انگيزهام براى نوشتن اين جستار آشنايى با تجربههاى فرهنگى ديگر اقوام بود. شناخت فرهنگهايى كه كمابيش با وضعيت ما همگون و داراى وجوه اشتراك بسيار هستند، يا مىپندارم كه چنين است و بيگمان پژوهش در اين زمينه مىتواند بسا چشماندازهايى نو بگشايد.
****
به راستى اين خردهفرهنگها كه گاه گذشتهاى بيش از تاريخ استقلال آمريكا دارند، چه دستآوردهايى براى كلان فرهنگ آمريكا و ديگر فرهنگها داشته است؟ ادبيات و هنرشان تا به كجا هنوز رنگ نيستان زادگاه را دارد و قلمههاى جابجاشده در اين نيمه ديگر خاك چگونه ريشه دواندهاند؟ مىخواستم رنگ فرهنگهاى ديگر را بنگرم. هرچه پيش رفتم تنوع موضوعات و مباحث مرا به راههاى گوناگونى كشاند كه به ظاهر، پيوندهايى چندان باهم نداشتند. مقولههاى طبيعت، نژاد، جنسيت، همگرايى فرهنگها و در آيندهاى دور همسانىاشان و... همه به گونهاى ناگزير به اين مطالعه وابسته شده بودند بىآنكه خواسته بوده باشم سرشته كلام را، كه همان نگاه به ادبيات خردهفرهنگها بود، از دست بدهم. بىآن كه خواسته باشم در اين گستره پراکنده شوم، شگفتىها مرا با خود برد. درست همانجايى كه مىخواستم راه طبيعت يا جنسيت، نژاد يا فرهنگ را ميان بر زنم تا به ادبيات برسم، به مارپيچهايى بر خوردم كه مرا دوباره به همان آغاز بر مىگرداند.
گويى سخن گفتن از شعر و داستان اقليتها، ادبيات حاشيهاى، ناگزير سخن گفتن از طبيعت، نژاد و جنسيت است، زبانِ حضور طلبيدن است، زبانِ لهجهاى ناآشنا در زبانى جاافتاده و همگانى. زبان مردمى كه وجود ندارند؛ اما نويد پديد شدنشان را مىدهند. به كلامى ديگر، ادبيات خردهفرهنگها، در پى ساختن فرهنگهاى نو و ساختن فضاهايى براى دورشدن تاريخىست و نشانگر آن كه اينك چه چيز احتمال وقوع دارد به همان خوبى آنچه موجود است.
***
پيوند جدايىناپذير زيستبوم و فرهنگها از آنجا ريشه مىگيرد كه فرهنگ بشرى از ستايش طبيعت آغاز شد. فرهنگ از آنجا ريشه گرفت كه انسان خود را به عنوان آفريدهاى از طبيعت و زيستبوم مىدانست. فرهنگها و زبانهاى كهن از جمله فرهنگهايى كه اروپاييان تحت عنوان «فرهنگ بدوى» نام گذارى كردهاند، بنا به باور اشتراس، همه آكنده از همگونى و پيوند انسان با طبيعتاند. اين باورمندى انسان به هستى پيرامون، گاه چنان سنگين و پايدار است كه در شيوه نگارش و خط چند قوم حضور دارد. خط مصريان و چينی ها نمونه بارز آن است. مصريان براى طبيعت مىنوشتهاند به زبان طبيعت: «زبان ديدارى». چينىها طبيعت را كوچك مىكردهاند تا امكان احضار روحاش را داشته باشند: طبيعت نياز به فلسفه ندارد، ستايشاش كن!
«اقوام چارهاى ندارند جز آن كه باهم بزيند يا نابود بشوند.» تو گويى اين باور هنوز هم در جهان ما، بويژه براى ما كه در آمريكا مىزييم، ارزشمند است. آمريكا به راستى جهان كوچكىست كه همه مليتها را در خود جاى داده؛ نمادى از امكان زيست همه فرهنگها در كنار هم. گويى چشمانداز برابرى كلانفرهنگ و خردهفرهنگها از هماينك ديدنى شده است. پس، مىتوان اميد داشت به جهان آينده: جهان تغيير جايگاههاى دايمى فرهنگها. بر گستره كرانهاى نه چندان دور، خردهفرهنگها با موجهاى آرامِ «زبان ويژه خود» دارند كلانفرهنگها را در خود آميخته مىكنند و چيرگىاش را بىرنگ.
اگر روزگارى در فرانسه يكى از دو قوم تشكيل دهندهاش بكلى محو و نابود شد، امروزه، گرچه در مقياسى كوچك، اما حضور ديگر فرهنگها و زبانهايى را كه روزگارى دشمن و بيگانه بشمار مىآمدند، در فرانسه به چشم مىبينيم، چه رسد به سرزمين آمريكا كه مكزيكىها، سرخپوستان، سياهپوستان، چينىها، يهودىها، كارائيبىها، ژاپنىها، ويتنامىها، هندىها، فيليپينىها، ايرانىها و... را در خود جاى داده و حتا در ميان سفيدها، ايرلندىها، آلمانىها، فرانسوىها همچنان به اتكاى فرهنگ ويژه خود زندگى مىكنند.
از استقلال آمريكا چندان نگذشته، چينىها در نيويورك شهرك خود را بپا داشتند و پس از آن در سانفرانسيسكو. دو شهرك جادويى كه هنوز هم براى آمريكاييان رازى سر به مهر مانده است. حضور اين دو شهرك در شكلگيرى كلنى خردهفرهنگهاى آمريكايى نقشى مهم بازى مىكرد، چرا كه از ديدگاه فرهنگ سفيد، چينىها، يهوديان و سياهان در رده طبقات برده و خدمتكار مىبايستى ابزار دست سفيدها باشند تا به يارى كليسا به راه راست هدايت شوند. «روزهاى خوشگذشته» كه در دهه پنجاه سريال تلويزيونى محبوب و همگانى براى آمريكاييان بود، نمونه روشنى از اين مالكيت تام مردان سفيد بر طبيعت، زنان، بردهها، نوكران، همراه با شفقتطلبى براى اين بردههاى محروم از نور مسيح بود. كلان فرهنگ سفيد تنها مىتوانست در سريالهايى اينچنينى عظمت اربابى از دست شده از يكسو و رسالت كليسايى خود را از ديگر سو به چشم بنگرد. آفريقايىها هرچند زبان و مذاهب خود را از دست دادند، اما بزرگترين ابزارشان براى بقا، رنگ پوست و فرهنگ نانوشتارى آفريقايىشان بود. فرهنگى كه «آوازهاى كليسايى»، ترانهها و موسيقى «بلوز» و «رپ»، قصهها و ترانههاى بازگشت به «بهشت آفريقا» بخشى از آن را شكل مىدهد. بعدها همين دو امكان، عامل پيوند و يگانگى در مبارزات اجتماعى براى بدست آوردن حقوق مدنىاشان شد.
يهوديان هم گرچه گتوى خود را در نيويورك بنياد نهادند؛ اما انگيزه و ماهيت بازرگانىشان آنان را وا مىداشت بيشتر از ساير خردهفرهنگها با كلان فرهنگ سفيد در آميزند و رنگ پذير شوند. نيروى بازدارنده در اين درآميختگى فرهنگى، همانا موضوعيت سوء تفاهم تاريخى-مذهبى ميان مسيحيان و يهوديان بود.
***
بيشتر نويسندگان عبرىزبان در آمريكا در تنهايى و بىمخاطبى در كوير فرهنگى زيستند. «گرشوم شاكيد»، منتقد ادبيات مدرن عبرى (۱) بر اين ديدگاه است كه اين تنهايى سال به سال گسترش مىيافت. آمار يهوديان آمريكا از ۲۷۵ هزار در سال ۱۸۸۰ به پنج ميليون در سال ۱۹۵۵رسيد و باوجود افزونى سرمايه و گسترش بازرگانى يهوديان، چونان كه بايد و شايد اينان به ادبيات مدرن عبرى زبان توجهى نداشتند. يهوديان مهاجر اروپاى شرقى در برابر شتاب كار و امكان آزادانه و بىكران توسعه سرمايه در آمريكا، بسيار زود ادغام فرهنگى را پذيرا شدند. نسل دوم اين نوآمدهها، تنها به زبان انگليسى توانا به ارتباط با همديگر بودند. تلاش نويسندگان عبرى زبان نسل اول براى بنيان يك مركز فرهنگى ادبى يهودى در گتوى نيويورك با شكست كامل مواجه شد. از آن شمار اندك نويسندهاى كه در آغاز مهاجرت شور و شوقى براى گسترش ادبيات مدرن عبرى داشتند، تنها «گابريل پريل» باقى ماند كه همچنان بدون خواننده به زبانى مىنوشت كه جز فرقههاى مذهبى يهودى، نه كسى به اين زبان سخن مىگفت و نه مىنوشت. به باور «گرشون شاكيد» ريشهى اين بىخوانندگى را بايد در اين واقعيت يافت كه يهوديان از جامعهاى بشدت بسته و مذهبى، با ساختارهاى كهن اروپاى شرقى به جامعه غيرمذهبى آمريكا كوچيده بودند. نويسندگان بخوبى مىدانستند نسل دوم فرصتى براى آموزش تورات و تلمودها و ديگر نسكهاى آيين يهود را در جامعهاى كه زمان بيشترين ارزش را دارد، ندارند، و اگر ادبيات نتواند در روشها و درونمايههاى خود دگرگونى پديد آورد، مردمى كه خود را زمان مىدانند، نابودشان خواهند كرد؛ گويى مىگفتند: «من وقتام. وقت برايم عزيز است، من محقام.» نسل دوم، كسانى كه در گتوى نيويورك پا به هستى گذاشته بودند، تقريبا" هيچ نويسندهاى به عبرى نداشتند. انگشتشمار عبرىنويسان آمريكايى، مهاجرانى بودهاند كه سالهاى حدود جنگ جهانى دوم از روسيه يا حوالى آن آمده بودند. نسل دوم اما، ويژگىهاى بومى را دريافت يا ناچار به پذيرش آن بود. بسيارها از نسلدوم به انكار تبار خود برخاسته، تا آنجا كه توانستند از گتوها بيرون رفتند و خود را سفيد، مسيحى، پايبند به آيين زبان انگليسى و فرهنگ آمريكايى دانستند. فرجام، يك آمريكايى مومن به قانون نانوشته سفيدها. اما پشتوانه علم كلامى و خاطرههاى قومى گذشته يارىشان داد تا نويسندگان انگليسى زبان بسيارى را به جهان ادبيات عرصه كنند. اين نسل از نويسندگان كه «نسلِ گمشده» ناميده شدهاند از چهرههاى برجسته ادبيات آمريكا بشمار مىآيند: ويليام هاول (۱۹۲۰-۱۸۳۷)، استفان كرنه (۱۹۰۰-۱۸۷۱)، جك لندن (۱۹۱۶-۱۸۷۶)، تئودور ديرايزر (۱۹۴۵-۱۸۷۱)، شروود اندرسون (۱۹۴۱-۱۸۷۶)، سينكلر لوييس (۱۹۵۱-۱۸۸۵)، جان دوس پاسوس (۱۹۷۰-۱۸۹۶)، جاناشتاين بك (۱۹۶۸-۱۹۰۲)، ارنست همينگوى (۱۹۶۱-۱۸۸۹)، ويليام فاكنر (۱۹۶۲-۱۸۹۷)، اسكات فيتزجرالد (۱۹۴۰-۱۸۹۶)، و توماس وولف (۱۹۳۸-۱۹۰۰).
مىبينيم كه تجربه ادبيات مهاجرت يهوديان، دستآوردهاى بسيار براى ادبيات جهانى داشته؛ تجربهاى بكلى متفاوت با ديگر خردهفرهنگها. زبان و فرهنگ آمريكايى با حضور اين نوآمدهها بسيار غنى شد. گرچه جهان ادبيات سرمنشاء نژادى اينگونه نويسندگان را فراموش كرده، آنها را در زمرهى نويسندگان آمريكايى بشمار مىآورد - در گسترهى جهان ادبيات شايد ريشه و تبار نويسندگان درخور نگاه و درنگ نباشد- اما بىگمان براى بررسى پىساختهاى ادبيات مهاجرت، براى درنگيدن بر چندگونگى جهانهاى ساخته شده، نياز است به دانستن ريشههاى قومى آفرينندگان ادبى. نويسندگان يهودى كه به عبرى نوشتند، هرگز نتوانستند به اين همآوردى جهانى بپويندند. به همين دليل نام و آثارشان يا بكلى فراموش شد، يا تنها در گوشهاى از تاريخ صد سالهى ادبيات مدرن عبرى بازمانده است.
درونمايهى داستانهاى عبرىزبان در آمريكا، بر مبناى «رمان مهاجرت» و «رمان رُشد» پايهريزى شده بود. نمونهى بارز رمان مهاجرت را مىتوان «بگو بخواب!» اثر «هنرى روت» به سال ۱۹۳۴دانست كه تصوير روشنى از شيوهى زيست يهوديان مهاجر در گتو را از كاريز خانوادهى تازه آمده از اروپا به خواننده نشان مىدهد كه همهى هستىاش را، از خانه و تعلقات خاطر گذشته گرفته تا وسايل، يادگارهاى گذشته، كوچههاى تنگ و پرخاطره گتو، و از همه مهمتر مادربزرگ را جاگذاشته تا در بهشت زمينى سكنا يابند؛ اما در اين بهشت قانون مقدسى حاكم است كه جز كار و شتاب، گفتگو به زبانى بيگانه چيزى نمىشناسد. آنها حتا فرصت خواندن تورات و تلمودها را ندارند. از دست دادن زبان، زمين، خانواده و خاطره اجبار زيستن بر اين خاك ثروتخيز است. سه نويسنده بنام يهودى آمريكايى كه به عبرى نوشتهاند («افراييم ليزيتزسكى»، «ريو، اون، والنراد» و «شيمون هالكين») نيز نتوانستند كامياب و ماندگار شوند. تجربه يهوديان مهاجر آمريكا، تجربهاى وابسته به ويژگىهاى خود آنان است و هرگونه تعميم و همسانگرايى ناگفته آشكار است كه صورتى ديگر خواهد داشت.
***
چينىها اما، راه خود را پيش گرفتند. آنها به پشتوانه فرهنگ غنى گذشتهشان، به اتكاى زندگى در كلنى خود آرزوهاى كلان فرهنگ سفيد را برآورده نكردند. زندگى در محلهى چينىهاى نيويورك و سانفرانسيسكو به آنها كمك كرد تا فرهنگ ويژه خود را در اين نيمهى ديگر خاك گسترش دهند. نخستين روزنامهها، مجلهها و كتابهاى داستان و شعر به زبان چينى از آغاز سده نوزدهم در اين محلهها پا گرفت و گسترش يافت. تلاش برنامهريزى شده دولتمردان سفيد براى ادغام چينىتبارها در كلان فرهنگ خود از همان آغاز محكوم به شكست بود. حتا حملههاى سازمانيافته پليس و نيروهاى شبهنظامى نژادپرستان به محله چينىها نيز موثر واقع نشد. آنگونه كه در بررسىهاى فرهنگى آمده، زنان خانهنشين كه گاه سالها چشم به راه آمدن مردان خود از محل كار مىماندند، نقشى بسزا در گسترش فرهنگ عامه چينى و سپس در آفرينش داستان و شعر امروزى كلنىنشينىهاى خود داشتند. از همين رو ادبيات مهاجرت چينى از همان آغاز رنگى از جنسيت باخود به همراه داشت. شگفتانگيز نخواهد بود اگر دريابيم نخستين اديبان چينىتبار ساكن اين محلهها زنان خانهنشين بوده باشند؛ اما شگفتى در اين است كه همانها نيز آفرينندگان نخستين داستانها و شعرهاى اروتيسم به زبان خود بودند. دستمايهى بيشتر داستانهاى بجا مانده از سالهاى ۱۸۳۰تا ۱۹۱۰چينىها پيرامون زنانىست كه شوهرانشان براى كار و يافتن طلا به شهرهاى ديگر، بويژه جنوب كاليفرنيا مىرفتند. عشقهاى پنهانى زنان بىشوى مانده، بدبختىهاى دخترانى از سرزمين اصلى چين كه توسط خانوادهها به عقد مردان مهاجر در آمريكا در مىآمدند و سپس در نيمهى ديگر خاك گاه با شوهران جمعى خود روبرو مىشدند كه از فقر و ندارى ناچار به اشتراك و مالكيت بر سر او بودند، از زمرهى اين درونمايهها بود. ويراستار «جُنگ داستانهاى اروتيسم نويسندگان مهاجر چينى در آمريكا»(۲) در پيشگفتار كتاب مىنويسد: «رويدادهاى واقعى عشقى و شيوهى دلبرىهاى نهان در محله چينىها، بسيار لطيفتر از هر داستانىست كه دراين باره نوشته شده.» او به مردان جوانى اشاره مىكند كه هر شامگاه ميوميوكنان، در راهروها يا زير پنجره اتاقهاى كوچك و بهم چسبيدهى آرپاتمانها در محلهى چينىها، زنان جوانى را كه گاه سالها در انتظار بازگشت شوهر مىزيستند به بيرون مىكشاند. آواى «ميوميو»ى آنان نشانهى شناخته شدهاى بود از مردان جوان آمادهى دلبرىهاى پنهانى با اين زنان، بويژه زنان كمسن و سالى كه به تازگى از چين روانه خانه شوهر شده بودند. زنان پُستى گاه نه تنها هيچ عشق و علاقهاى به شوهر خويش نداشتند؛ بلكه بعلت سرنوشت تلخ جدايى از محيط مالوف پيشين كينهاى شديد نيز نسبت به او در دل مىپروراندند.
خانم اليان كيم پرفسور پژوهشهاى آسيايى آمريكايى در اين باره مىنويسد: «چينى- آسيايىهاى آمريكايى در گفتمان نژادى - فرهنگى آمريكا موقعيتى ندارند، مگر بعنوان مدل مينياتورى خرده فرهنگها تا فرهنگ غالب وجوه همه جانبه خويش را بر همه جامعه جارى كند. گفتمان شرق و غرب، آسيا و آمريكا، زادگاه و زيستگاه، از جمله مقولاتىاند كه پديده جدايى نژادى و آمريكايى و غير آمريكايى را در گفتمان فرهنگى غالب پيش كشيدهاند، چرا كه اين گونه اقليتها به مردهريگ فرهنگى خود وابستهاند. اينان يا بايد فرهنگ غالب را پذيرا شوند يا به كشور خود بازگردند.» (۳)
بيشتر ادبيات چينى مهاجرت بنا به بررسىهاى پرفسور كيم، ادبيات تبعيد و مبارزه است. ادبياتى درباره مكان و بىمكانى- ادبياتى پيرامون روان و پيكره «زادگاه» و در فرجام «زيستگاه». بيشتر اين ادبيات روايتگر «غم غربت»، «دردهاى تبعيد» و دور بودن از طبيعت چين است. اندوه و درد آنچه بايد از دست بدهند تا حضور خود را در متن كلان فرهنگ تثبيت كنند. قانون و دستگاه گردش جامعه كه هويت و قدرتش را از فرهنگ جارى گرفته براين ذهنيت است كه براى زيستن در پناه قانون، قرار گرفتن در گردونه چرخشى بايد از هويت «ابتدايى»، «آسيايى» و «شرقى» دست شست تا به يك «غربى»، «آمريكايى» و «شهروند در پناه قانون» ارتقاء يافت. كلان فرهنگ آمريكايى برآن است تا هويت «چينى-آمريكايى» را از هويت «چينى» تهى سازد. آرزوى فرجاميناش، ساختن هويت تازهاى است تا چينى آمريكايى به انگليسى بينديشد و آمريكايى بزيد. به همين خاطر است كه آمريكايىها شخصيتى خيالى بنام «چارلى چان» را آفريدند تا چينىهاى مقيم آمريكا را به ريشخند بگيرند. اين شخصيت كليشهاى نخستين بار توسط يك سفيد پوست بنام «ارل درر يبگرز» ساخته شد. تصوير هاليوودى نژادها و ديگر اقوام غير سفيد در آمريكا، تصوير ساختهى سينما -كه در سده بيستم چونان آفريدگار حقيقت عمل مىكند- در شخصيت خيالى «چارلى چان» نمونه مرد چينى تجلى يافته است. در اين «واقعيتسازى» چارلى چان مرد كچل و از نظر جنسى،خنثى، فاقد هرگونه حس انسانى كه خون بچهها را مىخورد، و تماشاگر تمايلات سيرىناپذير جنسى زنان چينىژاپنىست،(همان تصويرى از زنان چينى ژاپنى كه در غرب بنام «گيشا» شهرت يافته است.) اين تصوير كليشهاى از زن آسيايى را حتا در رمان «عاشق» مارگريت دوراس مىتوان بچشم ديد. بيهوده نيست كه نويسندگان آسيايىآمريكايى در پى كشتن چارلى چان هستند. شايد هم چارلى چان سالهاست بدست نويسندگان همنژاد خود كشته شده است.
***
فيليپينىها نخستين آسيايىهاى مهاجر به آمريكا بودند؛ چرا كه اسپانيا به دوران سرورى بر آن كشور، انبوهى از فيليپينىها را به مكزيك كوچ داد تا ارتش اسپانيا را در جنگ با آمريكا يارى دهند. نخستين فيليپينىهاى مهاجر در جنوب آمريكا در ۱۷۸۱، زمانى كه «لسآنجلس» تنها پنجاه و شش نفر جمعيت داشت، در اين شهر زندگى مىكردهاند. بعدها فيليپينىها توانستند در كاليفرنيا محلههاى خود را بنا كنند. تا پيش از «بحران بزرگ آمريكا» در سال ۱۹۳۰ و تصويب قانون ضد آسيايى مهاجرت كه تنها به اروپاييان اجازه مهاجرت به آمريكا را مىداد، فيليپينى ها توانسته بودند بيش از سى درصد زمينهاى كشاورزى هاوايى را دارا شوند و در خاك اصلى آمريكا بعنوان كارگر كشاورزى در كشتزارهاى شمال كاليفرنيا كار كنند. تا زمان لغو قانون ضدآسيايى مهاجرت توسط جان كندى، به سال ۱۹۶۲، نه تنها به آسيايىها اجازه مهاجرت به آمريكا داده نشد، بلكه بسيارى از آشيانه گرفتهها هم به بهانههاى بيكارى آمريكايىهاى سفيد، بحرانهاى اقتصادى، و طرح «عقب افتادگى فرهنگى» اين اقوام مهاجر و «حل نشدن در فرهنگ آمريكايى» مورد اذيت و آزار قرار گرفته، در بدترين شرايط ممكن بدون هيچ پوشش قانونى قرار داشتند. تنها پيشامد جنگ دوم و نياز به سرباز و پشتيبانىهاى پشت جبهه بود كه فيليپينىها توانستند همدوش آمريكايىها عليه دشمن مشترك يعنى ژاپن بجنگند و از آن پس در پرتو پشتيبانىهاى قانون آمريكا قرار بگيرند. همين رخدادها گشاينده گسترههايى بود براى نويسندگان فيليپينى آمريكايى تا به روايت خود بپردازند. اينان نيز همچون ديگر نويسندگان مهاجر، در آغاز تجربه مهاجرت را به داستان آوردند؛ گرچه هركدام از اقليتها تجربه و راه ويژه خود را رفته است. براى نمونه «كارلوس بولاسن» (۱۹۵۶-۱۹۱۳) با نوشتن رمان «آمريكا در قلب است» با عنوان فرعى «يك خاطره» به سال ۱۹۴۳توانست به زبان وام گرفتهاش كه آواى شرقى با لهجه ويژه در زبان گفتارى محلههاى فيليپينىها در آن آشكار بود، اين تجربه را داستانى كند.
«بين دنيديو سانتوز» و «گانزالز» با نخستين مجموعه داستان خود بنام «حس سيبها» كه در آمريكا انتشار داد، به اتكاى تجربه زيستن در زبان و فرهنگ بيگانه و فرهنگ گذشته خود كه بر اثر چيرگى استعمار اسپانيا رو به نابودى گذاشته بود، توانستند آثار خود را بيافرينند. «جسيكا هگدران» و «نيناتچكو رزكا» از زمرهى نويسندگانىاند كه در كلان فرهنگ آمريكايى بزرگ شده، اما درونمايهى آثارشان بر مبناى ساختار خانوادهى فيليپينىهاى آمريكايى و شيوه زيستىشان شكل گرفته است. «شرلى گوك ليم كيم» براين باور است كه: «ديگرسانى روايت و شخصيت در داستانهاى كامبوجىها، ويتنامىها، تايلندىها و برمهاىها در چيرگى درونمايههاى تبعيدى، مصايب كمپهاى پناهندگان، گذشتهى از دست شده در زادگاه، سايهى سنگين اژدهاى چين بر كشورهاى كوچك آسياى جنوب شرقى، و اسكان پذيرى را مىتوان آشكارا دريافت.»
اين گروه از نويسندگان مهاجر داراى شيوه ويژهاى از نوشتن به زبان بيگانهاند، زبانى كه از يكسو نشانگر دوران تلخ حضور استعمار انگليس است و از سويى ديگر رهايىبخش مهاجران براى يافتن آشيانهاى در آمريكا. اين گروه از نويسندگان كه بيشتر از جوامع استعمارى پيشين انگليس آمدهاند، آميختگى زبان انگليسى انگلستان، انگليسى مستعمره و انگليسى آمريكايى را يكجا باخود دارند و پديدهاى تازه در زبان انگليسى بوجود آوردهاند كه گونهاى دگرگونى در زبان بشمار مىآيد. به باور زبانشناسانى كه در اين باره پژوهش كردهاند، زبان روزمره مهاجرين، آخرين زبان آفريده انسان است، زبانى كه آميختگى فرهنگها را در خود پرورش مىدهد و استعداد آن را دارد كه درآينده گسترش يابد. اين گروه از نويسندگان مهاجر توانستهاند صداى خود را در ادبيات آمريكا به گوش كلان فرهنگ جارى برسانند. توانستهاند در هماوردىهاى ادبى، جايزههاى بزرگ و ارزشمندى را بدست آورند و اين را نه به دليل مسايل سياسى، اجتماعى و بشردوستانه كه عموماً از سوى نهادهاى سياسى فرهنگى به نويسندگان معترض جهان سوم اعطا مىشود و فاقد ارزشگذارىهاى ادبىست؛ بلكه تنها به پاس ارزشهاى ادبى آفريدهاشان دريافت داشتهاند. از جمله برندگان ادبى مىتوان از «لن سامانتا چانگ» Lan Samantha Chang نام برد كه بخاطر رمان «گرسنه»اش برنده جايزه Babra Bay Area Reviewers Assaciation شد و علاوه برآن فيناليست جايزه لسآنجلس تايمز شد و همچنين بايد از «يوان تسونگ چن» Yuan Tsung Chen نويسنده رمان «دهكدهى اژدها» نام برد كه در شمار كتابهاى پرفروش آمريكا در دهه هشتاد قرار داشت.
يكى از نويسندگان تبعيدى ويتنامى در داستان «يك روايت سرراست» آنچنان مىنويسد كه افعال كاركردى جز بودن در زمان حال ندارند. - اين زبان حال استفاده كردن براى گذشته، گرچه ظاهراً ناشى از نياموختن كامل زبان انگليسى توسط راوىست؛ - اما در لايهى زيرين داستان، بيانگر گرايش راوى به گريختن از گذشتهى دردناكش است. او به ما مىگويد با همين زبان، زندگىاش را پيش برده و لزومى به تغييرش نمی بيند. از اين رو، جملهها تا آنجا زندگى مىكنند كه مشمول زمان حال شوند، هرچند داستان در گذشتهاى نزديك رخداده است. گذشتهاى كه راوى - زن جوان ويتنامى- «رقصندهى كلوبهاى شبانه» باخود به همراه آورده، رهايش نمىكند تا بتواند، دست كم در تخيل، خود را چونان كدبانوى خانهاى بنگرد كه شوهر خسته از كار بازگشته اش، بر آستانه آشپزخانه از بوى خوش خوراكهاش لذت برد. او در پى يافتن چنين مردىست، آرزويى پيش افتاده. او هر شب مردان كلوب را ورانداز مىكند، با آنها گپى مىزند، گاه به خانهاشان مىرود؛ اما هيچكدام به او پيشنهاد ازدواج نمىكنند.
اما داستان «قايقنشينان ويتنامى» اثر «جد كوانگ هيون» نمادى ديگر از اين گشايش راهى براى زيستن زبان و ادبيات خردهفرهنگها است. اين داستان كه قايقهاى انباشته از ويتنامىها را به تصوير مىكشد كه از ترس حكومت جديد به آبها پناه آورده، سرگردان و شناور بر اقيانوس، در برابر موجهاى غولآسا، يكى پس از ديگرى از پاى در مىآيند و جهانگردان سوار شده بر كشتىهاى تفريحى بزرگ اين غرق شدن را تماشا مىكنند. با اين وجود يكى دو قايق خود را به بدنه كشتى رسانده و نجات مىيابند. در پايان داستان، نويسنده به گونهاى نمادين مىنويسد: «من يكى از قايقنشينان هستم كه حالا به كشتى بزرگ ادبيات پيوستهام. و شما كشتىنشينان ناچاريد مرا جاى بدهيد.»
***
مهاجرين آبنشينهاى كارائيب، بويژه تبعيدىهاى كوبايى جايگاهى بزرگ از نظر آمار سرانه در آمريكا دارند. مردمان آبنشينهاى كارائيب كه خود از سرزمينهاى چين، هندوستان، خاورميانه، و بخشهايى از اروپا آمده بودند، داراى زبانهاى گوناگون از قبيل چينى، هندى، اسپانيايى، هلندى، عربى و انگليسى هستند. همين گونهگونى زبانى به آنان امكان داد بيش از ساير اقوام با كلان فرهنگ آمريكا سازگارى داشته باشند. اين همگونى در آثار ادبيات داستانىشان آشكار است؛ چرا كه اين داستانها همچون آثار مدرن ادبى آمريكايى توانسته مخاطبين جدى و پرشمارى را براى خود بيابد و بخشى از اين آثار همواره در شمار كتابهاى پرفروش سال آمريكا قرار دارند. از ميان اينان نويسندگان كوبايى داراى جايگاه ويژه خود هستند. گرچه بيشتر مهاجرين كوبايى در فلوريدا زندگى مىكنند؛ اما نويسندگانشان علاوه بر فلوريدا، در نيويورك و تورنتوى كانادا ساكنند. چرا كه در اين سه منطقه امكان انتشار آثارشان را دارند. از ميان اينان نويسندگان نسل اول تبعيدى كوبايى كه به علت مخالفت با حكومت فيدل كاسترو بيشترين نيروى خود را بر مسايل اجتماعى كوبا متمركز كرده، روايتگر مسايل سياسى و مخالفتها با حكومت وقت خود بودند، چندان موفقيتى از سكوى ادبى نداشتند و شهرت زودگذرشان را وامدار جنگ آمريكا عليه كوبا هستند. اما نسل دوم كه در آمريكا بزرگ شده و جهان ادبيات را فراتر از مقابله با حكومت وقت مىدانستند، درونمايههاى اجتماعى سياسى داستانهاى نويسندگان نسل پيشين را با مقولههايى همچون عشق جايگزين كردند و با برخوردارى از سنت ادبى آمريكايى لاتين، بهرهمندى از شيوهى شناخته شده «رئاليزم جادويى»، اتكا به فرهنگ و ادبيات گفتارى، اسطورههاى كهن و دستاوردهاى غنى ادبى زبان اسپانيايى، توانستهاند گوهر هنرى داستانهاى خود را نمايان كنند. اين نسل از نويسندگان جوان كوبايىهايى ساكن آمريكا را كسانى چون: «ادگاردو سانابريا سانتاليز»Edgardo Sanabria Santaliz و «ربرت آنتونى» Robert Antoni نمايندگى مىكنند كه داستانهاى تخيلى و رمانس را رواج دادهاند. شايد اينگونه جابجايى شتابناك درونمايهى داستانها واكنشى عصبى به افراط در پرداخت مقولههايى همچون تبعيد، استبداد حكومت محلى كوبا در داستانهاى نسل پيش باشد. نمىتوان اين مهم را ناديده گرفت كه راههاى گوناگونى كه نويسندگان هر قومى دنبال كردهاند، بستگى همهجانبهاى به شرايط ويژه زادگاه از يكسو و كلنىهاى گردآورنده آنان دارد. براى يك نويسندهى هاييتى تبار باوجود سلطهى ديرينهى استبداد در آن كشور، بازهم نوشتن از سرزمين هاييتى و آداب و رسوم مردمش، به زبان انگليسى جذابيت دارد. اينان بحران هويت را اينگونه پاسخگو هستند. براى نمونه: «ادويج دانتيكا»Edwige Dantica بيشتر آثار خود را به زبان انگليسى، اما با درونمايههايى از تاريخ و فرهنگ بومى خود نوشته است. پرسش اينجاست كه اين نويسنده براى چه كسى داستانهاى خود را مىنويسد؟ آيا اين داستانها بخشى از ادبيات هاييتى بشمار مىآيند يا آوايى ديگر از جهان چندفرهنگى كه بايد ادبيات مدرن آمريكا را بسازد؟ دكتر استوارت براون Stewart Brown استاد ادبيات افريقا- آمريكا و كارائيب، در دانشگاه بيرمنگام براين ديدگاه است كه: «هردوى اينان. مىتوان گفت آن تفاوت آشكارى كه ميان ادبيات بومى يك كشور با ادبيات بومى ديگر كشورها وجود دارد، در آثار ادبى خردهفرهنگها يا مهاجرين با ادبيات فرهنگ غالب وجود ندارد.» (۴) برآوردها و داورىهاى بدبينانه نويسندگان بومى كشورهاى جهان سوم نسبت به ادبيات مهاجرين همزبان خود، استوارست بر همان تفاوت تا همگونى. درواقع اين پيشداورىها متكى بر يكسرى نظريههاى دورادور از شرايط زيستى نويسندگان مهاجر است.
يكى از برجستگىهاى آشكار داستانهاى نويسندگان كارائيب، ويژگی ناسيوناليستى آنهاست. چرا كه نويسندگان، همپاى مردم، عليه استعمار انگليس مبارزه كرده و سپس اين مبارزه را عليه حكومتهاى خودكامهى بومى گسترش دادهاند. از همين رو، پديدهى خشونت چونان پايهاى در آثار داستانى اين منطقه به چشم مىخورد. عنصر خشونتى كه تنها در شيوهى حكومتهاى خودكامه نمايان نمىشود؛ افزون برآن مردم نيز درگير جنگهاى محلهاى و قبيلهاى بىپايانند. از ديگر سو، كسالت زندگى يك روند و كرانهمند علاوه بر مسايل اقتصادى سياسى، مهاجرت را دامن زده است. «آستين كلارك» Austin Clrake زاده كشور «باربادوس»، ساكن كانادا و آمريكا يكى از نويسندگان بنام انگليسى زبان كه در رُمان «مردانی که می خنديدند» از انتشارات پنگوئن، از زبان شخصيت داستانی مىگويد: «اين جزيزه داره من رو خفه مىكنه... گاهى حس مىكنم مثه يه خرچنگى شدم كه توى سوراخش گيركرده و جلوش تلى از شن و قلوه سنگ ريخته شده.» اين كسالت را حتا از زبان جلاد بازنشسته دوران استعمار مىتوان دريافت كه گيوتين زنگزدهاش ديگر مصرف ندارد. او ابزار هويت خود را رها مىكند، چرا كه زندگى برايش در اين جزيره كوچك پر از خرچنگ بشدت ملالآور شده. او با بلم كوچكش، به تنهايى دل به اقيانوس مىسپارد تا به سرزمينى برسد كه نمىداند كجاست؛ اما يقين دارد كسالتبار نخواهد بود.
نويسندگان هندى اين منطقه به تاسى از «رئاليزم جادويى» و اتكا به اسطورههاى هندى، اين نگرش را به يارى زبان انگليسى گسترش دادند. «نايپول» بنامترين نويسندهى هندىتبار و برنده جايزه نوبل و از اهالی کشور ترينيداد، نويسندهى رمانهاى پرفروش «خانهاى براى آقاى بيسواز»، «پرچمى بر فراز آبخست»، و «در كشورى آزاد» برندهى جايزههاى ادبى بسيار است كه افزون بر شناساندن ادبيات كارائيب، ادبيات داستانى هند را نيز به جهان شناساند. صداى نايپول، صداى مردمىست هندىتبار و انگليسى زبان - البته به لهجه خود- كه سلمان رشدى آن را «هنگليسى» مىنامد. پس از نايپول است كه ديگر نويسندگان هندىتبار انگليسىزبان همچون «ويكرام چاندرا»، «عصمت خان» و «رشدى» اين نگرش را در داستانهاشان دنبال كردند. ويكرام چاندراى هندىتبار مقيم آمريكا با رمان «زمين سرخ، بارش باران» به شهرتى يكشبه دست يافت. او در اين رمان، تاريخ هندوستان را، به شيوهى روايتى داستانهاى «هزار و يكشب» تا دستيابى ملت هند به «MTV» بازخوانى مىكند.
***
اما، ايرانيان نسل اول و دوم نيز طى اين بيست سال كوشيدهاند به زبان انگليسى داستان، شعر و خاطره بنويسند. سواى آنچه در نشريات ادبى آمريكايى آثارشان را به چاپ رساندهاند، يكى دو گاهنامه ادبى به زبان انگليسى - از جمله «چنته»- انتشار داده و مىدهند. علاوه برآن شمارى كتابهاى داستان و رمان به زبان انگليسى از اينان به چاپ رسيده كه در جامعه ادبى هم بازتابهايى نيز به همراه داشتهاند. چند جنگ ادبى ويژهى ادبيات ايرانىتبارها هم طى اين سالها انتشار يافته كه گامهايى جدى در راهيابى بسوى ارتباط بيشتر با جامعه است. پرداختن به حضور ادبيات داستانی ايرانيان نيازمند گفتاری جداگانه است که در آينده به آن خواهيم پرداخت.
فرآيند فرجامين اين كارها، به باورم گشايش راهىست بسوى گفتگوهاى فرهنگى ميان خردهفرهنگ ايرانى و كلان فرهنگ آمريكا. با اين وجود برداشت اوليهام اين است كه نياز به زمان داريم تا به صدايى ديگرسان، نوآوريى شگفتانگيز، خلاقيتى پرجنب و جوش، جنبشى از سر شوروشيدايى و پشتوانهاى محكم از نگاه تلفيق يافته شرق و غرب دست يابيم.
به گمانم ما نه تنها نياز به ارتباط زبانى با روحيات آمريكايى داريم، بلكه شيوهى شناساندن خود و فرهنگمان به اين جامعه و چگونگى ديدن چهرهى واقعيت وجودىمان در اينجا نيز از مهمترين ابزار كار ماست. اگر گوش بسپاريم به آوا و لهجهى ويتنامىها، كرهاىها و چينىها،- كه شايد بعلت تفاوت اصوات بيرون آمده از حنجره، شايد به دليل پذيرش تفاوتهاى بنيادين ميان دو فرهنگ آسيا و آمريكا،- لهجه ويژه خود را در زبان گفتارى انگليسى رواج داده و آن را درداستان هم پژواك دادهاند، در مىيابيم آنان توانستهاند ژانرى داستانى بيافرينند كه توجه خواننده را به خود جلب كرده است؛ وگرنه آنها هم رخدادهاى سياسى را در داستانهاشان بكار گرفتهاند. گرچه ويتنامىها، فيليپينىها و چينىها هم آثار نوباوهاى داشته و دارند كه تنها بستر پديداری داستانهايى شد كه اينك راه به روشنايى بردهاند. در داستانهاى چينىها و مكزيكىها و هندىها، جنبش آرام اسطورههاى كهن، فرهنگ توده، حضور سنگين جنسيت چيرگى آشكارى دارد و همين ويژگى بارز اين داستانها را شامل مىشود كه مخاطب عام يافته است.
اين گونه ادبيات خردهفرهنگها كه توانستهاند به روشنايىهايى برسند، بىگمان ناشى از اتكايشان به ويژگی های بديعى بوده كه پايههاى داستانشان را شكل داده است. رنگها و آواهاى گوناگون هريك از اينان بنا به توانمندىها و گرايشهاى خود به خواننده ارايه و سليقه او را به چالش گرفتهاند. در اين ميان، كاميابى با آنانى بوده كه رنگ و آواى ديگرسان، برجسته و شگفتانگيز از خود پژواك دادهاند. راه ناروشن و پيشنهادها همه بر باد است، تا هنگام آفرينش آثارى كه ويژگى ناب خرده فرهنگ خود را بروز داده، به پشتوانه توانايىهاى نهفته كلنى ايرانىها توجه كلان فرهنگ آمريكا را بخود جلب كند.
زيرنويسها:
1Geschichte der hebraischen Literatur (prose von 0881 bis 0891)Judischer Verlag im Suhrkamp_ Erste Auflag- Frankfurt (M)
2- An Asian American Erotic Feast / Edited by: Gerald Kudaka/ Anchor Book/ Daubleday/ 5991 NewYork
3- Tilting the continent/ southeast Asian American writing/ Edited by Shirly Geok_lin Kim and Cheng Lok Chua/First edition 0002 New Rivers ress
4-The Oxford Book of Caribean Short Stories/ Edited by: Stewart Brown and John Wickham/ Oxford NY9991/ Oxford University ress-Introduction: Cuting the Ground
براى نوشتن اين جستار از كتابهاى زير كه تنها بخش اندكى از ادبيات داستانى اقوام مهاجر ساكن آمريكا را شامل مىشود، بهره گرفتهام. بسيارها اثر از ديگر اقوام و نژادهاى بيرون از دايره فرهنگ غالب همچون سياهان، سرخپوستان، آلمانىها، اسپانيايىها، ايرلندىها، روسها و...وجود دارند كه در اين جستار نيامدهاند. گسترهى فراخدامنىست و نيازمند توان و زمان. ديگر آن كه بيشتر ادبيات خردهفرهنگهاى - به باورم- همگون با موقعيت اجتماعى ايرانيان مورد نظرم بود، شايد چشماندازهاى تازهاى را پيش روى ما قرار دهد.
1- On a Bed of Rice/ An Asian American Erotic Feast/ Edited by: Gerald Kudaka/ Anchor Book/ Daubleday/ 5991 NewYork
2- Anthology of Asian American writers _ 4791
3- Identity Lessons _ Contemorary writing about learning to be American _ edited by Maria Mazziotti / Gillan and Jennifer Gillan_ penguin Books9991
4- Balkan Blues / writing out of Jugaslavia/ Joanna Labon/ Northwestern University ress/ Evanston/Illinois 4991
5- Babaylan/an Anthology of Filipina American writers/ co-edited by Nick Carbo and Eileen Tabios/ First edition 0002/ Aunt Lute Books/ Sanfrancisco
6- Tilting the continent/ southeast Asian American writing/ Edited by Shirly Geok_lin Kim and Cheng Lok Chua/First edition 0002 New Rivers ress
7- The Forbiden Stitch (An Asian American womans Anthology) 4991 Aunt Lute Books/ Sanfrancisco
8- A world beteen/An Anthology by Iranian American/co_edited by M.Karim and M.M. Khorrami/ first edition 9991 George Braziller. Inc/ NY
9- The Oxford Book of Caribean Shortstories/ Edited by: Stewart Brown and John Wickham/ Oxford NY9991/ Oxford University ress
10-Mirrorwork/ 05 years of indian writing / Edited by: S. Rushdie and E. West/ Owl Book/ Henry Holt and Comany N.Y 7991
11- Hunger/Lan Samantha Chang/ enguin Book 0002
12- The Dragen`s Village/ Yuan Tsung Chen/ enguin Book 0891