عراقی بار ديگر توبه بشکست | ز جام عشق شد شيدا و سرمست | |
پريشان سر زلف بتان شد | خراب چشم خوبان است پيوست | |
چه خوش باشد خرابی در خرابات | گرفته زلف يار و رفته از دست | |
ز سودای پريرويان عجب نيست | اگر ديوانهای زنجير بگسست | |
به گرد زلف مهرويان همی گشت | چو ماهی ناگهان افتد در شست | |
به پيران سر، دل و دين داد بر باد | ز خود فارغ شد و از جمله وارست | |
سحرگه از سر سجاده برخاست | به بوی جرعهای زنار بربست | |
ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد | که دل را در سر زلف بتان بست | |
بيفشاند آستين بر هردو عالم | قلندوار در ميخانه بنشست | |
لب ساقی صلای بوسه در داد | عراقی توبه سیساله بشکست |