رافائل گوردون( ۲۵ ساله)، راه درازی را ازبی خانمانی و ولگردی در(نیوآرک) نیو جرسی تا به امروز پیموده است.او در سال گذشته جایزه ویژه بنیاد ملی آموزش کارآفرینی آمریکا را به پاس تلاش وسخنرانی های پرشورش که با هدف برانگیختن امید به زندگی بهتر برای جوانان برگزار می شد، دریافت کرد. گزارش پیش رو از کارولین ویور و از سری گزارشهای تلاشگران است که به رافائل گوردون اختصاص دارد.
رافائل در یک سخنرانی پر هیجان خطاب به جوانانی که گرد وی جمع شده اند می گوید؛ اگر هرگز هیچ کس، به شما نگفته که انسانی شایسته هستید، هر روز خودتان آن را به خود بگوئید. خود را در آئینه بنگرید و بگویید: اگر تو چیزی را نجات دادی، فرقی نمی کنه کوچک است یا بزرگ، دیگه نجاتش دادی.
سخنان پرشور او سرشار از سادگی است. او در اینجا داستان زندگیش را درسه بخش برای دانشجویانی که تازه وارد دانشگاه مونت کلیرشده اند بازگو می کند وهر بخش را با کلامی عامیانه اما نغز و پر معنا برای مخاطبان جوان در هم می آمیزد.
.............................................................
کلام ترانه:
گوستافیس کیلا "هرچه دارم از تو دارم". "ما از زمستون جون به در بردیم، با دماغ یخ زده و بی بالاپوش. باور کن، اما داداش بزرگه هنوز هم شوخ و سر حال بود.
توپاک شکور "مامان جون" : اخراجی از مدرسه ، ترسیده و فراری از خونه اما با نشاط و پر انرژی.
..........................................................
گوردون می گوید او تلاش می کند تا با جملاتی امید بخش نوجوانان وجوانانی را که مانند خود او در فقر و تبعیض بربالیده اند به زندگی آینده خوش بین کند زیرا خود وی تاریک ترین لحظه های زندگیش را با ترانه ها همراه کرده تا از رنج آن بکاهد و مصیبت را از سر بگذراند.او میگوید ؛ آنها برای من پدر و مادری بودند که نداشتم. با این ترانه ها ارتباط برقرار می کردم ، مثل اینکه برایم قصه می گفتند.
شما ممکن است یک گسستگی را ببینید یا نبیند.اما درک می کنید من از چه شرایطی برخاسته ام و از کدام راه طولانی به اینجا رسیده ام. همه ما کمابیش از پیشینه مشترکی می آئیم و آن را بپذریم، ما قادر به تغییر شرایط هستیم و آن را تغییر خواهیم داد.( اینگونه که هست، اینگونه نخواهد ماند.)
گوردون می گوید؛ او تا پیش از اعتیاد والدینش به مواد مخدر و ضرب و شتم دائمی مادر و سه برادرش توسط پدر، کودکی شاد و سرشاری داشت.پس از این ماجرا ها آنان روانه خیابان و سرپناه های عمومی شدند و به همین دلیل است که سعی می کند تا صدای دیگرانی شود که شنیده نمی شوند. صدای برادرش باشد که در ۱۹ سالگی جان خود را از دست داد.
"وقتی برادرم را از دست دادم، احساس می کردم همه چیز را از کف داده ام، اما می خواستم که با تمام وجود به کمک دیگران بشتابم. نمی توانستم موجودی خارق العاده مثل سوپرمن افسانه ای و ناجی بشریت باشم ، اما حتی کمک به یک نفر از نظر من ارزش نجات دنیا را داشت.
مادربزرگ و پدر بزرگ گوردون، اورلین و وایات وارن نیز به او کمک بسیاری کردند.
"من عاشق مادربزرگم هستم. اگر از من بپرسند، اولین دوست دخترت کی بود مادر بزرگم را نشان می دهم. "او ادامه می دهد کودک روستایی گرچه یک نفر است اما توسط همه روستا تربیت و نگاهداری می شود ونتیجه آن میشود که همه روی او حساب می کنند و او وامدار معنوی دیگران است وبه سادگی می تواند بار دیگران را نیز به دوش بکشد. من آن بچه بودم و مادربزرگم نقش کدخدای آن دهکده را ایفأ می کرد.
رافائل می گوید که او امیدوار است تا سری سخنرانی هایش را به زودی در سراسر آمریکا و دیگر نقاط جهان برپا کند. او مدت کوتاهی پیش از این جایزه بنیاد ملی آموزش کارآفرینی و عنوان پیشگام اجتماعی را برای فعالیت هایش درزمینه کسب و کارجوانان و با انگیزه کمک به جامعه از آن خود ساخته بود.