خالد حسینی در مقدمه رمان «دو صد خورشید رو» می نویسد زنانی را در کشورم دیدم که همراه با کودکانشان از کنار دیوارها با شتاب عبور می کردند. زنان برقع پوشی که درست مثل خورشید در پس ابر مانده اند... دوست داشتم بدانم در این سی سال در مسیر تندباد سرنوشت افغانستان چه بر آنها گذشته است... و به اين ترتيب «دو صد خورشید رو» ادای دینی است به زنان سرزمینم.
رمان دو صد خورشید رو روایت رنج و محنت زنان افغانستان است و جایگاه آنان را در جامعه ای سنتی و مرد سالار، که همواره دستخوش ناآرامیها و دگرگونیهای سیاسی بوده است، در یک دوره سی ساله به تصویر می کشد.
مصائب زندگی دو زن افغان، که به دو طبقه اجتماعی متفاوت تعلق دارند، محور اصلی داستان را تشکیل می دهد. هر کدام به اجبار و با فاصله زمانی به همسری مردی سنتی و خشن در آمده و به اصطلاح هووی یکدیگر شده اند. این داستان نه تنها روایت عشق و دوستی و رنج این دو زن ستمدیده است بلکه تبلور مشکلات و اندیشه های زنان افغانستان در دوره ای از تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی آن کشور است.
به عقیده بسیاری از منتقدان آنچه کتاب دو صد خورشید رو را متمایز می سازد بیان احساسات و عواطف درونی زنان افغان به قلم مردی است که خود در جامعه مردسالار افغانستان زندگی کرده است.
میچیکو کاکوتانی، منتقد نیویورک تایمز، نثر خالد حسینی را ساده و عامه فهم می خواند و می گوید او شخصیتهای داستان را بر پایه عواطف و احساسات خاص قصه های افسانه ای خلق می کند و احساس خواننده را بیشتر نسبت به شرایطی که داستان در آن اتفاق افتاده است، بر می انگیزد.
لیلا و مریم، شخصیتهای اصلی داستان، که هر یک درگیرعواطف و احساسات شخصی خود هستند، تنها چاره تحمل مشکلات و رنجهای زندگی را در دوستی با یکدیگر می بینند و در مسیر مشترکی که سرنوشت برایشان رقم زده است، با یکدیگر همراه می شوند.
ناتاشا والتر، روزنامه نگار بریتانیایی، در روزنامه مستقل گاردیَن چاپ انگلستان می نویسد حسینی تاریخ را با قصه در هم می آمیزد و با قرار دادن دو شخصیت کاملاً متضاد در فضایی مشترک، پیچیدگی جامعه افغانستان را برای خواننده ملموس می کند. والتر معتقد است داستانهای حسینی دیدگاه معمول غربیها درباره افغانستان را به چالش نمی کشد، ولی بر غنای آن می افزاید.
مریم فرزند یک پدر ثروتمند و سنتی و حاصل آمیزش جنسی او با کلفت خانه است که به منظور از سر باز کردن او را به زور به عقد مردی مسن در می آورد. خودکشی مادر نیز زندگی مشقت بار او را پر تلاطم تر از پیش می کند. اما لیلا، دختر پدری تحصیلکرده و روشنفکر است. او در مسیر پر فراز و نشیب زندگی با مریم هم گام می شود.
بر خلاف عقیده برخی از خوانندگان که این داستان را اغراق آمیز و ملودرام می خوانند، والتر آن را دور از حقیقت نمی داند و می گوید در ملاقات با زنان افغان در کابل، با داستانهایی به همین تلخی برخورد کرده است و می داند که در پس هر برقع خموش، داستانی نهفته است.
جاناتان یاردلی، منتقد ادبی روزنامه واشنگتن پست، آثار حسینی را در ژانر ادبی قرار نمی دهد ولی سبک نگارش کتاب را برای خوانندگان غربی که آشنایی اندکی با شرایط زندگی در افغانستان دارند، مناسب می خواند.
درک بسیاری از خوانندگان از داستان این است که تحولات سیاسی، راه حل مشکلات و مصائب زنان رنجدیده افغانستان نیست. در بخشی از داستان، حسینی از زبان مادر مریم می گوید زنان «بی سوادی» چون ما چاره ای جز تحمل تحقیر، اتهام، و خشم مردان ندارند. او می گوید هر دانه برف
آه زنی غمدیده در گوشه ای از این دنیاست. همه آه ها به آسمان می روند، با هم ابرها را تشکیل می دهند، و سپس دانه دانه بی هیچ صدایی می آیند پایین روی سر مردم می ریزند.