لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۴ ایران ۱۷:۰۰

حافظ


الا ای آهوی وحشی کجايی مرا با توست چندين آشنايی
دو تنها و دو سرگردان دو بيکس دد و دامت کمين از پيش و از پس
بيا تا حال يکديگر بدانيم مراد هم بجوييم ار توانيم
که می‌بينم که اين دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگوييد ای رفيقان رفيق بيکسان يار غريبان
مگر خضر مبارک پی درآيد ز يمن همتش کاری گشايد
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنينم هست ياد از پير دانا فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمينی به لطفش گفت رندی ره‌نشينی
که ای سالک چه در انبانه داری بيا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم ولی سيمرغ می‌بايد شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش که از ما بی‌نشان است آشيانش
چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دست ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمه‌ای و طرف جويی نم اشکی و با خود گفت و گويی
نياز من چه وزن آرد بدين ساز که خورشيد غنی شد کيسه پرداز
به ياد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران
چنان بيرحم زد تيغ جدايی که گويی خود نبوده‌ست آشنايی
چو نالان آمدت آب روان پيش مدد بخشش از آب ديده‌ی خويش
نکرد آن همدم ديرين مدارا مسلمانان مسلمانان خدا را

دل مي‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا
اي صاحب كرامت شكرانه سلامت
روزي تفقدي كن درويش بي‌نوا را
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در كوي نيك نامي ما را گرر ندادند
گر تو نمي‌پسندي تغيير كن قضا را
آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العرارا
هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا
آيينه سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
اي شيخ پاكدامن معرور دار ما را

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنايي نه غريب است كه دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت
چون پياله دلم از توبه كه كردم بشكست
همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت
ماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شكرانه بسوخت
ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت

اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست
شب تار است و ره وادي ايمن در پيش
آتش طور كجا موعد ديدار كجاست
هر كه آمد به جهان نقش خرابي دارد
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكته‌ها هست بسي محرم اسرار كجاست
هر سر موي مرا با تو هزاران كار است
ما كجاييم و ملامت گر بي‌كار كجاست
بازپرسيد ز گيسوي شكن در شكنش
كاين دل غمزده سرگشته گرفتار كجاست
عقل ديوانه شد آن سلسله مشكين كو
دل ز ما گوشه گرفت ابروي دلدار كجاست
ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي
عيش بي يار مهيا نشود يار كجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست

رواق منظر چشم من آشيانه توست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودي دل
لطيفه‌هاي عجب زير دام و دانه توست
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت كن
كه اين مفرح ياقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولي خلاصه جان خاك آستانه توست
من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخي
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار
كه توسني چو فلك رام تازيانه توست
چه جاي من كه بلغزد سپهر شعبده باز
از اين حيل كه در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اكنون فلك به رقص آرد
كه شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست

XS
SM
MD
LG