تصویری از سر در دانشگاه تهران، صابر خبرنگار رادیو و تلویزیون، چند رگبار و چهره پر از وحشت صابر که از فرو افتادن چند دانشجو، خونین و نالان بر زمین دانشگاه حکایت میکرد، نقطه پایانی بر امیدهای رژیمی بود که ۵٧سال با اقتدار بر ایران حکومت کرده بود. همه آن لحظات کوتاه را در تلویزیونی که دیگر در کنترل حکومت نبود در سرمای آغازین زمستان ٥٧ مشاهده کردند. بعد از حادثه دردناک سینما رکس آبادان که حکومت اصلاً دستی در آن نداشت و فرمان به آتش کشیدنش آنگونه که بعدها کلبعلیزاده، متهم اصلی، بر زبان راند از نجف صادر شده بود اما در آن فضای فریاد و خشم و نفرت هیچکس باور نمیکرد شعلهها به «فرموده» سر نکشیده باشد، حادثه مقابل دانشگاه آخرین میخها را بر تابوت رژیمی کوبید که آماده بود همه آنچه را آزادیخواهان ایران از جمله دانشجویان در سالهای پس از ۲٨مرداد ۳۲میخواستند در سینی طلا تقدیمشان کند.
از شهریور بیست که ناگهان جامعه جوان سیاسی و مطبوعاتی ایران خطوط قرمزی در برابر خود ندید و هزینه صریح گفتن آنقدر بالا نبود که زبانها را از گفتن و قلمها را از نوشتن باز دارد، دانشگاه تهران به صحنهای تبدیل شد که میتوانستی با گرفتن نبضش درجه حرارت جامعه را حدس بزنی. در دانشگاه جوان روستائی برخاسته از بستر فقر و محرومیت در کنار بچه شهریهای مرفه، کارگرزادههای باهوش، همراه با فرزندان صاحبکاران و نونوارشدههای سالهای پس از جنگ به روی یک نیمکت مینشستند. حزب توده نخستین تشکل سیاسی بود که اهمیت یارگیری از جمع دانشجویان را درک کرد. سیاستمدارانی از نوع قوامالسلطنه نیز خیلی زود دریافتند برای حذف رقبا از جمله تودهایها باید از نیروی جوان دانشجویان بهره گیرند. در همان زمان کلامی در گستره سیاست معنا یافت «صندلیهای دانشگاه میخهای سرکجی دارد که اجازه نمیدهد دانشجو هرچند هم که آرامش طلب و غیرسیاسی باشد روی آن آرام گیرد.»
در دوران صدارت دکتر محمد مصدق که شاهد رشد چشمگیر جامعه مدنی و ابزار دمکراسی در کشور بودیم، دانشگاه تهران همان نقشی را یافت که زاویهی شمال شرقی هاید پارک لندن Speaker Corner داشت. کافی است نگاهی به روزنامهها و مجلات دو ساله نخست ده سی خورشیدی بیندازیم تا قدر و اعتبار دانشگاه و دانشجو در مبارزات ملت ایران برای کسب آزادی و دمکراسی و کوتاه کردن دست بیگانه از ثروت ملی «نفت» آشکار شود. منهای تودهایها که حتی در اوج مبارزات برای ملی شدن نفت بیش از آنکه به نتایج کارزار دکتر مصدق و ملیون ایران با بریتانیای کبیر بیندیشند نگران مصالح عالیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در نفت شمال بودند و البته مصدق را با واژگانی از نوع عامل امپریالیسم خطاب میکردند، دیگر فعالان جنبش دانشجوئی در دانشگاه تهران خود را سربازان آماده جانبازی نهضت ملی میدانستند.
نطفه بسیاری از تشکلهای سیاسی در همین سالها در دانشگاه تهران بسته شد. داریوش فروهر، حسنعلی صارم کلالی، محسن پزشکپور، دکتر محمدرضا عاملی تهرانی سوگند همدلی را برای اعتلای نام ایران و ایرانی در زیر سقف دانشکده حقوق، ادا کردند. عاملی از دانشکده پزشکی میآمد و حزب پانایرانست که بعدها دو شاخه شد از دل این سوگند بیرون آمد.
حزب (ایران) رهبران خود را در تأثیرشان برجنبش دانشجوئی برگزید. چنین بود که دکتر شاپور بختیار مسئولیت اداره اعتصاب معروف دانشگاه را عهدهدار شد.
خلیل ملکی علیرغم تبلیغات مسموم حزب توده، چنان اعتباری در دانشگاه داشت که شماری از نخبگان جامعه سیاسی ایران در سالهای بعد از جمع پیروان و یاران دانشجوی او سر بر کردند.
شانزده آذر نقطه عطفی در مبارزات دانشجوئی بود اما رنگ باختن گروههای سیاسی، قدرت یافتن حکومت و بالا رفتن هزینه مبارزات سیاسی به ویژه در محیط دانشگاه از جمله عواملی بود که جنبش دانشجوئی را رادیکالیزه کرد. به معنای دیگر بعد از میتینگ بزرگ جبهه ملی در میدان جلالیه که هزاران دانشجو در کنار دیگر اقشار در آن حضور داشتند، حکومت راههای برپائی تجمعات مسالمت آمیز را سد کرد. همزمان با بهبودی شرایط اقتصادی کشور و پیدا شدن فرصت کار برای فارغالتحصیلان دانشگاه، و باز شدن دهها دانشگاه و مدرسه عالی در کشور، سیاسیهای مخالف در دانشگاهها و به ویژه دانشگاه تهران در انزوا قرار گرفتند. و این درست در زمانی بود که در دایره احزاب و گروههای سیاسی پنهان و نیمه علنی نیز نبودن فضای فعالیت سیاسی که طبیعتاً تا حدی قوانین رسمی کشور حد و مرز آن را مشخص میکرد، باعث شد نیروهای جوانتر راه برون رفت از استبداد را در اسلحه و مبارزات چریکی بیابند. انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، مبارزات چریکی فلسطینیها و موج رادیکالیسمی که اروپا را نیز بینصیب نگذاشته بود همه و همه در کشاندن جوانان از جمله دانشجویان به سوی خشونت و رادیکالیسم مسلحانه تأثیری شگرف داشتند. از بستر نهضت آزادی، مجاهدین خلق البته زیر تأثیر مستقیم اندیشههای علی شریعتی، برخاستند و از دل چپ سنتی چریکهای فدائی خلق با گروههای کوچکتری از انشعابیون و رادیکالترها بیرون آمدند.
در اواخر دهه چهل و سپس سالهای نخست دهه پنجاه، حکومت بیش از آنکه نگران جنبش دانشجوئی باشد دل مشغول دانشجویانی بود که ناگهان در وسط درس و تحصیل غیبشان میزد و بعضاً در هفتهها و ماههای بعد یا در درگیری مسلحانه با پلیس و ساواک به قتل میرسیدند و یا بعد از دستگیری، در دادگاه نظامی، اگر توبه نمیکردند مرگ در انتظارشان بود.
همکلاسیهای عبدالکریم حاجیان سه پُله در دانشکده حقوق که شاگرد اوّل کنکور سال چهل وشش دانشکده حقوق بود را به خوبی میشناختند زمانی که او را در دادگاه نظامی دیدند که از آرمانها و آرزوهای خود یاد میکرد، دچار شگفتی شدند. حاجیان آنقدر آرام بود که کسی باور نداشت روزی تفنگ و نارنجک و سیانور در کیف و جیب داشته باشد.
اعدامها، دستگیریها، کشف خانههای تیمی در سالهای پنجاه تا پنجاه و چهار، و امتیازات گستردهای که حکومت به دانشجویان میداد، به مرور میدان فعالیت مخالفان رژیم را در دانشگاه تنگتر کرد. به ویژه مخالفان چپ و ملی، در مقابل محیط دانشگاه برای مذهبیها کاملاً باز بود. مسجد بزرگ دانشگاه، اقامه نماز جماعت، سخنرانیهای پر از نیش و نوش، خیلی زود کفه اسلامیها را در دانشگاه سنگین تر کرد. چنین بود که با رسیدن نخستین نوارهای آیتالله خمینی، اسلامیها از مسجد به دانشگاهها پلی زدند و نوارها هزار هزار توزیع شد. و در پائیز پنجاه و هفت که شاهد حضور مجدد جنبشهای دانشجوئی در محیط دانشگاهها به ویژه دانشگاه تهران بودیم دیگر حتی چپها و ملیها نیز در زیر سایه سنگین آیتالله خمینی و نهضت اسلامی او قرار گرفته بودند. حالا دیگر آقای خمینی برای «فرزندان عزیز» دانشجویش پیام میفرستاد و تحصن روحانیون انقلابی از جمله آیتالله منتظری در اعتراض به بستن موقت فرودگاه برای به تأخیر انداختن ورود آیتالله خمینی، در مسجد دانشگاه انجام گرفت. شگفتا که آیتالله خمینی برخلاف قول و عهد خویش که به موجب آن میبایست در سر راه خود از فرودگاه مهرآباد به بهشتزهرا در دانشگاه تهران درنگ کند و متحصنین را از تحصن بیرون آورد، نخستین عهدشکنی را با دانشگاهیان آشکار کرد. تنها جمع کوچکی از دانشجویان معنای «هیچی» آیتالله را در هواپیما در پاسخ صادق قطبزاده که به نیابت از خبرنگاری احساس آقا را در بازگشت به خانهپدری بعد از پانزده سال پرسیده بود، دریافتند و همین ها باور داشتند راه رسیدن به دمکراسی از قم نمیگذرد و شاپور بختیار راست میگوید که دیکتاتوری نعلین هزار بار بدتر از دیکتاتوری چکمه است.
این جمع کوچک که بعدها نخستین قربانیان دانشگاه در راه کسب آزادی از میانشان برخاستند، با برقراری سلطه گروههای چریکی سابق و احزاب رادیکال و چپهای متمایل به حزب توده، در کنار دانشجویان اسلامی بر دانشگاه تهران و به ترتیب بر سایر دانشگاهها، مجال فعالیت علنی نیافت. آیتالله خمینی که سخت بیمناک از قدرت یافتن جنبش دانشجوئی بود خیلی زود به پایوران حکومتش فرمان داد دایره فعالیت سیاسی در دانشگاه را تنگتر کنند. برای نخستین بار در تاریخ جنبش دانشجوئی حکومت دانشجویان معترض (حتی مجاهدین را که تا دیروز مجاهدتهایشان ستوده میشد) با ادبیاتی که دیرسالی در انحصار چپیها و تودهایها بود به عنوان عوامل و مزدوران استکبار و امپریالیسم و اجنبی مورد خطاب قرار داد. و چون تهدیدها چارهساز نشد، قصه انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهها از زیر عبای رهبر انقلاب بیرون آمد و شگفتیآور آنکه حزب توده و یکی دو گروه چپ تصفیه دردناک اساتید برجسته و هزاران دانشجو را تحسین کردند تا آنکه نوبت به خودشان رسید و دیگر کسی نمانده بود بر زخمهایشان مرهمی نهد. تعطیل دانشگاهها مانع از نشد که جمعی از دانشجویان خودی که قبلاً از دیوار سفارت آمریکا بالا رفته و ۵۲ دیپلمات را برای ۴۴۴روز به گروگان گرفته بودند به عنوان خط امامیها، صحنه گردان دانشگاهها و بعضاً محیط سیاسی کشور و رادیکالیزه کردن خطاب سیاسی، نشوند.
آیتالله خمینی که دشمنی خود را با رضاشاه بر سه محور عمده «گرفتن مسند قضا از روحانیون و برپائی دادگستری نوین»، «کشف حجاب» و «برپائی دانشگاه با نسخهبرداری از غرب» خلاصه کرده بود، در حرکت بعدی تاکید کرد هدف او پیوند دادن دانشگاهها با حوزه است. تصفیه اساتید راه را برای روحانیون اغلب بدون تخصص و حزباللهیهای دانشگاه ندیده به عنوان مدرسان جدید دانشگاهها باز کرد. از آن پس «تحکیم وحدت و حوزه» هدف تشکیلاتی شد که امروز رهبری جنبش دانشجوئی را علیه استبداد بر عهده دارد. در واقع این تشکیلات، ضد خود را در درون خود پرورش داد. با اینهمه باید گفت دوم خرداد هفتاد و شش نقطه فصل یا زمان طلاق جنبش نوین دانشجوئی از دستگاه حکومت بود. نقش پررنگ و در یادماندنی که جنبش دانشجوئی به ویژه دفتر تحکیم وحدت و شماری از فعالان ملی و ملی مذهبی و چپ دانشجوئی در پیروزی محمد خاتمی بر نامزد رسمی ولی فقیه شیخ علی اکبر ناطق نوری رئیس وقت مجلس شورای اسلامی عهدهدار بود، آیتالله خامنهای را نیز در همان موقعیتی قرار داد که رهبر نخست انقلاب یک سال پس از به قدرت رسیدن گرفتار آن شد. حادثه هجده تیرماه که به مراتب امروز اهمیت بیشتری از شانزده آذر دارد، در واقع نبردی ناخواسته از سوی دانشجویان بود که در دو روز نخست رهبر ایران را چنان به وحشت انداخت که با چشم اشکبار عملاً به دانشجویان گفت صدای انقلاب شما را شنیدم، اما وقتی سران سپاه پاسدارن شمشیر کشیدند و محمد خاتمی را به بمباران هوائی دانشگاه تهدید کردند خاتمی، مصطفی تاجزاده معاون وزارت کشور را که خود از بانیان تحکیم وحدت بود به دانشگاه تهران فرستاد که هوا پس است و «خاقان لباس غضب بر تن کرده است».
جنبش دانشجوئی هزینهای سخت سنگین را در فردای هجده تیر پرداخت کرد. قتل و شکنجه و دستگیریهای فلّهای، تعطیلی انجمنها و تشکلهای دانشجوئی، بستن نشریات، جلوگیری از تجمعات دانشجویان و اخراج آنها از دانشگاه بخشی از این هزینهها بود. رژیم اسلامی همزمان دست به بدیل سازی زد، تشکلهای دانشجویان بسیجی و حزبالله و فدائیان رهبر، در کنار اغوا و خریدن فعالان ضعیفی که حاضر شدند به یاران خود پشت کنند، از جمله اقدامات دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی برای خاموش ساختن شعلهای بود که هجده تیر نه فقط در دلهای دانشگاهیان، بلکه در قلوب میلیونها ایرانی روشن کرده بود.
***
سال گذشته، رژیمی که ۱۶آذر را بیآنکه هیچ ربطی به اسلام ناب انقلابی داشته باشد مصادره کرده است، محمود احمدینژاد را در سالروز شانزده آذر به دانشگاه پلیتکنیک (امیرکبیر) فرستاد و علیرغم تمام پیش بینیها احمدینژاد رنگ باخته و وحشت زده از جمع دانشجویانی که اکثرشان بسیجی و حزباللهی بودند بیرون برده شد. چند صدای معترض را رئیس جمهوری نتوانست تحمل کند. امسال قرار بود رهبر نظام آیتالله خامنهای با دانشجویان در سالروز شانزده آذر دیدار کند. از یکماه پیش برای این دیدار و منع ورود غیرخودیها و نامحرمان از سوی وزارت اطلاعات و سپاه، تدارکات گستردهای پیش بینی شده بود اما اطلاعات سپاه و شورای امنیت داخلی دو روز پیش از مراسم به آیتالله خامنهای خبر دادند به مصلحتش نیست که با دانشجویان دیدار کند. چنین بود که به جای دانشجویان بسیجی و حزباللهی و دستچین شدههای اطلاعات، به دعوت دفتر تحکیم وحدت گروههای ملی و چپ مستقل و اعضا و هواداران تحکیم وحدت با حضور در دانشگاه تهران درست ٥٥سال پس از حادثه خونین دانشگاه، یکبار دیگر نشان دادند شعله جنبش آزادیخواهی و عدالت طلبی دانشجویان نه تنها خاموش نشده بلکه پرفروغتر از همیشه است. دانشجویان یکصدا سرود یار دبستانی منصور تهرانی و ای مرز پرگهر و ای ایران را سر دادند، از بیداد نظام فریاد کردند، برابری حقوق زنان و مردان، رفع تبعیض جنسی و مذهبی و برکناری رهبران بی لیاقتی که درآمدهای ملت ایران را به جیب روسیه و چین میریزند و بنجل میخرند و یا به جای رفع ظلم از محرومان کشور و هزینه کردن درآمدها برای ایجاد رفاه مردم و توسعه ایران خزانه گروههای رادیکال در خاورمیانه را لبریز میکند، را خواستار شدند. اما یک شعار طنین بیشتری داشت. شعاری که فاصله دانشگاه تا مجتمع ریاست جمهوری و مقر رهبر را به سرعت برق و باد پیمود؛ «مرگ بر استبداد».
دانشجویان نشان دادند مبارزه آنها با فرد نیست بلکه با اندیشهای است که امکان میدهد از دین و اعتقادات مردم سوءاستفاده شود. دانشجویان مرگ هیچ کسی را آرزو نکردند که با مرگ حاکم مستبد، اگر اساس اندیشه تغییر نکند مستبدتری جای او را میگیرد. اما وقتی جوهر هر تحولی با حاکمیت ملی، عدالت، عدم آلودن دین به سیاست و برعکس، زدودن همه نشانههای تبعیض جنسی و مذهبی و قومی، آزادی اندیشه و فعالیت سیاسی، آزادی مطبوعات، دستگاه قضائی مستقل و... به هم آمیخته باشد آنگاه میتوان امیدوار بود شعار «مرگ بر دیکتاتور» دیگر بر زبان دانشجویان و آزادیخواهان ایران ننشیند.
حادثه بزرگ ۱٦آذر ۱۳٨٧در دانشگاه تهران، از این پس در کنار شانزده آذر و هجده تیر در تاریخ جنبش دانشجوئی ایران با خطوطی برجسته مشخص خواهد شد.