مک ران که قطعا اسمی مستعار اینترنتی است و «تو» نیستی، به من یادآوری میکند که دیدگاه و قلمی بسیار سطحی دارم، چرا که بگفته او «نگاهتان به سرمایه دار و انتظاری که از ایشان دارید به واقع مضحک است. شما و مرادتان آدام اسمیت توقع دارید سرمایه دار از منافع دراز مدت خود بسود جامعه بگذرد؟»
مک ران سپس به ادبیات اوایل قرن بیستم برمیگردد و اینکه، «سرمایه دار در رقابتی وحشتناک با هم نوعان خود و در تقابلی تام با جامعه تا توان دارد ثروت جامعه را بسوی خود میکشد و جامعه را بسمت اضمحلال میبرد...» بعد هم میگوید حداقل نگاه کنید برفتار کشورهای اروپا و همین اوباما که سعی دارند سرمایه داری را کمی قانونمندتر سازند.
حالا من از تو میخواهم قضاوت کنی که من چه گفته ام و مک یا مک ران چگونه برداشت کرده، یا اصلا زحمت خواندن بخود داده یا نه.
در یادداشت روز پنجاه و دوم که حی و حاضر است و میتوانی در همین سایت دوباره آنرا بخوانی زیر عنوان «نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت» من نوشته ام که دنیای سرمایه گذاری امروز قسمت تئوری «سرمایه ملت ها» را چسبیده و نیمه دیگر آن را که پیش زمینه این تئوری است و ده سال پیشتر از آن آدام اسمیت آنرا نوشته بوده بنام «انگیزه و احساس معنوی» فراموش کرده است.
و باز در همان صفحه نوشته ام، «در اجتماعاتی که اساس اقتصادشان بر پایه فکر اقتصاد آزاد آدام اسمیت بنا نهاده شده، مثل همین آمریکا، گاه دوره هایی یافت شده که از فکر آدام اسمیت تنها یک نیمه آن مورد استفاده قرار گرفته که پیشبرد منافع شخصی باشد.»
و باز نوشته ام: «اما حقیقت امر آنست که آنچه دنیا دارد با آن دست و پنجه نرم میکند معضلیست که نه بخاطر سرمایه داری، بلکه بخاطر «آزمندی» کسانی بوجود آمده که نیمه فکر آدام اسمیت را بهانه قرار داده و زمینه اصلی یعنی انگیزه معنوی را بحساب نیاورده اند.»
و در این نوشته از نظر مک ران سطحی ادامه داده ام که، «این زمانیست که قوانین و مقررات و معیارها نیازشان بثبوت میرسد و طرفداران اقتصاد آزاد هم اندک اندک در میابند که در غیاب نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت، مقررات و قوانین و نظارت بر این قوانین یا بقولی دخالت دولت، مثل امروز نه بصورت اختیاری که بصورت جبر در میاید.»
من از آقا یا خانم مک ران از اینکه دیدگاه و نوشته مرا سطحی بخواند نه گله مندم و نه دلخور. گله مندی از تیتر خوانی و سطحی خوانی مک ران است و دنبال بهانه گشتن او از قضیه ای موهوم که در تصور خود پرورانده است.
و باز و اینبار برای «تو» میگویم که در قرن بیست و یکم، ما بروزگاری رسیده ایم که باید دنبال تعاریف و مفاهیم تازه تری بگردیم که با روزگار امروز جور درآید. تکرار حرف و مفاهیم گذشته در حکم استفاده از کبوتر نامه بر برای پیام رسانی در عصر شاهراه اطلاعاتی است.
ما تقریبا اگر نه تمامی که بیشتر قرن بیستم را با تکرار این مکررات به هدر دادیم و جنگ ها و همنوع کشی ها نه تخفیف یافت که جهانی تر شد و ابعاد و قدرت انهدامش عظیم تر.
اما ما در همین قرن بیستم که گذشت «انشتین» را هم داشتیم، و آنگاه که «او» میتوانست چشم اندازی بکلی متفاوت را در برابر بشریت بگشاید، ما چسبیده بودیم به نبرد ایدئولوژی های صد تا یک غاز و بر سر لقمه ای ناچیز افتاده بودیم بجان هم و در پی انهدام هم.