در ميان همه بلايائی که بر سر سرزمينهای ديکتاتورزده نازل ميشود، شاخص ترين آن دو خصيصه اصلی رهبر يا رهبران آن است؛ "خود محق پنداری" و "خود قيم دانی".
اين گونه رهبران که صابونش به تن تو دوست گرامی من هم مسلمأ خورده است، در هر زمينه ای، فرق نمی کند، اقتصاد باشد، سياست باشد، علوم باشد، تکنولوژی الکترونيکی باشد، سفر به کرات ديگر باشد، حقيقت را تنها در باور خود نسبت به اين زمينه ها می پندارند و معمولأ هم در زمينه هائی که اسمش را نشينده اند، چه برسد به آنکه از آن بدانند، با يک "شير يا خط" ذهنی حکم صادر ميکنند و اين صدور حکم برميگردد به خاصيت دوم آنها خاصيت "خود قيم دانی".
تو بالا بروی، پائين بيائی، نسلت رو به کهولت گذارد، نسل بعدی بيايد، فرقی نمی کند، انشتين هم باشی بايد کوتاه بيائی و رأی "قيم" آنهم "قيم" "خود قيم دان" را بايد يا بزبان خوش بپذيری، يا بزبان خوش تر به تو خواهند پذيراند!!
خودت را بگذار جای مردم کوبا (که زياد هم برای تو کار مشکلی نبايد باشد!!) که روزی روزگاری، فيدل کاسترو نامی، که قسم خورده تا "انقلاب" را بثمر نرساند، ريش خود را نخواهد تراشيد، انگار از عالم غيب بر سرت نازل ميشود.
و بعد تو ميمانی و رهبر و قريب پنجاه سال شنيدن و اطاعت کردن و سرزمينی که هر روز در باطلاق "فقر و شعار" بيشتر فرو ميرود. و تو گاه گاه با شکم گرسنه، سبکباران ساحل ها را در آنسوی آب، که اسمش آمريکاست می بينی و گاه مستأصل خود را به آب ميزنی که يا آب ترا ببرد و يا تو، زندگی باخته را ببری.
و گاه با حيرت ميشنوی که در سرزمين های ديگر، انقلابيون ديگر رفاه و نعمت های!! زندگی تو را مايه الهام خود قرار داده اند، اما خود هر چه ميگردی اين رفاه و نعمت را در هيچ سوراخ و سنبه ای نمی يابی. پنجاه سالی ميگذرد و تو يادت ميرود که اصلأ اين رفاه و نعمت چه شکليست که بخواهی دنبالش بگردی. تا فوريه پارسال که "قيم" و "خود محق پندار" در ۸۲ سالگی اعلام بازنشستگی ميکند، زمانی که ديگر قادر نيست دو قدم را روی پای خودش بردارد.
و تو سالی ديگر را سر ميکنی، به اين دلخوشی که اگر همچنان فقر بر سرزمينت و رعب و وحشت در دل انديشمندان سرزمينت حکمفرماست، اما "قيم" و "خود محق دان" سايه اش را از سرت کم کرده است. تا هفته پيش که رهبر تازه، حرفهائی ميزند که در اين پنجاه ساله آنقدر نشينيده ای که معنايش را بزحمت درک ميکنی. صحبت در مورد زندانيان سياسی، صحبت در مورد حقوق بشر، صحبت در مورد بهبود روابط با آمريکا.
و درست در ميانه معنا کردن اين کلمات برای خودت، "خود محق پندار" و "خود قيم دان" دوباره از غيب سر بدر ميآورد که آنچه از زبان اخوی شنيدی، بد شنيدی و آقايان برگردند به همان سلول های بسته ذهنی که تا بحال برايشان فراهم شده بود.
و تو در ميابی که خود قيم دان و خود محق دان، خود هم بخواهد، نمی تواند جز اين باشد که هست.
و اما تو شايد به خود بگوئی، من چرا اينم که هستم؟