آیا واژه قبضه سیاست توسط یک "خانواده" در روسیه را یادتان می آید و چهره پیروزمندانه برزوفسکی را؟
این قضیه به کمی بیش از یک دهه پیش برمی گردد.
اواخر سال ١٩٩٩ بود که شبی به همراه چند نفر از همکارانم، برزوفسکی را در رستورانی در مسکو دیدیم. یک نفر از جمع ما، در حالی که برای اطرافیان برزوفسکی ژست می گرفت، گفت: دوست نداشتید به برزوفسکی نزدیک می شدید و این سوال را از او می پرسیدید که شما در حال حاضر روی چه پروژه ای کار می کنید؟
آن زمان، برداشت عمومی از برزوفسکی این بود که او برنامه ریز اصلی سیاست های روسیه است. او فردی بود که از میان سایر اطرافیان رئیس جمهوری وقت، بوریس یلتسین، کنترل کرملین را در دست داشت و برای قدرت گرفتن ولادیمیر پوتین برنامه ریزی می کرد. پوتینی که از او به عنوان نامزد جدید این "خانواده" یاد می شد. تصور ما هم این بود که برزوفسکی افسار پوتین را در دستش خواهد داشت. که البته این تصور کاملا اشتباهی بود.
با نزدیک شدن به هزاره جدید، اگرچه این "خانواده" که در مسند قدرت بود، فکر می کرد که در اقتدار کامل به سر می برد، اما موجی از تغییرات در ساختار سیاسی روسیه در حال شکل گیری بود. این "خانواده" باید جایش را به بعدی می داد.
اینکه کشور در شرف تغییر قرار گرفته یا نه، با قاطعیت قابل پیش بینی نیست اما تصور می کنم که این احتمال وجود دارد. ولادیمیر پوتین قدرت در روسیه را قبضه کرده است. مخالفان خود را زندانی و آرای انتخاباتی را دستکاری می کند. همراهان او هم رسانه های کشوری، منابع انرژی و صنایع سنگین را در اختیار دارند. اما این شیوه حکومتداری پایدار نخواهد بود. چراکه ثبات و موفقیت، قدرت نرم می طلبد.
باگذشت صد روز از آغاز ریاست جمهوری پوتین، به نطر می آید که کرملین در حال از دست دادن کنترل امور است. به این معنی که حمایت عمومی را از دست داده، از درون دچار چند دستگی شده و نسل جدید مخالفان دولت هم پرقدرت شده است.
قاچاقچیان، دزدان و عوامل خارجی
زمانی بود که اگر پوتین جمله ای مانند "این آدم ها رو بریزید تو مستراح" را بیان می کرد، این جمله بارها تکرار و تبدیل به بخشی از مکالمه های مردم می شد. چون برای عموم، پوتین تصویر یک رئیس جمهوری امروزی، قهرمان ماب و خشن بود.
اما اکنون وضع تغییر کرده است. مثلا، تاکید پوتین بر نسبت دادن تظاهرات اعتراضی به عوامل خارجی، دیگر خریداری ندارد. در مقابل، گروه اپوزیسیون اکنون قدرت تعیین گفتمان عمومی را پیدا کرده است. مانند زمانی که یک وبلاگ نویس مخالف فساد مالی در روسیه، الکسی ناوالنی، توانست واژه های "حزب قاچاقچیان و دزدان" و "بستریکین ، عامل خارجی" را با وبلاگ نویسی به نشانه های فرهنگی تبدیل کند. این مساله ممکن است کم اهمیت به نظر آید اما اینطور نیست. این شیوه به ایجاد یک گفتمان انتقادی مبنی براینکه کسانی که قدرت را دارند افرادی فاسد و نالایق هستند، کمک می کند. بر اساس آمار مرکز لوادا ٤٢ درصد روس ها معتقدند که اتحادیه روسیه "حزب قاچاقچیان و دزدان" است.
ما هستیم
برای اینکه گفتمان اپوزیسیون روسیه جا بیفتد، باید مخاطبانش را پیدا کند. آیا کسی خاطرش هست که در سال ٢٠٠٦ یا ٢٠٠٧ دهها نفر در تجمعی اعتراضی علیه سیاست های کرملین، شعار "ما یک روسیه دیگر می خواهیم"، سر می دادند؟ فکر نمی کنم کسی خاطرش باشد.
آن زمان، شاید بسیاری از مردم، روسیه دیگر نمی خواستند و با آنچه داشتند، راضی بودند. چنین وضعیتی، به کرملین اجازه می داد تا مخالفان خود را به سخره بگیرد، آنها را به حاشیه بکشاند و کم اهمیت جلوه شان دهد. اما این کار برای کرملین دیگر سخت شده است. اگر حضور هزاران نفر در تجمع های اعتراضی مسکو را کنار بگذاریم، آمار نشان می دهد که تا چه اندازه بر میزان نارضایتی مردم از حکومت اضافه شده است.
آخرین نظرسنجی ها نشان می دهد که میزان محبوبیت ولادیمیر پوتین بین 50 تا 60 درصد در نوسان است. اما کیریل روگوف، تحیلگر سیاسی در مقاله ای که به تازگی منتشر کرده، می گوید این آمار قطعیت ندارد.
روگوف می نویسد: "این آمار بهترین نتیجه برای رئیس جمهوری یک کشور دموکراتیک است. اما برای تزار (امپراتوری روسیه) نه-- قدرتی که ظرفیت انتفاد ندارد و اختیاراتش غیر قابل تغییر".
آمار مرکز لوادا که روگوف هم به آن اشاره کرده، نشان می دهد که طرفداران پر و پا قرص پوتین پانزده تا بیست درصد درصد و طرفداران متغیر او چهل تا چهل و پنج درصد هستند. اما بیشتر این افراد تمایلی به شیوه مدیریتی گذشته پوتین در بین سال های 2009-2008 ندارند. این طرفداران متغیر رئیس جمهوری، پوتین دیگری می خواهد و چنانچه آن را در او پیدا نکنند ممکن است به صف اپوزیسیون بپیوندند.
این در حالی است که مخالفان سرسخت پوتین، پانزده تا بیست درصد هستند.
یکی از شعارهایی که در هشت ماه گذشته به گوش می رسید، شعار "ما هستیم" بود. نمی دانم این شعار را چه کسی اولین بار مطرح کرد اما مطئنم که ناوالین ، وبلاگ نویس، مبتکر آن نیست. این شعار بر روی بسیاری از پلاکاردها در تجمع های اعتراضی دیده می شود و در حرکت اعتراضی گروه پوسی رایت هم خوانده شد.
تمایل قوی ای برای تغییر در روسیه به وجود آمده است. مطالبه ای که از طبقه متوسط و در زمان پوتین شکل گرفت و سپس از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی تقویت شد. و حالا این جریان از حرکت باز نمی ایستد.
نسل بعدی
اما، گزینه واقعی برای جایگزین کردن پوتین و تیم او وجود ندارد. اپوزیسیون روسیه ملغمه ای است از ملی گراها، چپ گراها و لیبرال ها که هیچ رهبر مشخصی ندارند. که تا حدی حقیقت هم دارد. در هر برهه ای از تغییر در تاریخ معاصر روسیه، همواره رهبری برای به دست گرفتن قدرت وجود داشته است.
پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، یلتسین، آماده کار بود و پس از دوران هرج و مرج و فساد رایج در دوران ریاست جمهوری او، پوتین آماده خدمت شد که البته به هیچ شکلی یادآور دوران یلتسین نبود. اما حالا.... کسی نیست.
اشکال چنین دیدگاهی در این است که اگر تغییر در راه است، به این معنی نیست که سقوط حکومت نزدیک است.
آنچه در روسیه در حال رخ دادن است، از بین رفتن ثبات و پیشقدمی پوتین و تیم اوست. آنها هیچ دلیلی برای ادامه چنین شیوه حکومتداری ندارند جز اینکه می خواهند بر مسند قدرت بمانند. اگر چه احتمال باقی ماندن آنها در قدرت وجود دارد. اما کرملین قدرتمندی که در دوره های قبل از پوتین دیدیم را دیگر نخواهیم دید.
همزمان، اپوزیسیون روسیه هم در حال ایجاد یک تشکل است. در پائیز سال جاری قرار است، رای گیری آن لاینی برای انتخاب 45 عضو شورا برگزار شود. این شورا سپس مسول تصمیم گیری هایی چون برگزاری انتخابات محلی، حمایت از نامزدها و زمان برگزاری تجمع های اعتراضی خواهد بود.
برگزاری انتخابات الزاما به ایجاد دولت سایه کمک نمی کند اما یک شروع محسوب می شود.
آیا دولت ریشه دار دور انداختنی است؟
وقتی تاریخ این دوران نوشته شود، روز 24 سپتامبر 2011 به احتمال زیاد روز پایان دولت وقت نامیده خواهد شد. روزی که در کنگره اتحادیه روسیه اعلام شد که پوتین به ریاست جمهوری باز می گردد و دمیتری مدودیف نخست وزیر او می شود. این همان روزی است که در جریان آن، "دولت ریشه داری" که متشکل از نخبه هایی است که خارج از قانون اساسی عمل می کنند، وارد بازی شدند اما به مرور صلاحیت خود را از دست دادند.
از : برایان ویتمور، وبسایت رادیو اروپای آزاد
این قضیه به کمی بیش از یک دهه پیش برمی گردد.
اواخر سال ١٩٩٩ بود که شبی به همراه چند نفر از همکارانم، برزوفسکی را در رستورانی در مسکو دیدیم. یک نفر از جمع ما، در حالی که برای اطرافیان برزوفسکی ژست می گرفت، گفت: دوست نداشتید به برزوفسکی نزدیک می شدید و این سوال را از او می پرسیدید که شما در حال حاضر روی چه پروژه ای کار می کنید؟
آن زمان، برداشت عمومی از برزوفسکی این بود که او برنامه ریز اصلی سیاست های روسیه است. او فردی بود که از میان سایر اطرافیان رئیس جمهوری وقت، بوریس یلتسین، کنترل کرملین را در دست داشت و برای قدرت گرفتن ولادیمیر پوتین برنامه ریزی می کرد. پوتینی که از او به عنوان نامزد جدید این "خانواده" یاد می شد. تصور ما هم این بود که برزوفسکی افسار پوتین را در دستش خواهد داشت. که البته این تصور کاملا اشتباهی بود.
با نزدیک شدن به هزاره جدید، اگرچه این "خانواده" که در مسند قدرت بود، فکر می کرد که در اقتدار کامل به سر می برد، اما موجی از تغییرات در ساختار سیاسی روسیه در حال شکل گیری بود. این "خانواده" باید جایش را به بعدی می داد.
اینکه کشور در شرف تغییر قرار گرفته یا نه، با قاطعیت قابل پیش بینی نیست اما تصور می کنم که این احتمال وجود دارد. ولادیمیر پوتین قدرت در روسیه را قبضه کرده است. مخالفان خود را زندانی و آرای انتخاباتی را دستکاری می کند. همراهان او هم رسانه های کشوری، منابع انرژی و صنایع سنگین را در اختیار دارند. اما این شیوه حکومتداری پایدار نخواهد بود. چراکه ثبات و موفقیت، قدرت نرم می طلبد.
باگذشت صد روز از آغاز ریاست جمهوری پوتین، به نطر می آید که کرملین در حال از دست دادن کنترل امور است. به این معنی که حمایت عمومی را از دست داده، از درون دچار چند دستگی شده و نسل جدید مخالفان دولت هم پرقدرت شده است.
قاچاقچیان، دزدان و عوامل خارجی
زمانی بود که اگر پوتین جمله ای مانند "این آدم ها رو بریزید تو مستراح" را بیان می کرد، این جمله بارها تکرار و تبدیل به بخشی از مکالمه های مردم می شد. چون برای عموم، پوتین تصویر یک رئیس جمهوری امروزی، قهرمان ماب و خشن بود.
اما اکنون وضع تغییر کرده است. مثلا، تاکید پوتین بر نسبت دادن تظاهرات اعتراضی به عوامل خارجی، دیگر خریداری ندارد. در مقابل، گروه اپوزیسیون اکنون قدرت تعیین گفتمان عمومی را پیدا کرده است. مانند زمانی که یک وبلاگ نویس مخالف فساد مالی در روسیه، الکسی ناوالنی، توانست واژه های "حزب قاچاقچیان و دزدان" و "بستریکین ، عامل خارجی" را با وبلاگ نویسی به نشانه های فرهنگی تبدیل کند. این مساله ممکن است کم اهمیت به نظر آید اما اینطور نیست. این شیوه به ایجاد یک گفتمان انتقادی مبنی براینکه کسانی که قدرت را دارند افرادی فاسد و نالایق هستند، کمک می کند. بر اساس آمار مرکز لوادا ٤٢ درصد روس ها معتقدند که اتحادیه روسیه "حزب قاچاقچیان و دزدان" است.
ما هستیم
برای اینکه گفتمان اپوزیسیون روسیه جا بیفتد، باید مخاطبانش را پیدا کند. آیا کسی خاطرش هست که در سال ٢٠٠٦ یا ٢٠٠٧ دهها نفر در تجمعی اعتراضی علیه سیاست های کرملین، شعار "ما یک روسیه دیگر می خواهیم"، سر می دادند؟ فکر نمی کنم کسی خاطرش باشد.
آن زمان، شاید بسیاری از مردم، روسیه دیگر نمی خواستند و با آنچه داشتند، راضی بودند. چنین وضعیتی، به کرملین اجازه می داد تا مخالفان خود را به سخره بگیرد، آنها را به حاشیه بکشاند و کم اهمیت جلوه شان دهد. اما این کار برای کرملین دیگر سخت شده است. اگر حضور هزاران نفر در تجمع های اعتراضی مسکو را کنار بگذاریم، آمار نشان می دهد که تا چه اندازه بر میزان نارضایتی مردم از حکومت اضافه شده است.
آخرین نظرسنجی ها نشان می دهد که میزان محبوبیت ولادیمیر پوتین بین 50 تا 60 درصد در نوسان است. اما کیریل روگوف، تحیلگر سیاسی در مقاله ای که به تازگی منتشر کرده، می گوید این آمار قطعیت ندارد.
روگوف می نویسد: "این آمار بهترین نتیجه برای رئیس جمهوری یک کشور دموکراتیک است. اما برای تزار (امپراتوری روسیه) نه-- قدرتی که ظرفیت انتفاد ندارد و اختیاراتش غیر قابل تغییر".
آمار مرکز لوادا که روگوف هم به آن اشاره کرده، نشان می دهد که طرفداران پر و پا قرص پوتین پانزده تا بیست درصد درصد و طرفداران متغیر او چهل تا چهل و پنج درصد هستند. اما بیشتر این افراد تمایلی به شیوه مدیریتی گذشته پوتین در بین سال های 2009-2008 ندارند. این طرفداران متغیر رئیس جمهوری، پوتین دیگری می خواهد و چنانچه آن را در او پیدا نکنند ممکن است به صف اپوزیسیون بپیوندند.
این در حالی است که مخالفان سرسخت پوتین، پانزده تا بیست درصد هستند.
یکی از شعارهایی که در هشت ماه گذشته به گوش می رسید، شعار "ما هستیم" بود. نمی دانم این شعار را چه کسی اولین بار مطرح کرد اما مطئنم که ناوالین ، وبلاگ نویس، مبتکر آن نیست. این شعار بر روی بسیاری از پلاکاردها در تجمع های اعتراضی دیده می شود و در حرکت اعتراضی گروه پوسی رایت هم خوانده شد.
تمایل قوی ای برای تغییر در روسیه به وجود آمده است. مطالبه ای که از طبقه متوسط و در زمان پوتین شکل گرفت و سپس از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی تقویت شد. و حالا این جریان از حرکت باز نمی ایستد.
نسل بعدی
اما، گزینه واقعی برای جایگزین کردن پوتین و تیم او وجود ندارد. اپوزیسیون روسیه ملغمه ای است از ملی گراها، چپ گراها و لیبرال ها که هیچ رهبر مشخصی ندارند. که تا حدی حقیقت هم دارد. در هر برهه ای از تغییر در تاریخ معاصر روسیه، همواره رهبری برای به دست گرفتن قدرت وجود داشته است.
پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، یلتسین، آماده کار بود و پس از دوران هرج و مرج و فساد رایج در دوران ریاست جمهوری او، پوتین آماده خدمت شد که البته به هیچ شکلی یادآور دوران یلتسین نبود. اما حالا.... کسی نیست.
اشکال چنین دیدگاهی در این است که اگر تغییر در راه است، به این معنی نیست که سقوط حکومت نزدیک است.
آنچه در روسیه در حال رخ دادن است، از بین رفتن ثبات و پیشقدمی پوتین و تیم اوست. آنها هیچ دلیلی برای ادامه چنین شیوه حکومتداری ندارند جز اینکه می خواهند بر مسند قدرت بمانند. اگر چه احتمال باقی ماندن آنها در قدرت وجود دارد. اما کرملین قدرتمندی که در دوره های قبل از پوتین دیدیم را دیگر نخواهیم دید.
همزمان، اپوزیسیون روسیه هم در حال ایجاد یک تشکل است. در پائیز سال جاری قرار است، رای گیری آن لاینی برای انتخاب 45 عضو شورا برگزار شود. این شورا سپس مسول تصمیم گیری هایی چون برگزاری انتخابات محلی، حمایت از نامزدها و زمان برگزاری تجمع های اعتراضی خواهد بود.
برگزاری انتخابات الزاما به ایجاد دولت سایه کمک نمی کند اما یک شروع محسوب می شود.
آیا دولت ریشه دار دور انداختنی است؟
وقتی تاریخ این دوران نوشته شود، روز 24 سپتامبر 2011 به احتمال زیاد روز پایان دولت وقت نامیده خواهد شد. روزی که در کنگره اتحادیه روسیه اعلام شد که پوتین به ریاست جمهوری باز می گردد و دمیتری مدودیف نخست وزیر او می شود. این همان روزی است که در جریان آن، "دولت ریشه داری" که متشکل از نخبه هایی است که خارج از قانون اساسی عمل می کنند، وارد بازی شدند اما به مرور صلاحیت خود را از دست دادند.
از : برایان ویتمور، وبسایت رادیو اروپای آزاد