که من می گویم، این را به تو خواهم داد و آن را و تا آنجا که دامنه خیالت اجازه دهد.اصل قضیه به هر حال همین بوده که با یک انگیزه طمع و ضد انگیزه ترس، آدم های دیگر را واداری که در میانه این دو عامل فارغ از خرد تصمیم گیری، برایشان تصمیم گیری شود.
بنا بر این، این روش استفاده از ترس و طمع به جای منطق و خرد، هم راهگشای زندگی شخصی آدم ها شد و هم در زندگی جمعی گریبانشان را گرفت و رهایشان نکرده حتی امروز.
کدام حاکم و سلطان و شیخ و سیاست پیشه ای را سراغ دارید که متوسل به این دو سلاح نشده باشد؟ اگر یک لیست ده نفره درست کردید، بنده را هم خبر کنید.
اما توقع تو به عنوان انسان قرن بیست و یکم، که صد البته پیشینه آدم بر این کره خاکی هزاران هزار سال بیش از این بیست و یک قرن است، آن است که همچنان که در هر موردی از زندگی خصوصی و خانوادگی و اجتماعی همه چیز تغییر کرده و زیر و رو و دگرگون شده، این دو محرک و ضد محرک کهنه نیز تغییر کرده باشد و انگیزه هائی خردمندانه تر به جای تهدید و تطمیع نشسته باشد. اما تو خود درمی یابی که خود نیز آنچنان پشت در پشت در راستای این دو قطب فریب در حرکت بوده ای که حرکت های خودت را هم در میانه همین دو قطب میزان کرده ای.
اما در کلیت جامعه می بینی که به تناسب آنکه در کدام جامعه پیشرفته یا به دنبال پیشرفت زندگی کنی، هر چند باز برایت انگیزه و ضد انگیزه طمع و ترس رابالای سرت قرار داده اند، اما در جوامع پیشرفته کفه ترازو به سوی طمع می چربد و در اجتماعات هنوز در حسرت پیشرفت، روز به روز بر سنگینی کفه ترس افزوده می شود.
تو خود همین آخرین تحفه خشونت و ترس را ببین. همین ماجرای شرم بشریت و شرم سازمان های بی خاصیت جهانی، همین ماجرای تجاوز جنسی به پسران و دختران زندانی را و دریاب چرا می گویم در جامعه ای پیش رفته کفه ترازوی طمع و در سامانی پس رفته یا به زور پس رانده شده، کفه ترازوی ترس با چه وزنه ننگینی سنگین می شود.
یعنی دقیقاً دست گذاشتن روی پاشنه آشیل یک جوان که هنوز مثل کهن سال ترها آنچنان ترس از جان ندارد، اما ترس از حیثیت دارد.
آنچه او نمی داند اما خواهد دانست آنکه این حیثیت او نیست که به مخاطره افتاده باشد و اینکه لکه شرم نه بر پیشانی او که بر صورت عاملان خواهد بود و این ترس نیز بی اثر خواهد شد، تا ذهن ویرانگر ترس آفرینان، تحفه نامبارک دیگری رو کند.
سوال من و سوال تو اما باید این باشد که چگونه دنیا با همه سازمان های قد و نیم قد، دنیائی باید بنشینند منتظر که از چنته خشونت ترس آفرینان، نوبت بعدی چه بیرون خواهد آمد؟
در اجتماعاتی که انگیزه ترس بر طمع می چربد – روز یکصد و هفتادم
<!-- IMAGE -->