"بهتر است برای خودت بنویسی و هیچ خواننده ای نداشته باشی تا اینکه برای جمعی بنویسی و خودت نباشی"سریل کانولی، نویسنده و منتقد ادبی
برای نقش قلم این هفته چشمم افتاد به خبر پیدا شدن استخوانهایی كه به نظر می رسد متعلق به میگل د سروانتس، خالق دُن كیشوت باشد.
جستجو برای بقایای پیكر سروانتس از مدتها پیش آغاز شد و از آنجایی كه هنوز تأیید نشده استخوانهای یافت شده متعلق به سروانتس باشد خبر خالی پیداشدن بقایای جنازه ای ناشناس برای برنامه ادبی به نظرم چندان جذاب نیامد.
برای همین تصمیم گرفتم اندکی هم به دُن کیشوت بپردازم برای كسانی كه شاید با این شخصیت افسانه ای بیگانه باشند.
اكثر مردم نام دُن كیشوت را شنیده اند. دُن كیشوت در فرهنگ عام ریشه دوانده و معمولا به عنوان اصطلاحی برای توصیف افراد توهم زده و یا كسانی كه ایده های غیرممكن دارند به كار می رود.
ولی خب خیلی ها اصلا كتاب دُن كیشوت را نخوانده اند.
از جمله خود من،
بله ! من در همین جا اعتراف می كنم كه دُن كیشوت را نخوانده ام و شناختم از دُن كیشوت محدود می شود به آدمهای اطرافم و البته دُن كیشوت درونم.
دُن كیشوتی كه در رویا زندگی می كند و برای رسیدن به آرزوهای محال می جنگد... غافل از اینكه طرف مقابلش در این نبرد خیالی، آسیابی بادی است.
شناخت من از دُن كیشوت، سانچو پانزاهایی هستند كه دُن كیشوتها را هر چه بیشتر هل می دهند در اعماق تاریک و خوفناک توهم.
اما دُن كیشوت را به عنوان اثری ادبی نمی شناسم.
اولین رمان مدرن دنیا...داستانی كه سنتهای رایج ادبی را در هم شكست.
شنیده ام پیدا كردن ترجمه محمد قاضی از این كتاب كه مدتهاست تجدید چاپ نشده سخت است. به خصوص برای ما كه در این گوشه دنیا دستمان از كتابفروشی های راسته كریمخان و خیابان انقلاب هم كوتاه است.
ولی دلم می خواهد دُن كیشوت را هر طور شده بخوانم. هم برای درک ارزش ادبی اش و هم برای مهار كردن دُن كیشوت درون و رویارویی با دُن كیشوت ها و سانچو پانزاهایی كه هر روز در كنارشان زندگی می كنم.
برگردیم به خبر پیدا شدن استخوانهای سروانتس.
صد هزار دلار هزینه و چند سال تلاش مداوم گروهی از دانشمندان خبره ... برای چه؟
فقط برای اینكه نویسنده ای برجسته آنطور كه سزاوارش است دفن شود.
خب درک این مسأله هم برای من كه در ایران بزرگ شدم، عجیب غریب تر از درک دُن كیشوت نیست.